eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
●در‌آبان سال 1363 شهيد زين الدين به همراه برادرش مجيد كه مسئول اطلاعات و عمليات تيپ 2 لشكر علي ابن ابيطالب بود . جهت شناسايي منطقه عملياتي از باختران به سمت سردشت حركت مي كنند . در آنجا به برادران مي گويد : من چند ساعت پيش خواب ديدم كه خودم و برادرم شهيد شديم .  ●موقعي كه عازم منطقه مي شوند ، راننده شان را پياده كرده و مي گويند : خودمان مي رويم . حتي در مقابل درخواست يكي از برادران ، مبني بر همراه شدن با آنها ، برادر مهدي به او مي گويد : تواگر شهيد بشوي، جواب عموميت را ما نمیتوانیم بدهيم ، اما ما دو برادر اگر شهيد بشويم جواب پدرمان را مي توانيم بدهيم .  ●فرمانده محبوب بسيجي ها ، سرانجام پس از ساليان طولاني دفاع در جبهه ها و شركت در عمليات و صحنه هاي افتخار آفرين ، در درگيري با ضد انقلاب شربت شهادت نوشيد و روح بلندش از اين جسم خاكي به پرواز در آمد تا در نزد پروردگارش ماوي گزيند .  🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #کدامین‌_گل ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچرا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم . _گفتم باز کن .اصلا چرا اینقدر قفله؟! _خوب به شهناز بگید بیاد! مادر شک کرده بود ولی رفت و شهناز را صدا زد شهنازکه آمد توی حمام تا چشمش افتاد به پشت و بازوی فرهاد , چیزی نتوانسته بگوید و زد زیر گریه. _گفتم تو بیایی ,مامان نیاد که ناراحت نشه تو که بدتری! _جابجای پشت سوراخ سوراخ داداش. کمربند قرمز قرمزه. خدا مرگم بده. _چیزی نیست حالا تو هم! چندتا ترکش خورده .بعدش هم خوب شده. تو چطوری میخوای دکتر دندانپزشک بشی؟ _ترکش چیه داداش؟ _چیزی نیست یه چیزیای ریزی آهنی یا مثل یه تکه سربه داغ که از فاصله دور میاد مال خمپاره و این چیزاست! _خمپاره...؟؟؟؟!!!! _همچین میگه خمپاره انگار تو این مملکت زندگی نمی کنه. برو شهناز . برو بیرون تو کیسه کش بشو نیستی .نشسته داره گریه میکنه! _خوب کجاشو کیسه بکشم؟مگه جای سالم مونده؟ توی مه حمام کمی باهم حرف زدند. شهناز از اوضاع خانه و داروخانه گاو و فرهاد از اوضاع آبادان و جنگ. ما در دوباره پشت در آمد.. «پاشو برو بیرون نزن با من بیاید تا من لباس بپوشم» لحظه‌ای که شهناز بیرون رفت و فرهاد خواست در را ببندد و دوباره قفل کند مادر دستش را گذاشت پشت در و هل داد. _مامان شهناز دیگه شما داری کجا میایی!؟ _فکر نکنی داد و بیداد می کنی بچه می خوای گول بزنی .برو کنار وگرنه کنار دارم میشکنم. فرهاد کنار رفتم اما درآمد تو هر چه تلاش کرد دستش را پشتش قایم کندن شد مادر مات زخم بازوی فرهاد شده ، زبانش بند آمده بود . فرهاد من من کنان گفت :اینجا رو خیلی مُشتم کیسه برده! صبح زود مادربرد پیش دکتر کسرائیان دکتر در حالیکه قارچها و چرک های روی زخم را می‌دید می‌گفت: _چطوری با این دست و درد سر پا میتونی بایستی؟! این جوانان چرا اینجوری سر خودشون میارن؟! تا ده روز دیگه باید هر روز بیای پانسمان را خودم عوض کنم .آمپول هم روز بزنی تا آثار این چرکها از بین بره. _۱۰ روز ؟!فکر کنم اینقدر شیراز باشم دکتر! ما در گوش فرهاد و که لبه تخت نشسته بود گرفت و با عصبانیت گفت:« دست داشته باشی بری جبهه بهتره یا بی دست؟» یک هفته به هر جوری بود نگهش داشتند. شبها ما در بین انگشت های پایش که توی گرما و شرجی آبادان له کرده بود حنا می‌گذاشت .بیرون روی تخت آهنی بزرگ حیاط توی پشه بند می خوابید. یک سبک پست های آماده بود توی پسبند و شهناز داشت نق میزد، فرهاد گفت:«شما تو بهشتین نمی‌فهمین.البته اونجا هم بهشتیه برای خودش! ولی پشه زیاد داره, نه از این پشه ها، از روی لباس سربازی می زنند لامصبا! روزها که گاهی یک چند ساعت بخوابیم از زور پشه باید دست و صورتمو با گازوئیل بشویم که دورمون نیاد ولی باز تنمون رو میزنن .یه روز باید شهناز ببرمت تو سنگر بخوابی ترست بریزه. همینجور تا صبح جک و جونور از روت رد بشن، که قربون سوسکهای شیراز بری. دیگه اینقدر عادت کردیم که حتی خودمون رو هم نمی تکونیم» تا صبح توی پشه بند با شهناز حرف می‌زدند هوا که روشن شد رفع دادگان امام حسین از آنجا زود تمام شده ناراحت آمد بیرون جلوی در پادگان و منتظر ماشین ایستاد چند لحظه قبل از توی جلسه سپاه بیرون آمده بود آخرش به بحث ناراحتی کشیده بود. یکی از بچه ها گفته بود:« من دیگه این جلسه ها نمیام. این چه وضعیه؟! هر کی اینجایک ایده ای ،طرحی میده ،چهار روز بعد تو خیابان میزننش! خیلی از بچه ها دیگه میترسن لباس سپاه بپوشند .کم مونده صورت مونم سه تیغه کنیم‌ توی خودمون هم نفوذ کردن» داتسونی از پادگان بیرون می آید .فرهاد دست جلویش می گیرد .پیرمردی راننده اش است. _پدر جان اگه میری مرکز شهر منم تا فلکه ستاد برسون. _با این لباس؟! _اینقدر دیگه ذلیل نشدیم حاج‌آقا! _جوان ،مگه نمیدونی چه خبره؟سر باسکول نادر, سرویس پاسداران را بستند به گلوله بنده خدا, وسط شهر, تو روز روشن. فردا صبح روز نهم ،به هر سختی بود از مادر و پدر و خواهر و برادر ها خداحافظی کرد تا برود پایگاه هوایی شیراز باید زودتر میرفتم آبادان خبرهایی شده بود. ادامه دارد..✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 4 📿 8 📿 9 📿15 📿 18 📿 19 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
دوستان پیچ سنگر شهدا فعالیت خودشو مجددا شروع کرده instagram.com/_u/sangareshohada.official لطف کنید از پیج جدید سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید.. فالو کنید...ممنون🌹🌹
🍃🌸 🌸🍃 48 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍امروز شنبه ۲۱تیر ⇦ به عشق 💔 عهدمی بندم که به کمک ایشان صحبت نکنیم وثواب آن رابه این شهید وامام زمان ارواحنا فداه تقدیم میکنم☺️ ان شاء الله تاثیرات آن را میبینیم..🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
در اثبات ِ عــــآشقی باید سنگِ تمام بگـــذاری ... سنگ ِ تمام .. او بـِرانَد ! تو بیـــــایی ... 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
21 تیرماه، سال‌روز قیام خونین ، در دفاع از و مقابلہ با ڪشف حجاب رژیم سفاک پهلوی، گرامے باد.🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❤️ ●موقع پرو لباس مجلسی بهم گفت:«هنوزنامحرمیم.تابپسندی برمیگردم‌» رفت با سینی آب هویج بستی برگشت.برای همه خریده بود جز خودش!گفت میل ندارم. ●وقتی خیلی اصرار کردیم مادرش لوداد که روزه گرفته است.ازش پرسیدم حالا چرا امروز؟!گفت میخواستم گره ای تو کارمون نیفته و راحت بهت برسم. ✍راوی: همسرشهیدمحسن حججی 📎پ ن: فرازی از وصیت نامہ نمیدانم چہ شد ڪہ سرنوشت مرا بہ این راه پُرعشق رساند بدون شڪ ، شیر حلال مادرم ... لقمہ حلال پدرم ... و انتخاب همسرم ... در آن اثر داشتہ 🌷 ●ولادت : ۱۳۷۰/۴/۲۱ نجف آباد ، اصفهان ●شهادت : ۱۳۹۶/۵/۲۱، سوریه j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رفتی از دیـــــارما سوی جنت المأوا... حاج قاسم کجـــــای حاج قاسم کجـــــای بی تــــو ای سلیمانی دل مانــــد و پریشانی 📎پ ن: یــوسفی رفتــه ‌ست آری وضــع کنــعان روشـن است ... ❤️ 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
پیکار کنید و بگذارید؛ دامــٰان کفنِ تـــان بہ جای لکہ سیاه ننگ؛ آغشتہ بہ خونِ سرختــان باشد ... ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم . سوار هواپیما شد ۴۰ نفر بیشتر پاسدار و چند تایی هم بسیجی فرهاد در میانشان آرام نشسته داخل c130مثل اتوبوس است. از باند کوتاه پایگاه هوایی که بلند می شود همه صلوات می فرستند. و بعد هم زیارت عاشورا با صوت نکن با سوز می خوانند تا آسمان اهواز. انگار می‌خواهند بروند کربلا. صدای باز شدن چرخ های هواپیما می پیچد .چندتاشان که بچه سال ترند دسته های صندلی را محکم گرفته اند و پشت شان را فشار می‌دهند به صندلی، فقط فرود. وقتی c130به باند نزدیک می شود در لحظه از پنجره های گرد و کوچک دو طرف در فاصله‌ای دور ساختمانها با سرعت از دو طرفش آن جریان پیدا می کند ناگهان سر هواپیما دوباره بلند می‌شود و توی صندلی ها بیشتر فرو می‌روند و از روی باند می‌گیرند آنها که فهمیدند چه شده همه می کنند. فرهاد کمربندش را باز می کند و به سمت کابین خلبان می‌رود کسی جلویش را نمی‌گیرد وارد کابین می شود _ برادر چرا فرود نیامدیم ؟دارید چیکار میکنید؟ _دستور دادن نشینیم باید برگردیم. _کجا برگردیم؟ برای چی؟ کی دستور داده؟ _خبر دادن هواپیماهای عراقی دارند میان برای بمباران فرودگاه اگر بشینیم.. _یعنی چی ؟هر طور شده باید بشینیم هنوز که نیومدن. _نمیشه جناب میشیم نقطه هدف بچه بازی که نیست. می زنندمون. _خوب بزنن. خلبان که تمام مدت به جلو خیره بود نگاهش را با تعجب به سمت فرهاد برمی گرداند. _ما هم برای همین اومدیم .ما اومدیم بزننمون. اومدیم بجنگیم. _بجنگین یا خودکشی کنین؟ همین الان هم وسط جنگیم. اینجا یا تو منطقه چه فرقی داره ؟سریع برگرد. _نمیشه آقا.. فرهاد سرش را به صورت خلبان نزدیک می‌کند و آرام و شمرده می گوید: _ببین برادر دستور نظامی را که متوجه میشی. الان من اینجا فرمانده ام میگم برگرد بشین. _ولی... _کار داریم .مهمه. جون ما اصلا مهم نیست. متوجهی؟! _ولی توقف کامل نمی کنم روباند سرعت که کامل کم شد باید بپرید پایین؟ _میشه؟ _در ک باز شد تا با یه متر و یک متر و نیم بیشتر فاصله نیست. فرهاد نگاهی به بیرون انداخت و داشت به فکر می‌کرد خلبان پوزخندی زد و گفت: _زیاد مشکل نیست شما نظامی هستید دیگه فرمانده !برای این جور مواقع آموزش دیدین. نه؟! فرهاد تند برگشت روی صورت خلبان ثانیه نگاه کرد و بعد لبخندی زد و گفت: _یا علی برادر فقط زود باش. چند دقیقه بعد هواپیما باز در حال فرود بود صدای برج مراقبت از توی بیسیم هشدار می‌داد خلبان جواب نمی‌داد. لاستیک ها که رسیدن به آسفالت با هواپیما تکان شدیدی خورد و یکی از پاسدارها با صورت کف هواپیما افتاد. دو نفر دیگر سریع بلندش کردم فرهاد با یکی دو جمله همه را توجیه کرده بود گرفته بودم پشت درها . باز که شد هنوز سرعت هواپیما زیاد بود.فرهاد توی دهانه در ایستاده بود و باد ریش و سبیل پریشان شده اش را میلرزاند کمک خلبان که علامت داد اول از همه و پرید پایین.به سختی تعادل را روی وانت حفظ کرد و چند قدمی پشت هواپیما دوید تا زمین خورد. ادامه دارد..✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 1 📿 2 📿 3 📿 4 📿 5 📿 6 📿 7 📿 10 📿 11 📿 12 📿 13 📿 14 📿15 📿 16 📿 17 📿 18 📿 19 📿 20 📿 21 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 26 📿 27 📿 28 📿 29 📿 30 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
دوستان پیچ سنگر شهدا فعالیت خودشو مجددا شروع کرده instagram.com/_u/sangareshohada.official لطف کنید از پیج جدید سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید.. فالو کنید...ممنون🌹🌹
🍃🌸 🌸🍃 49 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍امروز یکشنه ۲۲تیر ⇦ به عشق 💔 عهدمی بندم که به کمک ایشان وثواب آن رابه این شهید وامام زمان ارواحنا فداه تقدیم میکنم☺️ ان شاء الله تاثیرات آن را میبینیم..🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
عطر موهایت قرار از شهر مے گیرد بگو دل ربودن را ڪدام یادت داده است؟! 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
رفته روی بوده... آیا دردی یا زجری در چهره اش میبینید؟؟ درچشمانش غروریس به عظمت نام ایران این ها واقعی این سرزمینند نه نکبت زاده های گرین کارتی.. 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
❤️ ●شهید مرتضی خیلی دوست داشتن با دوستان قدیمی و هیئتی اش رفت وآمد داشته باشیم. و به همین خاطر معمولا مهمانی دوره ای داشتیم... وزمانی که نوبت منزل مامی شد ایشون تاکید داشتندکه همه چیز ساده وبه دورازتشریفات باشد. تاهمه احساس راحتی وصمیمیت بکنند.هیچوقت اجازه نمی دادندکه دو نوع غذاتدارک ببینم. ●صمیمیت شهید مرتضی ودوستانش به حدی بود که یادم می اید در ماه مبارک رمضان یکی ازدوستان صمیمی اش قصد داشت ضیافت افطاری داشته باشد وچون ما درسفرمشهدبودیم منتظرشدندتا برگردیم وبعداین مهمانی برگزار شد . دوستان شهید مرتضی *خیلی به ایشان ارادت ویژه ای داشتند و همدیگر را برادرخطاب می کردندـ. و این دوستی حتی بعد از شهادت ایشان دستخوش تغیر نشد... ●اکنون هم دوستان ایشان به بنده ودخترانمان نازنین زهزا و فاطمه سلما" محبت بسیاری دارندو خاله ودایی دخترها هستن وباید اعتراف کنم از نزدیکانی که ادعای صمیمیت میکنند دلسوزترند.، در زمان حیات شهید مرتضی هر بار در منزل ما مهمانی بود به همه میگفتند من به کسی تعارف نمی کنم خودتان مشغول باشید و حتی منزل پدر بنده هم که می آمد ،سر سفره اگه کسی به ایشان تعارف می کرد می گفتند: به من چیزی نگویید من معذب میشوم .اصلا اهل تعارف نبودن این از خصوصیات عامیانه شهید است . ✍راوی : همسر شهید 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🔺بابا با بچه‌اش بازی می‌کنه حتی اگه شهید شده باشه همسر شهید از شبی می‌گوید که خودش و پسرش بخاطر او زار زار گریه کردند ولی صبح که بیدار شدند، حال پسرش خیلی خوب بود، بابا را می‌خواست و پدر هم نه نگفته بود 📺 گفت‌وگویی است ساده و صمیمی با همسران شهدای مدافع حرم، و در این قسمت گفت و شنودی با سارا عجمی همسر شهید محمود نریمانی ⏯ فایل کامل این قسمت از ملازمان حرم در یوتیوب : https://youtu.be/bk9pJhJHExU ⏯ فایل کامل این قسمت از ملازمان حرم در آپارات : https://m.aparat.com/v/4b0oR 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🔺صحبت های راجع به شهادت حاج احمدمتوسلیان و مبادله پیکر ایشان..از زبان آقای حمید داوود آبادی.. 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
معبر مین برایت پل صراط میشود و تو انتخاب میکنی دیدار و وصال یار را یا خانه گلی یا در لجن ماندن را ... ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
#شهیدان_مصطفی_و_مجتبی_بختی معبر مین برایت پل صراط میشود و تو انتخاب میکنی دیدار و وصال یار را ی
💠 مصطفے و مجتبے ڪہ مدت ها تلاش ڪردند تا خود را برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریہ برسانند هربار به دلیلے دچار مشکل مے‌شدند. عاقبت تصمیم مےگیرند هویت ایرانےخود را تغییردهند و از طریق تیپ فاطمیــون به این آرزوی سخت خود دست پیدا ڪنند.اما حکایت "ڪه عشق آسان نمود اول ولےافتاد مشکلها" براے این دو برادر رقم خورد ... مادر شهیدان مے گوید : آنها براے اینڪه بتوانند خود را افغانستانے معرفے ڪنند از مهاجرین پرسیده بودند چه اسم‌هایے بگذاریم ڪه طبیعے تر باشد؟ خودشـان را پسر خالـہ معرفے ڪرده بودند. یعنے من با نام (سڪینه نوری) خاله مصطفے (بشیرزمانی)ومادر مجتبے (جوادرضایی) بودم. اسم پدرشان را هم گذاشته بودند جمعه خان. بچہ ها منو افغانستانے معرفے کرده بودند اگرتماس مےگرفتند بایدبا لهجه حرف میزدم. "با من تمــرین ڪرده بودند" یڪ روز زنگ زدند و گفتند: خانـم ! شما جواد رضایے را مے‌شناسید؟ گفتم: بله مادرش هستم باکمک الهی تونستم با زبان افغانستانی صحبت کنم اینقدرراحت نقشم را بازی کردم که متوجه نشدند. پسرانم راهےسوریه شدندمن آگاهانه راضی به رفتنشان شدم. مے ‌دانستم ممڪن است شهید شوند، سرشان را ببرند و بدنشان را تکه تکه ڪنند، اینها همه را مےدانستم بعد گفتم:راضے به رضاے خدا هستم و قربون بی‌بی‌ زینب(س) هم مے‌روم که خاک پایش هم نمے‌شوم پسرانم فدای بی بی جان و هر دوباهم فدایے حضرت زینب (س) شدند. "روحمـــــان با یادشـان شـــاد " 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم توی چند ثانیه همه پایین پریدند از دو طرف هواپیما هیچکس زمین نخورد. تا بچه ها روی باند جمع شدند که کنار هم دوره فرهاد هواپیما اوج گرفت و دور شد. جلوی فرودگاه اتوبوس آمده بود دنبالشان. بمباران که تمام شد و جنگنده‌های عراقی رفتند سوارشان کرد و راه افتادند. اهواز  نیمه خالی و متروکه به نظر می‌رسید .تا جاده چوئبده رساندشان و از آنجا پیاده حرکت کردند اول منظم و چند ساعتی که گذشت پراکنده و پراکنده تر تا ایستگاه هفت آبادان. جنگ پیچیده وسط این شرجی برای فرهاد غریبه نبود .نیروها خیلی بیشتر از قبل بودند همه یک جورهایی می‌دانستند خبری است و همه یک جورهایی درست نمی دانستند چه خبر است .گردان فرهاد اسم شهید باهنر بود ولی هنوز خیلی ها می گفتند گردان مستقل بچه های شیراز به همراه گردان رزمی بچه های فارس سوی منطقه فیاضی مستقر شدند به جاهای دیگر هم سر زد آبادان تا حدودی آرام بود. صدای خمپاره‌های هر روز دیگر به حساب نمی‌آمد .چند تیپ از مشهد بودند یک لشکر زرهی فارس. خوردن های سپاه بچه های اصفهان و قم و تهران و چندین گردان نیرو های بسیجی و همان یک گردان نیروهای ژاندارمری که قبلا هم دیده بود همه پخش شده و بعضی ها هم ماشین های زرهی و تانک و نفربرهای ارتش هم زیاد شده بودند که بر می‌گشتند به گردان باهنر فهمیدن برای عملیات نامعلوم پیش رو برای اولین بار دستور داده‌اند سپاه و ارتش و بسیج ادغام شوند. نبی رودکی توی سنگر فرماندهی گردان داشت فرمانده گردان ارتشی که قرار بود با این گردان ادغام شود را به فرهاد معرفی می‌کرد و توضیح می داد که یکی در میان فرمانده گردان های جدید را از ارتش و سپاه انتخاب کرده‌اند هر گردان ۱۸۰ نفر می شد. وقتی که گفت در این گردان آقای شاهچراغی فرمانده اند و شما معاونین ایشان چهره افسر ارتش ای توی هم رفت.نذر چهل ساله می‌رسید فرهاد سرش را خم کرده بود و دست به سینه فقط گوش می‌داد زیر چشمی دلخوری افسر ارتش ای را که دید نگاهی به رودکی انداخت.رودکی توی گلدان موقع تشکیلش مدت کوتاهی معاون فرهاد بود و الان فرمانده محور شده بود که این گردان و چند گردان دیگر زیر نظرش بودند.رودکی هم توی چشم فرهاد نگاهی کرد و گفت :«به هر حال دستوری نه الان توی موقعیتی نیستیم که به این چیزها فکر کنیم» فرهاد دستی روی شانه افسر ارتشی زد و گفت :«برادر اینا همش فرمالیته هست وقت عملیات هممون به اندازه خادمیم. خادم انقلاب» چیزی نگفت و پشت سر رودکی از سنگر بیرون رفت فرهاد نگاهی به باغی بچه های توی سنگر انداخت و به یک ایشان گفت :«کاکو ناصر تو هم دیگه معاون دوم گردانی صبح منطقه منو تحویل میگیریم» زود نیروها سازماندهی شدن و آمارگیری.حجم افسر ارتش ایستاده بود و داشت و بد می گردد بیسیم نفر ارتشی و پاسدار و بسیجی هم دورش جمع شده بودند تا از بسیجی های کم سن و سال می شده بودند به علامت ها و نشانه های رنگی و براق روی سینه و بازو های لباس افسر که داشت با هیجان تعریف می‌کرد. «من یک ماه تمام عمان توی صحرا جنگیدم». ادامه دارد..✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 3 📿 5 📿 6 📿 7 📿 10 📿 17 📿 18 📿 19 📿 20 📿 21 📿 22 📿 23 📿 24 📿 27 📿 28 📿 30 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
دوستان پیچ سنگر شهدا فعالیت خودشو مجددا شروع کرده instagram.com/_u/sangareshohada.official لطف کنید از پیج جدید سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید.. فالو کنید...ممنون🌹🌹
🍃🌸 🌸🍃 50 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝