نفر اول کنکور تجربی . . .
#شهید_احمدرضا_احدی
🌷شهادت: شلمچه ۱۳۶۵🌷
آمدهام با عطش سالها
تا تو کمی «عشق» بنوشانیام ... .
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
نفر اول کنکور تجربی . . . #شهید_احمدرضا_احدی 🌷شهادت: شلمچه ۱۳۶۵🌷 آمدهام با عطش سالها تا تو
❃✨↫«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬✨❃
#رتبه_یک_رشته_تجربی_کنکور۶۴
✍توصیه اکید رتبه ۱ کنکور تجربی به مردم که خواندنش را برای همه توصیه میکنیم.
✍مادرش میگوید:
یکی از دوستان احمدرضا از شمال با منزل همسایه مان تماس گرفت، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت.پرسیدم احمدرضا که بود؟! گفت: یکی از دوستانم بود. پرسیدم: چکار داشت؟!گفت: هیچی، خبر قبول شدنم را دردانشگاه داد!گفتم: چی؟؟ گفت: می گوید رتبه اول کنکور راکسب کرده ای.
✍ من و پدرش با ذوق زدگی گفتیم : رتبه اول؟؟ پس چرا خوشحال نیستی؟؟!!
.احمدرضا گفت: اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم!
.در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد !!!....یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی، می گفتم احمدرضا تو الان پزشکی قبول شده ای، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟!می گفت : می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند!
می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!...
✍شهید احمدرضا احدی آخرین وصیت خود را در چند جمله کوتاه خطاب به همه مردم و مسئولین اینگونه خلاصه کرده است! :
«بسم الله الرحمن الرحیم
فقط نگذارید حرف امام (ولی فقیه) روی زمین بماند! همین»
✍قسمتی از آخرین دست نوشته این شهیدبزرگوار قبل از شهادت :
«چه کسي مي تواند اين معادله را حل کند؟هواپيمايي با يک و نيم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متري سطح زمين، ماشين لندکروزي را که با سرعت درجاده مهران – دهلران حرکت مينمايد، مورد اصابت موشک قرار ميدهد؛اگراز مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم کنيد کدام تن مي سوزد؟کدام سر مي پرد؟چگونه بايد اجساد را از درون اين آهن پاره له شده بيرون کشيد؟چگونه بايد آنها را غسل داد؟چگونه بخنديم و نگاه آن عزيزان را فراموش کنيم؟چگونه مى توانيم در شهرمان بمانيم و فقط درس بخوانيم؟
✍چگونه مى توانيم درها را به روى خود ببنديم و چون موش در انبار کلماتِ کهنهٔ کتاب لانه بگيريم؟!
کدام مسئله را حل مى کنى؟ براي کدام امتحان درس مى خوانى؟!
به چه اميد نفس مى کشى؟ کيف و کلاسورت را از چه پر مى کنى؟
از خيال؟ از کتاب ؟ از لقب شامخ دکتر يا از آدامسى که هر روز مادرت درکيفت مى گذارد؟؟کدام اضطراب جانت را مى خورد؟دير رسيدن به اتوبوس، دير رسيدن سر کلاس، نمره گرفتن؟دلت را به چه چيز بسته اى؟ به مدرک؟ به ماشين؟ به قبول شدن در حوزه فوق دکترا
🌷صفايى ندارد ارسطو شدن !
خوشا پرکشیدن پرستو شدن !....»🌷
#شهید_احمدرضا_احدی
#دانشجوی_نمونه_رشته_پزشکی
#دانشگاه_شهید_بهشتی_تهران
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
این دختر خانم رتبہ 1 رشتہ انسانی شده . پدرش جانباز دفاع مقدسه کہ هم شیمیایی شده هم قسمتی از جمجمہ اش مصنوعیه هم تنش پر از ترکشہ ، عموش هم شهید شده اما بدون هیچ سهمیه ای رتبه 1 کنکور شده
پ ن 1: حجاب محدودیت نیست
پ ن 2: تمام درد و بلات بخوره توی سر مسیح علینژاد تا ببینیه ارزش شماها خیلی بیشتر از اونیه که مغز امثال اون بتونه بفهمه
@sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :3⃣0⃣2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 204
حدود سه روز در پادگان بودیم که خبر مرخصی به نیروها داده شد. نیروهای جبهه اغلب سه گروه بودند. یک گروه نیروهای فصلی مثل کشاورزانی که زمستانها به جبهه اعزام می شدند و دانش آموزان و دانشجویانی که تابستانها جبهه ها را پر میکردند و یک گروه نیروهایی که مدام در جبهه بودند و جبهه کار و زندگیشان شده بود. حالا عملیات طولانی شده بود و نیروهای فصلی دلشان نمی آمد عملیات ندیده به عقب برگردند. گاه از بین همۀ نیروها، افرادی به عشق عملیات آنقدر جبهه میماندند که شهادت در عملیات قسمت شان می شد. آن روزها همۀ نیروها حال غریبی داشتند. ماهها از عملیات خیبر میگذشت، در این مدت دو سه عملیات لو رفته بود و تبلیغات منفی دشمن و رسانه های خارجی بیداد میکرد. رزمندهه ا فشار مضاعفی تحمل میکردند، مدتها در جبهه بودن و عملیات نکردن! با وجود همه اتفاقاتی که در آن مدت افتاده بود و کارهایی که کرده بودیم چون عملیاتی انجام نشده بود، فکر میکردیم کاری نکرده ایم. با چنین روحیه ای راهی مرخصی میشدیم.
قطار که راه افتاد شوخی و شلوغی دوستان هم پا گرفت. مقصد قطار تهران بود و هر کس در تهران برنامه ای داشت؛ عده ای قصد قم کرده بودند و عده ای حرف از شاه عبدالعظیم میزدند. من با چند نفر از بچه ها به فکر بهشت زهرا بودیم. تا عصر که وقت حرکت قطار به سمت تبریز بود، وقت داشتیم و دوست داشتم در چنان فرصتی به زیارت بهشت زهرا بروم. زیارت بهشت زهرا برای من به اندازه شرکت در چند عملیات روحیه دهنده بود؛ مزار شهید بهشتی، دکتر چمران، آیت الله طالقانی، شهدای گمنام و... آنجا چیزهای زیادی میشد گرفت.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :4⃣0⃣2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 205
در مزار آن شهدای بزرگ برای ادامه راه بیش از پیش روحیه میگرفتم. گرچه شهدا در جبهه و در کنار ما شهید میشدند اما دیدن مزار آنها در شهرها و برخورد خانواده شان که گاه صحنه های عجیبی در کنار قبور شهدا می ساختند، حال دیگری داشت. فکر میکردم همه زحمتهای ما و همه سالهایی که در جبهه بوده ایم در مقابل صبر خانواده ها و ایثار شهدا و بزرگی جنگ، خیلی کم است. آنجا مادر شهیدی را دیدیم که در کنار قبر فرزند شهیدش وسایلی گذاشته و اتاقکی ساخته و همانجا زندگی میکرد. وقتی خانواده شهدا ما را میدیدند و از لباس و سر و رویمان می فهمیدند رزمنده ایم با محبتها و حرفهایشان واقعاً شرمنده مان می کردند. آنها در ما یادی از عزیزان شهیدشان می جستند و ما با دیدن آنها انگیزه مان قوی تر میشد. به خاطر همین چیزها بود که همیشه زیارت مزار شهدا را دوست داشتم.
آن روز من با «ایوب ضربی»، «حسن باقران» و چند نفر دیگر همراه بودم. یک نفر دیگر هم همراه ما بود که تازه داشتم با او دوست می شدم و نمی دانستم این دوستی به کجا خواهد کشید؛ اسمش «امیر مارالباش» بود.
این مرخصی برایم مرخصی نبود، نیامده می خواستم برگردم. بیشتر به خاطر دیدن خانواده و دوستانم آمده بودم اما حرف زیادی برای بچه های پایگاه نداشتم. در این مدت عملیاتی انجام نشده بود و فکر میکردم کاری نکرده ایم که بخواهم درباره اش حرف بزنم. تنها حرفم به بچه هایی بود که برای سه ماه اعزام شده بودند و حالا می خواستند تسویه کنند. میگفتم اگر قرار باشد بعد از سه ماه به شهر برگردید، جبهه خالی می ماند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_نهمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷12🌷13🌷15🌷26🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s784_510)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢💢حتما گوش کنید این دو ماه سرنوشت سازه.همہ را بہ تحمل تشویق کنید لطفا
#اندکی_صبر_سحر_نزدیک_است
@sangarshohada 🕊🕊
💢 بہ وزارت کشور حسن روحانی هشدار می دهیم چنانچه فقط اوباش حامی روحانی آزاد باشند کہ بہ بهانہ گرانی و مشکلات اقتصادی بہ رهبر معظم انقلاب و آرمان های امام خمینی توهین کنند، نیروهای انقلابی مسببان و زمینه سازان این فرصت طلبی را بصورت برق آسا مجازات خواهند کرد.
#آقای_روحانی
#آقای_آشنا
#آقای_آمدنیوز
إِنَّ رَبَّكَ لَبِالمِرصادِ
بہ یقین پروردگار تو در کمینگاه (ستمگران) است!
#سوره_مبارکہ_الفجر_آیه_۱۴
🕊کانال سنــــگرشـــهدا🕊
http://eitaa.com/joinchat/1780809728Cc8710268b0
💢اعتراف #صدای_دشمن به شکست پروژه اغتشاشات #سعودی- پهلوی
🔹🔸کانال به اصطلاح #صدای_مردم که مدت هاست برای روز ۱۱ مرداد در حال دروغ پردازی است و به دنبال تحریک فریب خوردگان و کشاندن آنها کف خیابان است، عملا شکست این پروژه را اعلام کرد.
♦️این کانال که پس از فرار #روح_الشیطان_زم کنترل آن به دست گروهک تروریستی منافقین است و در گذشته برخی ادمین های داخلی آن نیز بازداشت شده اند در پستی خواستار مشارکت بیشتر مردم در اغتشاشات! شد و اعلام کرد شهرهای تهران و تبریز به این فراخوان ها جواب نداده اند و کوشیده با فحاشی و تحریک احساسات مردم این شهرها را به خیابان بکشاند!
♦️لازم به ذکر است کانال معارض #صدای_مردم توسط ادمین هایی از منافقین در فرانسه و ترکیه و آلبانی به روز می گردد و وظیفه اصلی آن هماهنگ کردن شبکه تروریستی نفاق در داخل است. #زم نیز پس از تهدید به ترور از ترس به شمال آفریقا گریخته است. اخیرا نیز #محمد_علی_زم پدر #روح_الشیطان_زم یکی از نهادهای امنیتی بازداشت و تحت بازجویی قرار گرفته است.
🕊کانـــــال ســـــنگرشـهدا🕊
http://eitaa.com/joinchat/2560032768C8608b3cfb7
#ڪلام_امیرالمومنین_ع:
راستگو و دروغگو⁉️
راستگو در آستانه #نجات و بزرگوارى است و دروغگو در لبه پرتگاه و خوارى...
#نهج_البلاغه_خطبه_۸۶ 📗
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :5⃣0⃣2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 206
در حداقل در یک عملیات شرکت کنید و بعد اگر خواستید برگردید. گاهی هم از خاطرات جزیره و روحیات و شلوغی های رزمنده ها برای بچه ها می گفتم. آن روزها امیر مارالباش را بیشتر میدیدم و تازه داشتم او را کشف میکردم. قبلاً یک بار در نمازجمعه او را دیده بودم؛ از دوستان فرج قلیزاده بود و میخواست با من دوست بشود اما من سرسنگین بودم. عادت داشتم سخت با کسی دوست میشدم ولی اگر دوستیمان پا میگرفت تا آخر راه با او میرفتم. آن روز هم به امیر روی خوش نشان نداده بودم اما در قطار هنگام بازگشت به تبریز با هم بیشتر آشنا شدیم و به شهر که رسیدیم ارتباطمان ادامه یافت. یک روز امیر مرا به خانه شان برد. آنجا بود که از زندگی اش برایم گفت. گفت که پدر و مادرش فامیل بوده اند اما دایی اش ساواکی بوده و مادرش با سوءاستفاده از موقعیت او تمام دارایی و اموال پدرش را تصاحب کرده و از آنها جدا می شود. امیر که آن روزها پنج ساله بوده روزهای سخت زندگی به همراه پدر و برادرش را خوب به یاد داشت. میگفت پس از آن اتفاق اتاقی اجاره کردیم، یه تخت گوشه اتاقمون بود که شبا سه نفری روی اون می خوابیدیم. پدرم برای امرار معاش قالی بافی میکرد و با پول کمی که میگرفت زندگیمون میگذشت.»
شنیدن خاطرات کودکی امیر منقلبم کرد. از اوج به زیر آمدن و محتاج نان شب شدن ولی با صبر و عزت زندگی کردن کار هر کس نبود. آن شب در تنهایی گریه کردم. به امیر فکر میکردم که اسم شناسنامه اش هوشنگ بود و از چهارده سالگی آواره جبهه ها بود؛ چه انسان بزرگی بود و چه دوست شایسته ای. همه جور محرومیت را چشیده بود و حالا که جوانی رعنا بود خودش را وقف جبهه کرده بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣0⃣2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 207
فقط امیر نبود که گذشته سختی داشت، با بیشتر بچه های قدیمی جنگ که حرف میزدی، میدیدی چه زندگی سخت و محنت باری داشته اند. به هر حال امیر و خانواده اش برایم دوستان عزیزی شدند که هر روز رابطه ام با آنها محکم تر از پیش میشد. به زودی این دوستی به خانواده ما هم سرایت کرد. طوری که هر وقت مرا می دیدند، حتماً سراغ امیر را هم میگرفتند.
معمولاً در فاصله عملیاتها و روزهایی که برای مرخصی می آمدم پیگیر درمان زخم های نو و کهنه ام میشدم. بعد از مجروحیت شدیدم در مهر 1361 در عملیات مسلم بن عقیل مشکلات زیادی برایم درست شده بود. علاوه بر زخم عمیق شکم و پا، ترکیب صورتم به هم ریخته بود؛ ترکش بینی ام را متلاشی کرده بود، استخوان گونه و فک راستم به کلی خرد شده بود و بینایی چشم راستم به دلیل صدماتی که به اعصابش وارد شده بود، بسیار ضعیف شده بود. با این زخمها صورتم حالتی داشت که بعضیها اولین بار با دیدن من جا میخوردند! اما مسئله فقط زیبایی قیافه نبود بلکه مشکلات جدی تر گریبان گیرم بودند؛ عملکرد بینی ام از بین رفته بود و حتی در تنفس دچار مشکل بودم. فک راستم هم اوایل که بدنم ضعیف بود، زود زود ورم میکرد و در تکلم و تغذیه عذاب می کشیدم. البته بعدها در ادامه جنگ شکل این مشکلات هم عوض میشد که خواهم گفت.
پس از مجروحیت، اولین بار در کرمانشاه صورتم را عمل کرده بودند که چیزی از آن در خاطرم نیست.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_نهمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷12🌷26🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s784_510)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
✧✦•﷽ ✧✦•
#دستهای_خـــــدا_روی
#زمیـــــن_باشید
✍سلام همسنگری های عزیز ما قصد داریم #مبلغی را برای یک خانواده #جانباز ۳۵درصد و نیازمند جمع اوری کنیم مشکلات مالی زیادی دارن ۴تافرزند هم دارند امرار معاش براشون خیلی سخت شده مهم نیست چه مقدار میتونیم کمک کنیم مهم اینه که بی تفاوت نباشیم چنانچه کسی قصد داره در این امر خیر شریک بشه با ای دی زیر هماهنگ کنه
@FF8141
باتشکر🌹🌹