eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫 @FF8141
مشاهده در ایتا
دانلود
رفتید و ما مانده ایم و این همہ گرفتارے: نفس...غرور ڪینہ...حسد...ریا 😔 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
کمک های مادی و معنوی شما همسنگری های عزیز امروز بہ دست یکی از خانواده های نیازمند رسید.. اجرتون باشهدا🌹 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
خَلاص شدن هنــر خالِص شدن می خواهد و تــو هنرمندی اے شَهیــد یادم بده چگونہ از بند دنیـا خود را خلاص کنم #حاج_احمد_متوسلیان🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣1⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 218 چنان به نرده ها پرس شده بودم که یک لحظه واقعاً حس کردم قفسه سینه ام در حال شکستن است! همان وقت بود که با فشار جمعیت سرم از وسط دو نرده رد شد؛ نور علی نور! فاصله نرده ها کمتر از آن بود که بدنم از بینشان رد شود. به معنی واقعی کلمه گیر کرده بودم: مُردم! هل ندید!... مُردم! جیغ می کشیدم، اما چه کسی حرف سید نورالدین شلوغ را باور میکرد؟ با التماس به چند نفری که آن طرف نرده ها بودند میگفتم لااقل سرم را فشار بدهند و من برگردم. به لطف خدا از آن معرکه هم جان سالم به در بردم. نرده ها باز شد و من در حالی که از ترس خفگی و سرمای زمستان تبریز می لرزیدم به سمت اتوبوسها رفتم. به قصد منزل برادرم سوار اتوبوس خیابان بهار شدم و ساعتی بعد دم در خانه شان بودم. فکر میکردم ساعتی می مانم و بعد به ده میروم اما از خوش اقبالی من همه خانواده آنجا بودند و حسابی ذوق کردند. بعد از سلام و دیده بوسی قبل از همه حاج خانم پرسید: «با این هواپیما اومدی؟» ـ بله! ـ دیدم ناشناس بود. نشستنش خیلی طول کشید! آقاجان که در جمعمان نشست ماجرای هواپیما را تعریف کردم. همه از خنده روده بر شده بودند. وقتی خاطره و خنده تمام شد. سرزنش من بود که شروع شد؛ انگار همه دلشان پُر بود. از مشکلات خانه صحبت کردند و پدرم دوباره گفت: پسرم! همیشه که جبهه نمی‌شه! ـ مگه چی شده؟ ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣1⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 219 ـ آخه تو که رفتی اونجا موندی. خدمت سربازی بیست وچهار ماهه. اونوقت تو چهارساله که اونجایی! ـ بله! تا جنگ هست منم هستم. در این مورد به من هیچی نگید غیر از این هر چی بفرمایید قبوله... تازه این خدمت نیس یه چیز دیگه اس! این اواخر در مرخصی ها این حرفها کمابیش بین ما رد و بدل میشد. آن موقع به خودم می گفتم حتی خانواده رزمنده ها هم نمی دانند در جبهه چه خبر است. ما که از نزدیک در متن حادثه بودیم و با رگ و پوستمان وضع جبهه را درک میکردیم، نمی توانستیم شرایط جبهه را از یاد ببریم. اتفاقاً هر چه پیش میرفتیم و بیشتر میدیدیم مسئولیت مان هم بیشتر میشد، اصلاً خودمان را متعلق به جبهه می دانستیم. در حالی که نگرش مردم در شهرها اینگونه نبود. این سؤال و جوابها تازگی نداشت اما آن روز رنگ و بوی حرفها طور دیگری بود. گفتند و گفتند و بالاخره حرف به اینجا رسید که: «پس تو نمیخوای ازدواج کنی!؟» ـ چرا! اینم خوب فکریه! جواب من همه را ساکت کرد. گویا پیش خودشان فکر میکردند از زیر این کار در میروم. حالا با شنیدن جواب مثبت من، پدرم بود که میگفت: «تو آگه ازدواج کنی چی کار میخوای بکنی؟ کجا میخوای بمونی؟...» ـ بابا خدا بزرگه، یعنی نمیتونه جایی برای ما پیدا کنه؟! به خوبی میدانستم همه مصمم شدهاند با ازدواج سرم را به زندگی توی شهر ببندند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد.. @FF8141 🌷6🌷7🌷8🌷10🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷20🌷22🌷23🌷24🌷25🌷28🌷 وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے 38 🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محسن_حججی🌸🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
عاشقان را سر شوریده بہ پیکر عجب است.. دادن سر نہ عجب، داشتن سر عجب است.. #شهید_محسن_حججی #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
8.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞نماهنگ زیبای 🎤با صدای حاج مهدی رسولی @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ تو چطور این‌قدر خوب توی عکس‌ها ژست می‌گیری؟! آن‌جا چیزی به شما یاد می‌دهند؟ جای تمام بالش‌های دنیا روی سر سنگین‌مان افتاده بود که یکی چنان به‌ام زل زد که از خواب پریدم. چشم‌های همتی‌اش را دوخته بود به دوربین، طوری که انگاری توی آتلیه ایستاده است و عکس دامادی می‌گیرد! نه، این عکس تبلیغاتی است! ببخشید آقا، شما نماینده مجلس نیستید؟ شمرها همه شبیه هم‌اند! یکی را ببینی انگار همه را دیدی! یک جوری صورت‌شان را پوشانده‌اند که انگاری چیزی کریه را پنهان کنند، با خنجری که یک لبه دارد! بعضی وقت‌ها غریب که گیر می‌آورند سر را از پشت می‌برند! خدا کند وقت رفتن به جبهه کسی که پشت سرش قرآن خوانده گلوی محسن را نبوسیده باشد! عکس خوبی است! عکاس زاویه خوبی انتخاب کرده و سوژه‌ها دارند نقش خودشان را بازی می‌کنند! اصلن انگار حواس‌شان به دوربین نیست. محسن که دارد الا بذکرالله می خواند و گاهی سلام زیارت عاشورا زمزمه می کند. اصلا روی لبش انگار "واو" است. احتمالا "و علی الارواح التی حلت به فنائک" می‌خواند! یا نه، و "علی علی بن الحسین" است! فرقی هم نمی کند! شاید اصلا می‌خواهد لب‌های خشک‌اش را زبان بزند. پشت سری اما ژست مفت‌برهای آخر وقت به خود گرفته! آن‌ها که یک نفر را ده نفری دوره می‌کنند. خیمه‌ها هم که می‌سوزند! انگار "دارد غروب فرشچیان گریه می کند" نگاه کن مادر! به چشم‌های سرنیزه خیره شو! سرنیزه‌ها هم چشم دارند! نگاه می‌کنند و بین همه آنی را انتخاب می‌کنند که نمی‌شکند، نمی‌بُرد! سرنیزه‌ها اصلا کارشان همین است که هرچیزی را که نمی‌بُرد ببُرند. اگر گلوی محسن‌ات را بوسیدی که اجرش با اباعبدالله(ع)، اگر نبوسیدی این سرنیزه آخرین کسی است که این گلو را بوسیده است راستی، جز این عکس چقدر گرفتی مادر؟! سر پسرت را چند حساب می‌کنند؟! می‌گویند سپاه قدس خوب پول می‌دهد. ارزان نفروشی! تازه بچه شیر دوبرابر می‌ارزد! گوشم دارد سوت می‌کشد، چند سر بریده دیگر بیاورند که من بیدار شوم؟! چرا وقتی عجله داری همه چراغ‌ها قرمزند؟! چرا هیچ وقت نوبت ما نمی‌شود؟ پ.ن یک وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ سوره مبارکه صافات، آیه ١٠٧ پ.ن دو محسن حججی سر به سردار شهیدان تقدیم کرد، در حالی‌که دست‌های بسته و چشم‌های باز داشت. این تصویر را تا ابد از یاد نبرید 🌷 متن از : برادر مرتضی درخشان ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#پنج_شنبہ_های_دلتنگی وقتے دلم از زمونه خستـہ میشہ میام تو گلـزار میشـینم یکے یکے رد میشم از کنارتون عکـس شما رو میبینم آے شُهدا🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
کمک های مادی و معنوی شما همسنگری های عزیز امروز بہ دست یکی از جانبازان عزیز نیازمند رسید.. 🌹 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊