سنگرشهدا
#سیدجان_تولدت_مبارک به وصل خود دوایـے ڪݩ دل دیوانـہ ے مارا..😍 #شهید_
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#به_مناسبت_نوزده_شهریور
#سالروز_ولادت_مصطفی_من
✍ساعت دو بامداد روز چهارشنبه
19شهریور 1365 مصادف با 5محرم الحرام در بیمارستان والفجرشهرستان شوشتر چشم به جهان گشود. زمانی که از پرستار سؤال کردم سالمه، گفت: بله بسیارسالم و سرحال. گفت :می خوای بدونی پسره یا دختر؟ گفتم :هرچی باشه خداروشکر همین که سالمه ممنونشم، ان شاء الله عاقبت بخیربشه.گفت:یه#پسر_پیشانی_بلند، معلومه که عاقبت بخیره.
✍گفتم ان شاء الله....و پرستار گذاشتش در آغوش من، وقتی با دقت نگاهش کردم ، روی دستش یه کبودی بود.با نگرانی پرسیدم ضربه خورده؟! گفت : نه این علامته،دست سفیدکوچکش را مرتب بوسه می زدم.پرستار گفت اسمشو چی میذاری؟ گفتم: اسمی که برازنده اش باشه ، این سرباز امام زمانه (ع).
✍پرستار با حالت اعتراض گفت: دعا کن این جنگ زود تمام بشه، که دیگه نیاز به سرباز نباشه تا این بچه ها برن جنگ.گفتم: ان شاء الله به امید روزی که شاهد هیچ گونه ظلم وبی عدالتی و جنگ و خونریزی در دنیا نباشیم؛ و این زمانی محقق می شود که ، منجی عالم بشریت حضرت بقیه الله ظهور فرماید، ان شاء الله.
اللهم عجل لولیک الفرج
راوے :مادر شهید مصطفی صدرزاده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سید_ابراهیم 🌷
#تولدت_مبارک_فرمانده 😍
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#اطلاعیــہ
ڪمڪ هاے مادے و معنوے شما همسنگران عزیز امروز بہ دست یکے از خانواده هاے نیازمند رسید...
اجرتون باشهدا🌹
ว໐iภ↬ @sangarshohada🕊
✧✦•﷽ ✧✦•
#دستهای_خـــــدا_روی
#زمیـــــن_باشید
✍سلام همسنگری های عزیز ما قصد داریم #مبلغی را برای مخارج تحصیل دوتا #دانش_اموز مستضعف و نیازمند جمع اوری کنیم مهم نیست چه مقدار میتونیم کمک کنیم مهم اینه که بی تفاوت نباشیم چنانچه کسی قصد داره در این امر خیر شریک بشه با ای دی زیر هماهنگ کنه
@FF8141
باتشکر🌹🌹
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ڪلیپ
این کلیپ رو باید شب سوم بزارم
ولی زودتر فرستادم رزق اشک و سوز محرمتون رو بگیرید
با حال مناسب ببینید
این کلیپ زار زدن داره
#التماس_دعا
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
کربلا میخوام ابالفضل .mp3
4.61M
✾ ﷽✾
🎧 #بشنویـد🎧
کربلا میخوام ابولفضل
#فارسی
#اشتراک_اجباری #درخواستی_بسیار_زیاد
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :2⃣7⃣2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 273
به اصغر آقا که رسیدیم به من گفت: «سید! پنج شش نفر نیرو بردارید و جلوی تانکها...»
ـ باباجان! من نمازمو نخوندم! تازه کدوم جلو؟ تانکا رسیدن پشت خاکریز. الان دیگه وقتشه که از اینجا با تانکها درگیر بشیم نه اینکه چند نفر رو بفرستید جلوی اونا...
هنوز یک ساعت نبود که از محاصرۀ تانکها بیرون آمده بودیم. فقط لطف خدا بود که با آن خستگی شب قبل تا آن لحظه از پا نیفتاده بودم. نیروهای پیاده عراق هم داشتند میرسیدند. همانجا دستانم را روی خاکریز کوبیدم و تیمم کردم. نمیدانستم قبله کدام طرف است، دشمن داشت میرسید و آتش بیامان توپخانه و تانکها هر لحظه شدت میگرفت. با همان وسایلی که بر پشت داشتم سریع نمازم را خواندم؛ با خدایی بودم که در امانش بودم.
صبح محکم ترین پاتک عراق شروع شد. گویی همۀ تانکهایی که در منطقه بودند با همۀ توان هجوم آورده بودند تا آن خاکریز را بشکنند. آتش آنقدر شدید بود که همه در گرد و غبار انفجار توپها گم شده بودند، توپخانۀ عراق چنان با دقت و شدت خاکریز را میزد که دهها توپ همزمان منفجر میشدند! نمیشد کسی را در آن دود و غبار دید. تانکها آنقدر جرئت پیدا کرده بودند که کاملاً به خاکریز نزدیک شده بودند. در آن لحظات، تنها چیزی که به فکر ما نمی آمد فکر عقب نشینی بود. بچه ها با چنگ و دندان می جنگیدند. ناگهان یکی داد میزد: «نذار اون تانک بیاد، اونو بزن...» یکی برمیخاست و آر.پی.جی میزد. با آتش گرفتن هر تانک تا دقایقی تانکها از ترس جلو نمی آمدند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :3⃣7⃣2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 274
میخواستند آنقدر ما را با توپخانه بزنند که خسته مان بکنند اما ما عزم کرده بودیم تا آخرین نفس خاکریز را نگه داریم. بعدها فهمیدیم که لشکر 27 که در سمت چپ لشکر نجف بود نتوانسته بود کامل موفق شود و آنجا لشکر نجف جناحدار شده بود. دشمن همه فشارش را آنجا متمرکز کرده بود. در شمال منطقه هم از یگانهای دیگر موفق نشده بودند به دجله برسند و در جاده خندق مانده بودند. بنابراین دشمن با همه توان سعی میکرد خط لشکر نجف را که در سمت روستای همایون بود بشکند که در آن صورت کار بدر در همان روزهای اول برای ما تمام میشد. بنابراین ما هم با چنگ و دندان در تلاش بودیم تا نگذاریم نیروهای دشمن از آنجا نفوذ کنند. از زمین و آسمان آتش می بارید. در آن دقایق من در طول خاکریز میدویدم و به سنگرها مهمات میرساندم، به یکی آر.پی.جی، به یکی نوار گلوله و... کار به جایی رسیده بود که دیگر با صدای سوت خمپاره و توپ هیچکس به فکر نیمخیز رفتن و پناه گرفتن نبود، یعنی اگر کسی میخواست به این مسائل فکر کند باید جایی کپ میکرد و دیگر بلند نمیشد. بچه ها جانانه میجنگیدند و در هر دقیقه سه چهار نفر به خون میغلتیدند. گرچه مرتب از عقب نیروهای پشتیبانی میرسید تا خاکریز سقوط نکند اما با آن وضع کار نگه داشتن خط هر لحظه بحرانی تر میشد. دشمن با هر چه در توان داشت به خاکریزی که طولش حدود پانصد متر بود فشار می آورد و ما باغیرت به فکر نگه داشتن خط بودیم. درآن دقایق بچه های باقیماندۀ گردان امام حسین که انصافاً از باسابقه ترین و زبده ترین نیروهای لشکر عاشورا بودند، یکجا جمع شدند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊