eitaa logo
سنگرشهدا
7.4هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
3هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
#آقاے_من دنیا دید آن‌همہ لشکر کہ بہ عشق‌ات آمدند! و همہ زانو زدند، از آن جاذبہ #علوے_ات.. اما بنازم ابرحریفِ قرن را، کہ هنوز #غمِ_مادر دارد؛ کہ مادرےترین رهبر دنیاست.. ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #ڪلیپ رفاقت فقط با #ابا_عبدالله_ع که شب اول قبر به فریادمون میرسه ✅حتما ببینید عالیه👌😭 #شب_زیارتی_ارباب iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣6⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 464 قبل از هر کاری مشغول چادر زدن شدیم. در همان حال صدای ناله یکی از بچهه ا که دندان درد داشت، بلند شد. ما داشتیم چادرمان را آماده میکردیم و آن بنده خدا از درد ناله میکرد. یکی از شلوغ های دسته گفت: «من بهت یه دوا میدم اما یه شرط داره!» ـ چه شرطی؟ ـ بعد از اینکه این قرص رو خوردی باید بری دستشویی و برگردی! نفهمیدیم چرا این شرط را گذاشت. دوا را داد و او هم خورد و راه افتاد به طرف دستشویی. وقتی برگشت حسن پرسید: «چطور شد؟!» ـ هیچی... اثر نکرد! ـ یک قرص دیگر داد و او هم خورد و دوباره راه افتاد طرف دستشویی. آن شب خوابیدیم و نفهمیدیم آن بنده خدا از دستشویی برنگشته است! صبح قضیه برملا شد. همیشه اول صبح مقابل دستشویی صف تشکیل میشد. گاه جلوی هر دستشویی حدود بیست نفر به نوبت می ایستادند. صفهای دستشوییه ا حرکت میکرد اما صف یکی از دستشویی ها تکان نمیخورد، یکی رفته بود تو و بیرون نمی آمد. بچه ها به در میکوبیدند اما صدایی از طرف بلند نمیشد. بالاخره تصمیم گرفتند در را باز کنند، آن وقت بود که دیدند یکی آن تو خوابیده و بیدار نمیشود! او همان برادری بود که دنداندرد داشت و دیشب دو تا والیوم خورده بود! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣6⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 465 بنده خدا بعد از بستن کمربندش همانجا افتاده و خوابیده بود. بچه ها کمک کردند و او را داخل یکی از چادرها آوردند. او دو روز پشت سر هم خوابید. قضیه مایه مزاح بچه ها شده بود. بنده خدا را بیدار میکردیم تا نماز بخواند و چیزی بخورد. نمازش را که خدا و خودش میدانند در چه عالمی میخواند. چنان کرخت بود که در سایه والیومها آن روز هم خوابید و دنداندرد از یادش رفت. آن روزها زیاد به گذشته فکر میکردم. میدیدم نیروها مثل بچه های بدر و والفجر 8 نیستند. روحیه معنوی نیروها نسبت به قبل افت کرده بود اما هنوز عده ای از نیروهای قدیمی بودند که نماز شبشان ترک نمیشد و همانها بودند که تدارک مراسم دعا و توسل به اهلبیت(ع) را میدیدند. جای خالی شهدا به چشم می آمد. آنجا یک مسجد بتونی بود که من هم گاهی برای نماز شب خودم را آنجا میرساندم. خبر رسیده بود برای آموزش شنا به سد دز خواهیم رفت. همان روزها سر مسئله ای با سیدفاطمی حرفمان شده بود. قرار بود به تعدادی از کادر گردان لباس کره ای داده شود. ما اصرار میکردیم قبل از آموزش این لباسها را بگیریم اما آقا سیدفاطمی میگفت: «بعد از آموزش!» دیدم با خود آقا سید نمیتوانیم قضیه را حل کنیم، آمدم سراغ «اصغر علی پور» که آن روزها فرمانده گروهان ما بود. اصغر از دوستان قدیمی ام بود. به اصغر فشار آوردیم وسایل ما را بگیرد. انبار تدارکات پر از وسایل بود؛ لباس، پتو، چراغ والور، ظرف و... آنها به دستور سید فاطمی عمل میکردند که گفته بود وسایل گروهانها در سد دز داده شود. یک شب برای نمازشب بیدار شدم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷21🌷24🌷25🌷26🌷27🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 200 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_حاج_ستار_ابراهیمی_هژیر ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
✾ ﷽✾ صبح ڪه مےشود باز ڪبوتر دلمان پر مےڪشد بہ بام یاد شما شهدا بہ یادمان باشید گرداب دنیا دارد غرقمان مےکند #شهید_احمد_مجدی_نسب #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
✹﷽✹ یک ڪوچہ ویڪ نگاه تاروڪم سو ✦⇠مسمارِ در و غلاف تیغ وبازو ✦⇠حق دارد، اگر ڪہ مادرم مےگیرد یڪ دست به دیوار و یڪے بر پهلو یافاطمہ الزهرا سلام الله علیها اشفعے لے فے الجنہ ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ #خاطرات_شهید شستن استکان های روضه هر سال ایام فاطمیه یک ماه در مسجد ما روضه حضرت زهرا(س) برپا می شود که به خاطر دوری راه من نمی توانستم به مجلس روضه بروم یک روز سر راه از حامد خواستم مرا به مسجد ببرد که حداقل یک روز را پای روضه بنشینم. وقتی رسیدیم روضه تمام شد و خانم ها از مسجد پراکنده شده بودند😔 به حامد گفتم اشکالی ندارد حداقل داخل می رویم و برای جمع و جور کردن و تمیزکردن مسجد کمک می کنیم. وقتی می خواستیم داخل شویم به من گفت: مادر جان من یک نیتی کردم شما بروید و استکان های چای روضه را بشویید. حامد به من نگفت نیتش چیست! اما من به همان نیت استکان ها را شستم. دو سه روز پس از آن به سوریه رفت و خبر مجروحیت و بعد خبر شهادتش را برایمان آوردند. شک ندارم که آن روز نیتش شهادت بود راوی: #مادر_شهید #شهید_حامد_جوانی🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
Hajmahdirasuli-shab2 fatemie-Vahed.mp3
5.86M
حرف رفتن نزن علی میمیره😭 🎤 السَّلامُ عَلَیکِ یا اُّمُّ الشُّهداء یافاطِمه الزَّهراء ▪️ iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
ایهاالعزیز ... گمانم عمرم قد ندهد بگو وعده‌ی دیدار ڪمی نزدیڪتر آید ... #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #پیرمردان_دفاع_مقدس iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
هم خودشان #خاکی بودند هم لباس هایشان ..! کافی بود #باران ببارد تا عطرشان در سنگرها بپیچد #مردان_بی_ادعا iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣6⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 466 همیشه اگر من بیدار میشدم یعقوب را بیدار میکردم و اگر او بیدار میشد، مرا صدا میزد. دوتایی رفتیم وضو گرفتیم. داشتیم به طرف مسجد میرفتیم که به یعقوب گفتم: «کنار کانکسهای تدارکات آتش روشن کردن!» ـ شاید بچه های تدارکات مشغول درست کردن چایی ان. ـ نمیدونم!... ولی اونا به این زودی بیدار نمیشن! با این گفتوگوها وارد مسجد شدیم. حدود بیست نفر از بچه ها مشغول نماز و مناجات بودند، خود آقا سیدفاطمی هم بود. نمازمان را زود خواندیم. در مسجد نیروهایی مسن تر از ما بودند و من از اینکه کسی بفهمد برای نماز شب آمده ایم، معذب میشدم. بعد از نماز به چادرمان برگشتیم. آن روزها برای فرار از گرمای داخل چادر، که شدیدتر از بیرون بود، جلوی چادر با بلوکهای سیمانی جای تمیزی درست کرده بودیم که خیلی وقتها همانجا پتو انداخته و میخوابیدم. تازه میخواستم دراز بکشم که یکدفعه از جا جهیدم و با خودم گفتم: «نکنه این کانکس آتیش گرفته باشه!» فوری یعقوب را صدا زدم و به طرف کانکس دویدیم. آنجا دو تا کانکس بود و کانکس بزرگتر حاوی وسایل تدارکاتی گردان مثل موکت، لباسها و... آتش گرفته بود! کانکس کوچکتری هم بغل همین کانکس بود که اسلحه خانه گردان بود. هراسان وسط محوله گردان دویده و با همه توان فریاد زدیم: «کانکس آتیش گرفته... آتیش!» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣6⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 467 یک نفر هم پیدا نشد! باز دویدیم به طرف چادرها. داد میزدیم: «پاشین! کانکس آتش گرفته!...» چند نفر بلند شدند اما متوجه ماجرا نبودند. یاد نماز شبخوانهای مسجد افتادم. رفتم طرف مسجد و تا وارد شدم داد کشیدم: «کانکس آتیش گرفته!» کسی نمازش را قطع نکرد! قبلاً سید فاطمی را هم دیده بودم. رفتم درست ایستادم جلوی سید: «آقا سید! کانکس آتیش گرفته!» نمازش را قطع کرد. ـ چی شده؟!... ـ ... کانکس داره میسوزه! یکباره همه نمازشان را قطع کردند و به طرف کانکس دویدیم. نیروهای تدارکات تازه داشتند از خواب بیدار میشدند. آنها درست کنار کانکس در یک چادر خوابیده بودند و گوشه چادر هم جعبه های گلوله و نارنجک بود! یکی دو نفر از نیروهای تدارکات را که هنوز خواب بودند، بیرون کشیدیم. میله های چادر را شکستیم و چادر را از آتش دور کردیم. داخل چادر پر از دود بود و من در عجب بودم که با این وضع چطور بیدار نشده اند! واقعاً که «خواب برادر مرگ است!» کانکس با شدت بیشتری می سوخت. کانکس کوچکتر که پر از اسلحه و مهمات گردان بود حدود دو متر با آتش فاصله داشت اما از شدت گرما کسی نمیتوانست جلو برود. مخصوصاً که بچه ها فهمیدند مهمات هم آنجا هست... کانکس چرخ داشت ولی برای کشیدنش تریلی لازم بود که آنجا نبود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷3🌷4🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷20🌷21🌷22🌷24🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 201 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_امیرعلی_هیودی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
صبح زمانیست که شما بیدار می‌شوید سـاعت من ؛ به ‌وقتِ چشمان شما تنظیم است . . . #صبحتون_شهدایی🌷 #مردان_بی_ادعا iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
یا رَب ... دعایِ خسته‌ دلان مستجاب ڪن اشکی بده که راه فرج باز می‌ڪند #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #واجعلنا_من_انصاره_و_عوانه iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهید بعد از شهادتش مشخص شد که چقدر به نیازمندان کمک می‌کرد و برای زوج‌های نیازمند جهیزیه تهیه می‌کرد. با اینکه #جانباز_شیمیایی بود دنبال جانبازیش نرفت. می گفت: من از نظر مالی تأمین هستم و نیازی ندارم که هزینه درمانم را از بیت‌ المال بگیرم. گاها مبلغی را به محل کارش می‌داد و می‌گفت که ممکن است دِینی از بیت‌المال گردن من باشد یا این‌که از خودکار #بیت‌_المال استفاده شخصی کرده باشم. #شهید_سعید_انصاری🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
1_44619181.mp3
3.3M
🎧 #بشنوید🎧 📢 صوت| مداحی شهدایی با نوای: #میثم_مطیعی 🌴 راه و رسم ما جز شهادت نیست... iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
اینــان ؛ لشکریان غایـب عاشوراینـد ! ڪہ خــدا خواست کمی دیرتر به ڪربلا برسند تا سپرِ بلای زینـب باشنـد ... #شهدای_البوکمال #شهید_علیرضا_نظری #شهید_بابک_نوری_هریس #شهیـد_عارف_کایدخـورده iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣6⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 468 روی در کانکس اسلحه ها، قفل بزرگی بود که هر چه کردیم نتوانستیم بازش کنیم. اتفاقاً نیروهای اسلحه خانه به دزفول رفته بودند و کلید نبود. با ستاد تماس گرفتند تا لودرها بیایند اما همه اینها زمان میبرد و آتش منتظر ما نبود. به کانکس دیگر کاری نداشتیم هرچند تمام وسایل ذخیره گردان داشت میسوخت. همه نگرانیها از بابت مهمات بود و بچه ها از هر چه دم دستشان بود برای شکستن قفل کمک میگرفتند، میله و کلنگ و... ضربه های کلنگ هم کارگر نبود. بچه ها با کلنگ دو سر روی قفل میزدند اما قفل خیال شکستن نداشت. من هم خواستم امتحانی بکنم، کلنگ را از بچه ها گرفتم و با همه نیرویی که داشتم با لبه پهن آن روی قفل زدم. با ضربه دوم قفل پرید. حالا دیگر تعداد بچه ها زیاد شده بود. عده ای هم با صدای لودرها که تازه رسیده بودند، بیدار شده بودند. از گردان امام حسین هم «محمد رستمی» و عده ای دیگر برای کمک آمده بودند. بچه ها اسلحه ها را بیرون پرت میکردند تا از آتش دور شوند. به هر مصیبتی بود مهمات کانکس کوچک خالی شد چند دقیقه بعد از شکستن قفل، صدای انفجار از کانکس بزرگتر بلند شد. گویا گوشه آن کانکس هم آر.پی.جی و نارنجک گذاشته بودند. معلوم شد آتش به چادر مجاور کانکس هم رسیده و آن را که پر از پتوی نو بود، سوزانده. دیگر کسی نمیتوانست جلو برود. آفتاب داشت بالا می آمد که ماشینهای آتش نشانی از دزفول رسیدند و آتش را خاموش کردند. آن صبح نماز خیلی ها هم قضا شد! ساعاتی بعد دوباره به طرف کانکس رفتیم. واقعاً ناراحت کننده بود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣6⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 469 همه وسایل سوخته و از بین رفته بودند؛ پتوهای نو، موکتها، لباسهای کره ای که آن همه اصرار کردیم بدهند و ندادند، ظرف، پوتین، کتانی و کلاه آهنی که تویش سوخته بود اما بیرون کلاه هنوز سالم بود و فقط تیر و ترکش میتوانست سوراخش کند! آقا سیدفاطمی در بازار تبریز اعتبار خوبی داشت و کمکهای زیادی از بازار به گردان میشد. «امیر خردمند»، «حبیب رحیمی»، «حاج فیروز قادریان» و «سید یونس سیدفاطمی» برادر فرمانده گردان و عده ای دیگر کنار بقایای وسایل بودند. امیر که از شلوغ های گردان بود مزه پرانی میکرد. میخواست به سید یونس حرص بدهد در حالی که به اِکوی سوخته اشاره میکرد سینه زنان میرفت پیش سید یونس و با لحن عزاداری میخواند: «ای وای! کو بلندگوم ای وای... ای وای... لباسهای کره ای وای!...» بچه ها بین وسایل می گشتند، لباسها دیگر به درد نمیخوردند مگر اینکه بعضیها را با تکه های دیگر وصله میزدیم. بچه ها پاچه شلوارها را می بریدند تا به عنوان شورت استفاده کنند. امیر میگفت: «عیبی نداره! برای شنا که به سد دز رفتیم اینا به درد میخورن!» دو روز بعد سوار اتوبوسهایی شدیم که برای انتقال ما به سد دز آمده بودند، چادرهایمان را جمع کرده بودیم تا در منطقه سد دز دوباره برپا کنیم. طبق معمول با راننده ها مشکل داشتیم، جاده تا سه کیلومتر مانده به سد راه خوبی بود، باقی راه را هم سپاه از کنار کوه زده بود و آنقدرها بد نبود که راننده ها از رفتن به آنجا اکراه داشته باشند. با زحمت به سد دز رسیدیم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷4🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷15🌷17🌷19🌷20🌷21🌷22🌷24🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🌷 لوح| فرزندان روح الله 🔻 رهبرانقلاب: معجزه‌ی انقلاب این است که بعد از چهل سال شما می‌بینید جوان مؤمن مسلمان که نه امام رحمه‌الله را دیده است، نه انقلاب را دیده است، نه دوران دفاع مقدّس را دیده است، امّا امروز با روحیه‌ی انقلابی، مثل همان جوانِ اوّلِ انقلاب میرود وسط میدان و با علاقه، با احساس مسئولیّت، با شجاعت تمام در مقابل دشمن می‌ایستد. ۱۳۹۷/۰۹/۲۱ #چهل_سال_پیروزی iD ➠ @sangarshohada🕊🕊