سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣0⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 507
ناهار گرچه به وفور مهیا و نعمت تمام بود اما کسی رغبتی به خوردن نداشت. هر کس لقمه ای برمی داشت کنار می کشید. غذای خوبی هم می آوردند که همانجا میماند و اضافه اش عقب برنمی گشت.
آن روزها برای دومین بار فک من قفل شده بود و اذیت میشدم. برای همین سری به اورژانس زدم که در نزدیکی گردان بود. پزشکی که آنجا بود محل رجوع همه نوع درد و بیماری بود، از سردرد و سینوزیت، که عده زیادی از آن ناراحت بودند، تا عفونت گوش و حلق، شکستگی و... اتفاقاً ترک هم بود. پیش او رفتم.
ـ دهانم قفل شده.
ـ خُب! دهنتو باز کنم ببینم!
فقط میتوانستم لبهایم را باز کنم چون دندانهایم با فشار به هم چسبیده بودند! دکتر دوباره گفت: «میگم دهنتو باز کن!»
ـ آگه میتونستم دهنمو باز کنم که پیش شما نمی اومدم؟!
ـ واقعاً دندونات اینطوری قفل شدن؟
برایش جالب شده بودم. پرسید: «پس تو این مدت چی میخوری؟»
ـ هیچی! چای شیرین درست میکنم و توش نون خیس میکنم!
ـ تو چرا تا حالا اینجا موندی. باید تو رو عقب می فرستادند... بیمارستان!
با هم صحبت کردیم و او به حرفهای من، که از بین دو ردیف دندان به هم فشرده ادا میکردم، گوش داد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_بیست_وششمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷14🌷17🌷18🌷19🌷22🌷23🌷24🌷26🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_467_900)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
221
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_قاسم_حسینی
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
نمےشناسمِتـان
امّـا
در این قاب تصــویر
#نگاه_تـان خیلـے آشناست
اینقدر ڪہ دلتنـگتان مےشوم
ڪاش شرمنـده نگاه آشنایتـان نباشم
#گردان_مالک_اشتر
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#روزتون_شهدایی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#فرازے_از_وصیت_نامہ
✍در مراسم بزرگداشت شهدا شرکت کنيد و ادامه دهنده راه آنان باشيد، به نماز اول وقت اهميت دهيد و بدانيد اين جوان هايي که ما مي دهيم بخاطر نماز است. براي آخرت توشه بفرستيد. خود را با دعاها مانوس سازيد چون اين دعاها هستند که شما را مي سازند.
کارهايتان را از روي اخلاص و فقط براي ذات خداوند انجام دهيد و کاري کنيد که از شما راضي باشد...
#شهيد_مجيد_عامري🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#گذرے_بر_سیره_شهید
او ویژگی های خاصی داشت :
همیشه دائم الوضو بود.
مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت.
مداومت داشت بر خواندن زیارت عاشورا
مانند الگوی خودش #شهید_ابراهیم_هادی از کمک به نیازمندان غافل نمی شد.
روحیه جهادی و انقلابی داشت و در این راه شخصیت کاذب برای خودش نساخته بود.
عاشق، حامی، تابع و مدافع #ولایت_فقیه بود.
اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد.
وقتی شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: #خرمشهر_را_خدا_آزاد کرد، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست.
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#سالروز_شهادت🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :7⃣0⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 508
فهمید عقب برو نیستم. خواست پیراهنم را بالا بزنم تا معاینه ام کند. پیراهنم را درآوردم اما متوجه شدم همینطور که دارد به بدن و صورت من نگاه میکند، گریه میکند! ناراحت شده بود. لباسم را پوشیدم تا بیرون بیایم اما نگذاشت. نشست کنارم. مقداری داروی تقویتی برایم نوشت اما همه اش میگفت: «تو با این وضع بدنت وارد آب میشی فکر نمیکنی فردا بدنت چرک میکنه... میافتی!»
ـ... نه این آب از اون آبها نیست! این آب بدن آدمو چرک نمیکنه! ما به خاطر خدا تو این آب حرکت میکنیم. باور نمیکنم خدا بخواد که تن من تو این آب عفونت کنه.
دکتر حدود یک ساعت مرا پیش خودش نگه داشت. از مجروحیت هایم می پرسید که کی زخمی شده ام و باورش نمیشد از اواخر سال 1359 در جبهه باشم و زخم روی زخم بردارم. تا آن روز حدود بیست و دو بار برای عمل جراحی رفته بودم. باور نمیکرد. میگفت: «اصلاً با عقل جور درنمی آید! آدم این همه عمل برود و باز سالم بماند!»
ـ سالم که نموندم! نمیبینی...!
به هر حال سعی کردم به دکتر هم روحیه بدهم. بعد از گرفتن داروها از او جدا شدم و به چادرمان برگشتم. بچه ها به خاطر وضعیت من و احتمالاً حضور طولانی ام در اورژانس مشکوک شده بودند، میگفتند: «آقا سید... نکنه میخوای بمونی؟!»
ـ نه! من از اونایی نیستم که بمونم و عملیات نیام. انشاءالله می یام.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :8⃣0⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 509
این دومین باری بود دهانم به این شکل درآمده بود. بار اول تازه به منطقه رسیده بودم که به این وضع مبتلا شدم و حدود چهارده روز طول کشید تا بهتر شدم. حالا به تجربه میدانستم چند روز دیگر هم کار دارم و باید با همین وضع بسازم.
بعد از ظهر حنابندان داشتیم. هیچوقت حنا گذاشتن در شب عروسی را ندیده بودم، اما حنابندان در شب حمله دیدن داشت. بچه ها حنا می گذاشتند و با پشم میب ستند که خوب بگیرد. عصر دست خیلی ها زرد و سرخ بود... بعضیها به انگشتان پایشان هم حنا گذاشته بودند.
دم غروب انتظار به سر رسید و همه برای آخرین نمازجماعت پیش از حمله، به مسجد گردان رفتیم. عجیب بود هر کس وارد مسجد میشد گریه میکرد. بچه های زنجان هم با شنیدن خبر حضور حاج اصغر زنجانی به مسجد آمده بودند و دیگر جا نبود. نماز مغرب و عشا در حالی خوانده شد که به جرئت میتوانم بگویم از حدود ششصد نفری که در مسجد صف بسته بودند پانصد نفر گریه میکردند. اصلاً به قیافه بچه ها که نگاه میکردیم گریه مان میگرفت... شاید تا یکی دو روز دیگر این شهید شود... این اسیر شود... این هیچوقت برنگردد و...
این لحظه های سخت را بارها تجربه کرده بودم. به خاطر همین، دیگر آن نورالدین سخت دل نبودم. برای گریه کردن منتظر مداحی و بهانه هم نبودم. بعد از نماز همه به سجده رفتیم. چراغها را خاموش کردند و همه مدتی در همان حال با خدای خود خلوت کردیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_بیست_وششمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷18🌷19🌷22🌷23🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_467_900)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
و داغ این عکس...
منتظرند بابای خانه بیاید
یادتان هست
حماسه شهید حججی از یک عکس شروع شد
حالا این عکس دارد انقلاب میکند
با این عکس میشود هزاران بار از غم دق کرد
با این عکس میشود بغض غربت همسران شهدا را فهمید
با این عکس می شود انتظار را معنا کرد
بانو نمیدانم اسمتان چیست
میخواهم بگویم نه شما
که یک ملت منتظرند
و این شهدا روزی برخواهند گشت
و ظهور نزدیک است...
این عکس را بالای دست بگیرید
اگر عکس حججی قتلگاه بود
این عکس تل زینبیه تاریخ ماست
این عکس اغاز انقلاب راویان فتح است...
تصویر فرودگاه اصفهان
همسر و فرزند در انتظار ورود پیکر مطهر شهدای پاسدار
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 *چرا دشمن جرئت کرده خون ۲۷ جوان ما را بریزد؟*
⚠️ فقط یک دلیل دارد! بیعرضگی سیاسیون ترسو
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :9⃣0⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 510
جانمازها از اشک خیس شده بود و روحمان سبکتر از همیشه. همه با هم دعا خواندیم و بعد صدای حاج علی اصغر در فضا پیچید. یکی از بچه های مداح لشکر از او پرسید: «حاج علی اصغر خبر داری؟!» او به سمت صدا برگشت و گفت: «بفرمایید.»
ـ از بین بچه هایی که اینجان، بعضی هاشون بعد از دو سه روز دیگه تو این دنیا نیستن!
با این حرف، حاج علی اصغر از شدت گریه غش کرد. بچه ها رویش آب می پاشیدند. مجلس به هم ریخته بود. هر کس در حال خودش بود و حالا باز صدای حزین مداح محبوب بچه ها بود که «غواصلار» را میخواند. با زمزمۀ آن شعرها در شب حمله روحمان جلا می یافت.
لای لای ای جبهه لرین یورغونی ای خسته جوانلار
لای لای اروند کنارینده قیزیل قانه باتانلار
خوش یاتین یاخشی یاتیپسیز
یاخشی باش فیکرین آتیپ سیز...(1)
بعضی ها همدیگر را بغل کرده و سر بر شانه هم گذاشته بودند، از هم حلالیت می خواستند و وداع می کردند. عده بیشتری تنها در آن تاریکی با خود خلوت کرده بودند. به هر طرف رو برمی گرداندم یاد بچه های قدیمی جنگ و دوستان شهید برایم زنده میشد. داغ امیر هم دوباره نو شده و آتشم میزد. امیر که بی وفا از آب درآمده بود و بعد از آن خواب، دوستان دیگرم را برد و من جا ماندم... نتوانستم در مسجد بمانم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) فرازی از شعر ارزشمند و بلند «غواصلار» سروده حاج صمد قاسمپور در رثای غواصان والفجر 8 به این مضمون «لای لای ای جوانانی که در جبههها ماندید، ای جوانانی که خسته شدید... لای لای برای شما که کنار اروند به خون پاکتان غلتیدید... راحت بخوابید که خوب خوابیدهاید، خوب فکر «سر» را از «سر» به در کرده اید.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :0⃣1⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 511
خیال میکردم نفر اولی هستم که مسجد را ترک میکنم اما بیرون که آمدم دیدم غوغاییست! دور و بر مسجد، لای درختچه ها، هر طرف بچه ها تنها یا دو سه نفری خلوت کرده بودند، نخلستان پر از گریه بود. صدای نوحه از مسجد پخش میشد. مراسم به طول کشید. شاید سه چهار ساعت آن عزاداری ادامه داشت اما بچه ها در حال خود بودند. فکر میکنم آن شب هیچکس تا صبح نخوابید؛ بعد از عزاداری تازه دیدارها پا گرفت. بچه های دسته با هم به چادر دسته دیگر میرفتند. دیگر امکان نداشت آن جمع با هم باشد. دسته ها با چای از همدیگر پذیرایی میکردند و هنوز هم حنا گذاشتنها ادامه داشت. آن شب در چهره بعضی از بچه ها چیز دیگری میشد دید؛ چهره حمید غمسوار عجیب روشن شده بود انگار یک ماه در صورتش روئیده باشد. من این قیافه ها را در لحظه های رفتن کم ندیده بودم. میدانستم این حالتها و قیافه ها زمانی دیده میشود که کسی همه چیزش را در اختیار خدا گذاشته و صادقانه میرود. حمید با اینکه مدتی با دوستش سر کرده بود اما کمترین تأثیری از دوستش نگرفته بود. دوستش همانجا سراغم آمد.
ـ آقا سید! آگه امکان داره من با شما نیام!
ـ اشکالی نداره!
منتظر این لحظه بودم. مثل او در جبهه کم بودند، اما جبهه خالی از آنها نبود. حالا لابد حمید هم به حرف من میرسید که چند بار گفته بودم: «تو و این رفیقت به هم نمیخورین... راهتون از هم جداست!»
به چادرمان آمدم. همه در حال خواندن نمازشب بودند. دلم از گرسنگی ضعف میرفت.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_بیست_وششمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷19🌷22🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_467_900)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#فرازے_از_وصیت_نامہ
✍دنیای آبادان با دنیای خارج از آن تفاوت دارد آبادان برای ما دنیای معنویات و الهیات و این جنگ برای ما کلاس درس است این راه الهی است که خود انتخاب کرده ام .از خدا می خواهم که اگر کشته شدم و یا زخمی گشتم فقط به خاطر او و در راه او بوده باشد .
✍خدا را فراموش نکنید ، نماز ، عبادت ، تقوا را پیشه راه خود کنید . کمی به درون خود بنگریم و از زندگی پست مادی و لنجنزار و غرب گرایی بیرون آییم و ببینیم آنچه را که اسلام حکم کرده چقدر به نفع ماست و بنگریم که ما چقدر در اشتباهیم و متوجه نیستیم .وصیتنامه های شهیدان را بخوانیم و به خود بیائیم و درس زندگی را از علی(؏) و درس شهادت را از حسین(؏) بیاموزیم .
#شهید_غلامرضا_رهبر🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺📽 واکنش تند حجت الاسلام #پناهیان به اظهارات #آشنا که گفته بود: انتقام نمیگیریم!!
✖️"باهاشون همدستی!؟ یه تخته ات کمه!؟ "
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊