🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #برزخ_تکریت
✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو
● #قسمت_دویست_و_پنجاه_و_سوم
🔆جدایی از دوستان۱
حدوداً یکی دو ماه بعد از این تبعید
مجددا عدهای از بچههای بند یک و دو بالاجبار به بند سه و چهار منتقل شدند و این جدایی شامل بنده نیز شد .
خیلی غیر منتظره بود اصلا باورم نمیشد در طی این سه سال و خورده ای که گذشته بود این اولین بار بود که از دوستان صمیمیام جدا می شدم.
واقعیت این بود که بدنبال انتقال هواداران نفاق که در آسایشگاه ۱۴ تجمیع شده بودند در اواخر سال گذشته به خارج از اردوگاه با خالی شدن آسایشگاه ۱۴ علی رغم اینکه در فروردین ماه همچنان که ذکر شد عده ای به آن بند تبعید شدند باز برای ایجاد تعادل در کمیت جمعیت اردوگاه و حالا یا به علل دیگری تعدادی دیگری از بچههای بند یک و دو به بند سه و چهار منتقل میشوند.
هر چند مقداری از نفرات آسایشگاه کم شده بود ولی غم جدایی از دوستان و عدم امکان ملاقات با آنها برای مدتی نامحدود آزارمان میداد.
با سوت آمار اضطرای توسط نگهبان عبد همه آسایشگاه ها دسته جمعی در یک ریف پنج تایی در حالت آمار نشستیم
عبد با شمارش تعدادی از ردیفها که بنده نیز جزء آنها بودم از ما خواست که وسایلمان را برداریم و در محوطه حاضر شویم .
معمولا در این جور مواقع دوستانی که با هم بودیم سعی میکردیم در صف آمار کنار یکدیگر بنشینیم تا هر اتفاقی می افتد از هم جدا نشویم ولی آنروز قسمت این بود که بنده از همه دوستانم جدا شوم.
ورود به آسایشگاه و بند هایی که جدید است و دوری از دوستانی که مدت مدیدی ۲۴ ساعت در کنار هم بوده ای واقعا سخت است ولی به سرعت با دوستان جدیدی آشنا و متوجه میشوی که این بچهها نمونهای از همانهایی هستند که قبلا در بند یک و دو با آنها می زیستهای و نگهبانان جلاد بعثی هم همان
تازه شکل و شمایل ساختمانهای بند سه و چهار عینا همان ساختمانهای بند یک و دو بودند و جالب اینکه بنده در آسایشگاه ده از بند سه جای گرفتم که دقیقا قرینه آسایشگاه سه از بند یک بود
همان آسایشگاه تبعیدیها .
به محض ورود مورد استقبال مسوول آسایشگاه و بچهها قرار گرفتیم و آنها اجازه ندادند غم فراغ دوستان و فضای جدید آزارمان دهد.
ادامه دارد..✒️
⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊