🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #برزخ_تکریت
✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو
● #قسمت_صد_سی_دوم
🔆شهدای غریب(شهید قاسمی)۶
... در هر صورت دژخیمان بعثی با چوب و کابل و حتی لوله فلزی به جانش میافتند و تمام استخوانهای بدنش از ساق پا گرفته تا قفسه سینه بکلی خورد میکنند.
یکی از دوستانی که در صحنه حضور داشته اذعان می دارد که ایشان زیر شکنجه فقط شعار یازهرا یازهراـ سلام الله علیها فریاد و زمزمه میکند.
پس از مدتی حدودا حوالی ساعت یک عصر یکی از نگهبانان بعثی به آسایشگاه ۷ محل اسکان شهید قاسمی مراجعه که ادامه را از زبان برادر حاج خلیل رضایی روایت میکنیم ؛
✏️... زمان زیادی از ورود بچهها به آسایشگاه و بستن درها نگذشته بود که یکی از عراقیها در را باز کرد و چهار نفر از بچهها که نزدیک در بودند را فرا خواند.
من نیز از جمله آن چهار نفر بودم.
آقای نصیری از اصفهان نیز با ما همراه بود .
زمانی که به پشت بند 3 و ما بین آشپزخانه و سرویسهای بهداشتی قدیمی رسیدیم تعدادی از بعثیها انواع آلات ضرب و شتم مثل چوب، کابل و .. به دست داشتند و جنازه خون آلودی که بین آنها بود را مشاهده کردیم.
وقتی به پیکر خونین شهید رسیدیم متوجه شدیم که همان عزیز و دوست هم آسایشگاهی خودمان میباشد.
این بیرحمان از خدا بی خبر و سفاک با کمال وقاهت و وحشیگری دست و پای او را خورد کرده و سر و سینه او را چنان کوبیده و مورد ضرب و شتم قرار داده بودند که خونریزی داخلی نموده و جای سالمی را نمیشد مشاهده نمود.
بعثیها از ما خواستند که او را به درمانگاه منتقل کنیم.
یادم هست که ایشان هنوز به هوش بودند و هنگام بلند کردن اظهار داشتند پاهایم شکسته است مواظب باشید و از ما خواستند آرام او را از روی زمین برداریم.
به علت شکستگی استخوانها ، پیکر ایشان درست در دست ما جای نمیگرفت (بیاد پیکر شهدای کربلا زیر سُم ستوران )
به هر زحمت شهید را تا بهداری رساندیم.
ما را از ردهه (بهداری) بیرون کردند و در آفتاب گرم سر به زیر نگه داشتند.
اقدامات اولیه جهت مداوای وی بینتیجه بود.
ساعتی بعد حدودا دو ساعت مانده به غروب آقای محمود میری به دستور بعثیها پتویی را از آسایشگاه جهت انتقال بدن مطهر شهید از بهداری به خوابگاه آورد.
ادامه دارد..✒️
⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊