eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
یا صاحب الزمان... به فریادِ دل مظلومان عالم برس... چه گناهی داشتن این بچه ها؟ 🖤 ว໐iภ ↬@sangarshohada🕊🕊
«خدایا از تو می‌خواهم اگر در راه تو و به دست دشمنان تو کشته شدم، مرا به عنوان شهید در راهت بپذیری، زیرا که گناهانم زیاد است و طاعاتم اندک» 📎فرمانده گردان مالک اشتر لشگر ۲۷ محمدرسول الله(ص) 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
✍ #ڪلام_شـ‌هید «خدایا از تو می‌خواهم اگر در راه تو و به دست دشمنان تو کشته شدم، مرا به عنوان شهید د
آنقدر تأثیرگذار بود که فقط از معنویت شبانه ی او سرچشمه می گرفت. دلاوری و جنگاوری آن یک طرف و این خلوص و نیت و عمل آنها در طرفی دیگر. هر کجا بنا بود گردان حضور پیدا کند، تدبیر بابایی، بالای آن برنامه دیده می شد. ای کاش یک بار بابایی زنده می شد و یک سری بچه های نسل سومی تحت فرماندهی او قرار می گرفت تا بسیاری از مشکلات حل شود. وقتی به انرژی اتمی در دارخوین منتقل شدیم، منطقه در تیررس دشمن بود. در بمباران دشمن، بعضی از بچه ها زخمی شدند و انتقال آب به آنجا فقط شب، آن هم به اندازه ی یک تانکر صورت می گرفت و این هم کفاف بچه ها را نمی داد. تجربه و تدبیر شهید بابایی، به کار آمد. دستور داد هر گروهانی چاهی را حفر کنند تا مشکل کمبود آب رفع گردد. جذبه و فرماندهی همراه با درایت احمد بابایی، الفت عجیبی را بین او و بچه ها ایجاد کرده بود؛ به گونه ای که هرگاه بحث جدا شدن عده ای از گردان مطرح می شد، بسیاری نگران بودند که مبادا از گردان مالک و احمد بابایی جدا شوند. چون احمد آن چنان به نیروهایش عشق می ورزید که هیچ پدری مهربان با فرزند خود این چنین نبود. شهید عباس کریمی، چند نفر از بچه های گردان را برای واحد اطلاعات عملیات انتخاب کرد تا در شناسایی ها به او کمک کنند، اما فقط دو شب با او بودند و برای شب سوم به گردان بازگشتند؛ چون طاقت دوری از گردان و فرمانده خود را نداشتند. احمد از آنها قول گرفت بعد از عملیات به کمک عباس کریمی بروند. بسیار روی آموزش تأکید داشت. در دمای 50 درجه ی ظهر، بچه های گردان را با پای برهنه و بر روی لوله های نفت حرکت می داد تا آماده رزم باشند. پاها هم تاول زده بود و به قدری خون و چرک آمده بود که پوست زیر پا ترک خورده بود. به حالت مرده و سخت درآمده بود، اما دریغ از یک شکوه ی بچه ها. آن چنان به نقشه و طراحی صحنه ی نبرد مسلط بود که نقشه ی کل عملیات بیت المقدس به آن مهمی را در چند دقیقه و با یک ماژیک برای نیروها تشریح کرد. 📎فرماندهٔ گردان مالک‌اشتر لشگر۲۷محمدرسول‌الله (ص) 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۴/۳/۱۵ قزوین ●شهادت : ۱۳۶۱/۲/۲۰ خرمشهر ، عملیات بیت‌المقدس j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
: به نام خدایی که در راه او کشته می شوم و عاشقانه به سویش می شتابم. باید رفت و رفت ،تا به ماندن رسید تا جاودانه شد ؛ من در بستر اسلام ، و در بستر تشیع ،سرخ به خون خفتم تا خفتگان و بازی خوردگان شیطان را از خواب غفلت بیدار کنم... 🌷 ●تحصیلات: سوم ابتدائی ●تاریخ و محل شهادت: ۱۰ آبان ۶۱ سومار ว໐iภ ↬@sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ڪجایی‌ این‌روزهــاعجیب‌لازمت‌داریــم..😔 ว໐iภ ↬@sangarshohada🕊🕊
هر چه نزدیک تر میشوم به آخرِ سفره! عطرِ دل انگیزِ بهشت، غلیظ تر میشود! روزهای آخر، ساعتهایِ اوجِ دلتنگی اند! رحم کن به بنده ای که بویِ آغوشِ تو، رویِ پیراهنش جا مانده است ! | ربَنّا آتِنا من لَدُنکَ رَحمَه | .... ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو ‌● 🔆 نسیم رهایی ۲ شب آزادی نیز به همه یک دست لباس نظامی فصل تابستان عراق که آستین کوتاه بود به همراه یک جفت کفش تحویل دادند. لباسها اکثرا گشاد بود و می‌دیدی که بچه‌ها با چه ذوق و شوقی مشغول خیاطی و تنگ کردن و به اصطلاح ساسون گرفتن آن بودند. این امر باعث شده بود شکل عادی و نظم لباسها بهم خورده حالت مسخره‌ای بخود بگیرد. ناگفته نماند شکل و شمایل نحیف و آفتاب سوخته ما هم به این ناهمگونی افزوده بود . با تحویل لباس بوی آزادی به مشام می‌رسید دیگر باورمان شده بود که باید با اردوگاه خداحافظی کنیم . اینقدر غیر منتظره بود که فکرش نمی‌کردیم روزی دلمان برای محیط آن تنگ شود چه راحت با آن وداع کردیم شاید جا داشت با دقت به در دیوار نگاه کنیم ، دانه دانه آجرهایش را بشماریم ، در و دیوارهایی که شاهد شکنجه‌ها و آه و ناله های اسرای مظلوم مفقود الاثر بود. مدتی بود با انتقالم به بند سه ، از دوستانم در بند یک و دو جدا افتاده بودم و طبق قرار آزادیِ روزانه هزار نفر ، نگران بودم که مبادا روز آزادی از آنها جدا شوم ولی از شانس خوبم ما آخرین آسایشگاهی بودیم که جمع هزار نفره اولیه را تکمیل می‌کرد. شب آخر از طریق نگهبانها اطلاع رسانی شد که فردا آزاد خواهیم شد آن شب خواب به چشممان نیامد . آیا واقعیت داشت . آیا باز هم خواب نمی‌دیدیم. صبح روز پنجم شهریور با طلوع آفتاب سه آسایشگاه بند سه آماده می‌شوند تا به بند یک و دو منتقل و به جمع آنها ملحق شوند . نگهبانها به بچه‌های بند چهار که شامل آسایشگاه ۱۱تا ۱۴ می‌شدند اجازه بیرون آمدند ندادند . آنها پشت پنجره‌ها تجمع کرده و دوستان و همشهری‌هایشان را فرامی‌خواندند اما نگهبانها مانع می‌شدند و اجازه ورود به محوطه آنها را نیز نمی‌دادند و توصیه می‌کردند هرچه زودتر باید به بند یک و دو منتقل شویم. البته فردا یا دو روز بعد نوبت به آنها می‌رسید تحمل یک روزی که به یک روز شباهتی نداشت همچنان که برای آنها سخت بود انصافا بر ما هم این جدایی سخت بود. با ورود به بند یک دیدار با دوستان قدیمی تازه شد ، یکدیگر را در آغوش کشیدیم . ادامه دارد..✒️ ⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 13 📿 14 📿 16 📿 17 📿 18 📿 23 📿 24 📿 27 📿 28 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
tahdir 28.mp3
4.04M
🌸طرح تلاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸 (تندخوانے) جزء بیست و هشتم قرآن کریم با صوت استاد معتز آقایے ڪلام حق امروز هدیه به روح🌸🍃 🌷 ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
با لباس ِ جهـاد هر کاری عبادت است و چه زیبا روزهایشان، وقـفِ خــدا بود... 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
شھید شدن اتفاقے نیست اینطور نیست ڪہ بگویے:گلولہ اے خورد و مُرد.. شهــــید... رضایت نامہ دارد... و رضایت نامہ اش را اول حسین(ع) و علمدارش امضا میڪنند... بعد مُھر حضرت زهـــــرا(س)میخورد... شهـــید... قبل از همہ چیز دنیایش را بہ قربانگاه برده... او زیر نگاه مستقیم خدا زندگے ڪرده... شھادت اتفاقے نیست... سعادتے ست ڪہ نصیب هرڪسے نمیشود.. باید شهیدانہ زندگے ڪنے تا شهیدانہ بمیرے... ❤️ ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
بايد انسان در راه ا... رنج ببرد تا او را ملاقات كند. اين سرنوشت انسان است. بزرگي هر روح به اندازه رنجي است كه در راه ا... مي برد . روح هاي بزرگ همواره به رنج هاي بزرگي مبتلايند. مگر نه اينكه حسين اين روح بزرگ آفرينش بايد بزرگترين رنجها را ببرد و در بزرگترين امتحانات شركت جويد . ما كه شيعه هستيم بايد از او پيروي كنيم . بايد همچون او گوشه اي ساخت و از اينجا كوچيد. 📎فرماندهٔ واحدمهندسی‌رزمی جهاد سازندگی خوزستان 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۷ ارومیه ، آذربایجان غربی ●شهادت : ۱۳۶۱/۲/۲۱ دارخوین ، شلمچه ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سال 1360 در گُلف که مرکز فرماندهی جنگ در جنوب بود به نوعی مسعود را کشف کردند و پی بردند که از لحاظ هوش و تدبیر نظامی آدم بسیار لایقی است و برای گذارندن یک دوره فشرده طرح و عملیات انتخاب شد و پس از طی این دوره تا زمان شهادتش به عنوان مسئول طرح و عملیات قرارگاه نصر در کنار سردار شهید حسن باقری بود و تا لحظه شهادت هیچ کس نمی دانست که مسعود در جنگ چه کاره است. تشکیل قرارگاه نصر و اجرای عملیات فتح المبین مسعود مسئول طرح و عملیات قرارگاه نصر شد.او از نیروهای اطلاعات و شناسایی بود که شناسایی های خاصی را در منطقه برای سردار شهید حسن باقری انجام می داد؛یعنی هر جایی که حسن می خواست مطمئن شود که دشمن چه وضعیتی دارد و چه اتفاقی اقتاده است به مسعود می گفت:برو یک گزارش تهیه کن.مسعود توانست با شجاعت در عمل و دقت در نوشتن گزارشات،اطمینان فرماندهی را به خود جلب کند و شد یکی از عناصر موثر در اطلاعات و عملیات گُلف. عملیات آزادسازی بستان،فتح المبین و بیت المقدس را همین برادرمان طرح ریزی کرد و نقش عمده ای در آنها داشت و ما امید داشتیم که برای گذشتن از کربلا و آزاد کردن قدس عزیز از چنگال صهیونیسم از مسعود استفاده کنیم؛چون تجربیات و تخصصی را که به دست آورده بود،می توانست برای ما سرنوشت ساز باشد. فرمانده جوان و 19 ساله ای که می توانست آینده بسیار درخشانی داشته باشد و منشأ خدمات مهمی در جنگ باشد سرانجام بعد از 18 ماه حضور فعالش در جبهه ها در مرحله سوم عملیات بیت المقدس به شهادت رسید. ✍روای: سرلشگر غلامعلی رشید 📎مسئول طرح و عملیات قرارگاه نصر 🌷 @sangarshohada
مشق هایش را نوشت و رفت در  شیمیایی شد در مجروح شد در جلوی چندتانک فریادمیزد: "یا !شاهدباش جلوی دشمنانت ایستادم" درحالی که پانزده سال بیشترنداشت پر کشید 📎پ ن: گفتم بهانه‌ای نیست تاپر زنم به سویت گفتاتو بگشا راه بهانه بامن 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
بر این سُفره ی افطار، آب نگذارید!... من تازه فهمیده ام عطـــش یعنی چه! برایِ یک سال سیراب شدن!... فقط یک قطره از نگاهِ تو کافیست!... ♥️ ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو ‌● 🔆 نسیم رهایی۳ پنجم شهریور اردوگاه ۱۱ شاهد لحظات متفاوتی بود و جو امنیتی و رعب و وحشت گذشته را نداشت . انگار انقلابی صورت گرفته باشد. دیگر از آن صف‌های طولانی سرویس بهداشتی خبری نبود. با ورود به بند قدیمی دلم برای آسایشگاه سه تنگ شده بود برای آخرین بار قدم به آسایشگاه گذاشتم. آسایشگاه خلوت بود ، دوستانی در حال خالی کردن ظرف آب روی تلویزیون بودند تا خرج پشت دست بعثی‌ها گذاشته باشند. به محوطه بازگشتم ، ماموران صلیب از راه رسیدند یکی از آنها به زبان فارسی اعلام کرد الان شما باید در چند گروه دو صد و پنجاه(دویست و پنجاه) نفره تقسیم شوید. کار ثبت نام شروع شد و یکی دو ساعتی ادامه داشت . نیروهای صلیب با استقرار میز و صندلی روبروی آسایشگاه یک به ترتیب از افراد ثبت نام به عمل می‌آوردند. پس از گذشت قریب به چهار سال نام ما در لیست صلیب سرخ جهانی قرار گرفت. بنده بیست و سه هزار و چهار صد و چهل و هشتمین اسیر ایرانی بودم که نامش در دفتر صلیب سرخ ثبت می‌شد. یکی از دوستان که به زبان فرانسه آشنایی دارد به نمایندگی از جمعی در ملاقات با نیروهای صلیب پیرامون تعدادی از بچه‌ها که تا یکی دو روز قبل در زندان نگهداری می‌شدند و حال به مکان نامعلومی منتقل شده اند گزارش می‌نماید و دوستانی اعلام کردند تا تکیلف آنها مشخص نشود ما ثبت نام نخواهیم کرد. نیروهای صلیب موضوع را به عراقی‌ها منتقل و عراقی‌ها توجیه می‌کنند که تعدادی را جهت درمان به بیمارستان منتقل کرده اند آنها قول دادند که موضوع را پیگیری خواهند کرد بعدا دریافتیم که این مشکل اغلب اردوگاهها بوده است. البته در ابتدا بعثی‌ها بچه‌های زندانی در زندان و انفرادی را از ترس بازدید احتمالی نیرهایی صلیب سرخ به آسایشگاه ها از جمله یک نفر نیز به آسایشگاه ما فرستادند و در سحرگاه شب آخر که همه در خواب بسر می‌بردیم آنها را به نقطه نامعلومی منتقل و سرانجام با تجمیع گروهای دیگری از مفقودین آنها را در اردوگاه رمادی ۹ اسکان می‌دهند. لازم بذکر است تعداد زیادی از این بچه‌ها رفقای ما در اردوگاه ۱۸ بودند که در مورخ ۶۹/۶/۲۳ در حالی که به سوی مرز خسروی برای رهایی گسیل داده می‌شوند به طرز ماهرانه ‌ای از کاروان جدا و به اردوگاه ذکر شده منتقل می‌شوند. ادامه دارد..✒️ ⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 13 📿 14 📿 16 📿 17 📿 18 📿 23 📿 24 📿 27 📿 28 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
1_662689737.mp3
4.06M
🌸طرح تلاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸 (تندخوانے) جزء بیست و نهم قرآن کریم با صوت استاد معتز آقایے ڪلام حق امروز هدیه به روح🌸🍃 🌷 ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
این امروز و فردا کردن‌ها، این تسویف‌ها، بی‌خیالی‌ها و سستی‌ها، اخلاق جهنمی‌هاست. همه‌ی‌ وجودمان حسرت می‌شود توی آن دنیا‌، وقتی بدانیم همین، این تعلل‌ها از بهشت دورمان کرده؛ "وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ" بهشتی‌ها اهل سبقت‌اند؛ "السّابِقون‌ السّابِقون" عجله دارند‌ برای خوب‌شدن، برای خوبی کردن، برای رفتن و رسیدن... زمان، برایشان مهم است. وقت تلف نمی‌کنند... " اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ إِيمَانا تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِي وَ يَقِينا حَتَّى أَعْلَمَ أَنَّهُ لَنْ يُصِيبَنِي " خدايا ايمانى از تو مي‏‌خواهم كه دلم با آن همراه شود و   باوری كه بدانم هرگز چيزى به من نمي رسد، ... ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
دعاهای سحر گویند می‌ دارد اثر آری اثر می‌ دارد اما کِی شب عاشق سحر دارد؟ ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
💠 : اسرائیل را به سقوط مى‏‌کشانیم 🔹روزى را نزدیک خواهیم کرد که اسرائیل چنان بترسد و در فکر این باشد که مبادا از لوله سلاحمان، به جاى گلوله، پاسدار بیرون بیاید. 🔸 باشد که ما شبانگاهان بر سرشان بریزیم؛ همچون عقابان تیزپروازى که شب و روز برایشان معنا ندارد و باشد 🔸آنجایى به هم برسیم که با گرفتن هزاران اسیر از صهیونیست‏‌ها به جهانیان ثابت کنیم که ما به اتکا به سلاح ‏مان مى‏‌جنگیم؛ 🔸نه به اتکاى هواپیما، نه با موشک‏‌هاى سام، نه با تانک، نه با توپ، نه با آتش جنگ‏‌افزارهاى مادى‏‌مان، ان‏شاءالله. ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
بعداز ۴۸ ساعت درگیرے با دشمن نیمہ شب به اردوگاه رسیدیم ... مقداری آب و یڪ جعبه خرما باقے مانده بود ، فرمانده بچه های گردان را به خط ڪرد و گفت : برادرانے ڪہ خیلی گرسنه هستند از این خرما بخورنـد و آنهایے کہ می ‌توانند، تا فـردا صـبح تحمل ڪنند. جعبہ خرمـا بیـن بچـه ها دست به دست چرخیـد تا به فرمانــده رسید... فرمانـده بہ جعبـه خرمـا نگاه ڪرد، خرماهـا دست نخورده بود ،بچـه ها تنـها با آب قمقمه هایشان افطار ڪرده بودنـد. ماه بود... تیرماه شصت و یڪ... 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
ﺧﺪﺍﯾﺎ! ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﻣﺎﻩ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﻘﺎﺭﻥ ﺑﺎ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ... ﺍﻟﻬﯽ ‌ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺑﺼﯿﺮ ﮔﺮﺩﯾﻢ، ﮐﻦ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ ﺑﺮﻧﮕﺮﺩﯾﻢ. ﺍﻟﻬﯽ ﮐﯿﻨﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﯾﻤﺎﻥ ﺑﺰﺩﺍﯼ، ﺯﺑﺎﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻍ ﻭ ﺗﻬﻤﺖ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﺍﮔﺮ ﻧﻌﻤﺘﻤﺎﻥ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﺷﺎﮐﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ، ﺍﮔﺮ ﺑﻼ ﺍﻓﮑﻨﺪﯼ ﺻﺎﺑﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺁﺯﻣﻮﺩﯼ ﭘﯿﺮﻭﺯﻣﺎﻥ ﮐﻦ.. «آمین یا رب العالمین» ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
از سلام اول تا وداع آخر مثل تمام لحظات زندگی مان به چشم بر هم زدنی گذشت! چه سحرها كه بيدار در كنارتان آسمان را مزه مزه كردیم! چه دعاها كه به بركت نفس پاک شما بی درنگ مهر اجابت خورد! چه خستگی ها كه به لطف نگاهتان از تن به در رفت. و رنگ نشاط گرفت! چه بغض ها و چه اشک ها كه فرو خورده شد و چه آه ها كه ردش روی دلمان جا خوش كرد! چه حرف ها كه از گفتنش استغفار كردیم و خجالت كشيدیم! حرف هايی بس بزرگ كه اگر جامه می شد بر قامت دهان و زبان چون منی زار می زد! ما كجا و آن حكمت ها و مواعظ كجا!؟ اول مخاطبش اما خودمان بودیم، منی با دستان خالی و پاهای بی رمق. تلقين خوبی گاهی می گيرد و خوبت می كند. و سحر تلقين همان خوبی ها بود برای ما... اشک ها و غصه ی ما به وقت حالا بين الطلوعين سحرهای ماه من، از لطف و مهر تک تک شماست! شمايی كه به حرمت دل پاک و صفای وجودتان اميدوار می شویم به فضل و كرم حق تعالی. و معترف به درگاهش كه: " اللَّهُمَّ مَوْلاَیَ کَمْ مِنْ قَبِیحٍ سَتَرْتَهُ وَ کَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِیلٍ لَسْتُ أَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ " ... الوداع...😔 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊