سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :8⃣2⃣2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 229
با شدت گرفتن آموزشها و سرد شدن هوا حال بچه ها هم دگرگون میشد. گاه نیمه های شب بیدار میشدم و میدیدم فقط من هستم که خوابیده ام. بچه ها در آن شرایط نماز شبهای عاشقانه ای میخواندند...
در آن هنگامه، وضع عدهای از بچه ها که مثل من زخمهای مکرری را تجربه کرده بودند، بدتر از بقیه بود. برای حضور در موج اول خط شکنان، مهارت در بلمرانی شرط لازم بود و من به هر قیمتی میخواستم جزء نیروهای خط شکن باشم. سعی میکردم زجر و دردهای بدنم را نادیده بگیرم و از تمرینات عقب نمانم. لحظاتی پیش می آمد که در آب سرد هور شناور میشدم و واقعاً هیچ احساس جسمانی به جز سوز کشنده ای که در تمام بدنم می دوید، نداشتم. وقتی با تن خیس و خسته از آب بیرون می آمدم انگار جسم خشکیده ای بودم که سوز باد با هر وزش تیزش می خواست او را بشکند. بدتر از همه دهان و فکم بود که قفل شده بود. بعد از مجروحیت برای اولین بار داشتم این را تجربه میکردم. گاهی احساس میکردم خودم هم نمیدانم چه بر سرم آمده؟ دندانهایم به هم قفل شده بود و درد زیادی در ناحیه فک تحمل میکردم. وضع تغذیه ام به هم ریخته بود و مجبور بودم از غذاهای شل و آبکی استفاده کنم. بچه ها اغلب با دیدن احوال من و رزمنده های جانباز دیگری که حاضر نبودند عقب بنشینند، روحیه میگرفتند و مقاومتر میشدند. ما دست و پا میزدیم تا از قافله سعادتمند خط شکنان عقب نمانیم و در موفقیت عملیات آینده سهیم باشیم. در این میان، هر چه سختی بیشتر میشد صفا و زلالی بچه ها هم بیشتر میشد. شوخیها و اصطلاح های جدیدی هم بین بچه ها باب میشد، از جمله «چورهک سودان چیخئر!» (1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1)معادل فارسیاش «نان از آب درمیآید!» در مراحل سخت آموزش بچهها مَثَل ترکی «چورک داشدان چیخئر» یعنی نان از سنگ درمیآید را اینگونه لطیف تغییر داده بودند. نان به عنوان نماد ضروریات زندگی بود که با کار سخت و سنگین به دست میآید و آن روزها ضرورت عملیات، ما را به آب پیوند زده بود و ماجراهایش.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#نود_ویکمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
1🌷2🌷5🌷6🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷20🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷29🌷30🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s786_615)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
خاڪ پاے آزادگـــان، سُرمہ چشمان وطـــــن سالـــــروز ورود ازادگـــــان مبارڪ باد.. #سید_
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#سید_آزادگان_شهید_ابوترابی
✍از صلیب سرخ آمده بودند اردوگاه اسرا گفتند:در اردوگاه شما را شکنجہتان میکنند یا نہ؟همه بہ آقا سید نگاه کردند
ولے آقا سید چیزی نگفت مأمور صلیب سرخ گفت: آقا شما را شکنجہ میکنند یا نه؟ظاهراً شما ارشد اردوگاه هستید.
آقا سید باز هم حرفے نزد. پس شما را شکنجہ نمیکنند؟آقا سید با اون محاسن بلند و ابهت خاص خودش سرش پایین بود و چیزی نمی گفت.نوشتند اینجا خبری از شکنجہ نیست.افسر عراقی کہ فرمانده اردوگاه بود، آقاے ابوترابی را برد تواتاق خودش گفت:تو بیشتر از همہ کتک خوردی، چرا بہ اینها چیزے نگفتی؟
آقای ابوترابی برگشت فرمود:
ما دو تا مسلمان هستیم با هم درگیر شدیم، آنها کافر هستند..دو تا مسلمان هیچ وقت شکایت پیش کفار نمیبرند.
فرمانده اردوگاه کلاه نظامی کہ سرش بود را محکم به زمین کوبید و صورت آقا سید را بوسید بعدش هم نشت روی دو زانو جلو آقا سید و تو سر خودش می زد
می گفت شما الحق #سربازان_خمینی هستید.
روایت در مورد
#سید_آزادگان_شهید_ابوترابی"
سلام برآنهایی کہ از همه چیز گذشتند تامابه هرچہ میخواهیم برسیم
سلام برآنهایی کہ قامت راست کردند تاقامت ماخم نشود..سلام برآنهایی ک بہ نفس افتادندتا ما از نفس نیافتیم،،
#_26_مرداد_سالروز
#ورود_آزادگان_بہ_وطن_مبارک_باد 🍃 🌺🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :9⃣2⃣2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 230
شوخیهای همیشگی به راه بود و زندگی در روزهای سرد آموزش واقعاً هم سخت و هم شیرین میگذشت.
قرار شده بود دو گروهان از هر یک از گردانهای امام حسین و سید الشهدا خط شکن باشند. یک تیم از نیروهای زبده هر گروهان برای آموزش غواصی انتخاب شدند که نوک پیکان حمله بودند و باید آموزش سخت و سنگین غواصی در آن آب و هوا را می گذراندند.
آن روزها مناجاتها هم رنگ دیگری داشت. گاهی نماز ظهر و عصر را روی همان پله ای خیبر در وسط هور به جماعت میخواندیم، فرصت برای برگزاری مراسم جمعی دعا و توسل و عزاداری نبود اما گاهی که مسئولان احساس نیاز میکردند، مراسم عزاداری و دسته شاخسی درست میشد و روحیۀ مضاعفی میداد. در سطح چادر و دسته، بچه ها جمعی یا انفرادی به برنامه های خود مشغول بودند و اندک ساعات استراحت را با نماز و قرآن و گاه خلوت و حسابرسی از خود میگذراندند.
با پیشرفت آموزش و تمرینها به راحتی میتوانستیم تعادل بلم را کنترل کنیم. حالا تمرین میکردیم تا به قول مربیان طوری بلم را پیش برانیم و پارو بزنیم که کوچکترین صدا و حرکتی در اطراف بلم ایجاد نشود، حتی صدای چکیدن آب از نوک پاروها...
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :0⃣3⃣2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 231
بارها و بارها به ستون راه می افتادیم و در آبراه ها پیش میرفتیم اما به محض اینکه یکی از بلمها کوچکترین صدایی میکرد دوباره از نو شروع میکردیم؛ پاروها نباید به بدنۀ بلم میخورد، نباید در برخورد با آب صدایی برمیخاست و دو پاروزن جلو و عقب بلم در هر حال باید هماهنگی شان را حفظ میکردند، فاصلۀ بین بلمها باید رعایت میشد و... در تمام مدتی که مشغول یاد گرفتن و تمرین این نکات بودیم، جدی و دقیق بودیم اما به محض اینکه در موضوع مورد آموزش، مهارت پیدا کرده و از کارمان مطمئن میشدیم شوخی و شیطنت هم گل میکرد. گاهی به عمد پارویمان را به بلم مجاور میکوبیدیم تا داد مربی و بقیه دربیاید و از نو حرکت را شروع کنیم! گاهی از آبراههای فرعی وارد آبراه بلمی میشدیم که به جدیت در حال تمرین و پیشرَوی بود، آن وقت بود که بلمها روی آبراه چرخ میخوردند و ما خنده مان را فرو میخوردیم...
در هفته های آخر، آموزش از صبح شروع می شد تا اذان ظهر. بعد از نماز و ناهار که همانجا روی اسکله وسط آب برگزار میشد تمرین تا غروب ادامه می یافت. بعد از نماز مغرب و عشا و کمی استراحت، آموزش از سر گرفته میشد و ما گاه تا ساعت دو نیمه شب در آب بودیم. اگر کسی زمان میگرفت برای کل استراحت و نماز و غذا در طول شبانه روز بیشتر از پنج شش ساعت فرصت نداشتیم.
با پیشرفت آموزش و تمرینها، گاهی از قرارگاه برای بررسی حرکت بلمها و میزان آمادگی نیروها می آمدند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊