eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
گُفتم شرابِ وَصل، به اُوباش می‌دهند ؟ با خنده گُفت: بنده‌یِ او ، باش ، می‌دهند ... ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ آقا مرتضی خیلی به اخبار و تحولات منطقه وسخنرانی های حضرت آقا توجه زیادی نشون می دادند؛ با دقت به اخبار گوش می دادند؛ ولی وقتی که مجری اخبار عوض می شد و یک خانم برای مجری گری میامد آقا مرتضی سرشون رو پایین می انداختند آنقدر به نگاه به نا محرم حساس بودند که حتی نگاهی به مجری خانم تلوزیون نمی کردند. آقا مرتضی تا یاد دارم اسراف نمی کرد. همیشه برگه باطله هارو برمی داشت و دوباره استفاده می کردحتی توی لباس هاش هم اسراف نداشت. تا یاد دارم لباس های سبز نظامی خودش رو از بس پوشیده بود رنگ دکمه ها عوض شده بود و حتی رنگ پیراهن وشلوارش هم عوض شده بود؛ اما تا موقعی که می شد استفاده کنه استفاده می کردند ولی اسراف نمی کردند. 🌷 راوی : iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
برای با شهدا بودن بهانہ زیاد است؛ بهاے این #بهانہ‌ها، هم‌نفس شدن است با شهدایی ڪہ روزگارے در این #خاڪ زیستہ ‌اند... #رزقک_شهادت ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
ای اهل عالم بدانید شیعه #ســــر میدهد هرگز #حـــــرم نمیدهد... #سردار_بی_ســـر #شهید_حاج_عبدالله_اسکندری iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣9⃣5⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 600 وضع اعصاب و عفونت چشمم به حدی بود که در حال از دست دادن بینایی ام بودم و پزشکان ناامیدم کرده بودند. قضیه درخواست پول و برخوردشان در بیمارستان مصطفی خمینی هم آزرده ام کرده بود. این قضیه ماند تا سال 1368. از اوایل سال 1368 کارمند دانشگاه علوم پزشکی تبریز شدم. دو ماهی نگذشته بود که خبر رسید نخست وزیر وقت، آقای «میرحسین موسوی»، به تبریز می آید. خبر را دوستانم، کریمی و صادقی که از مسئولان وقت نهضت سوادآموزی بودند برایم آوردند. آنها زمانی در جبهه نیروی من بودند و قضیه درمان را میدانستند. گفتند نامه ای بنویسم. نامه را نوشتم و در استانداری در جمع رزمندگان و جانبازان ایشان را دیدم. آقای موسوی با همه دست داد و من هم نامه را دادم و مختصری از قضیه را گفتم. در پایان سفرشان، دوباره با دوستان به فرودگاه رفتیم. او باز با همه دست داد و به من که رسید گفت: «نامه ات یادم هست، جواب نامهات را میدهم.» انصافاً دو سه روز بعد از دفتر نخست وزیری به نهضت سوادآموزی، که شماره اش را داده بودم، زنگ زده بودند. بچه ها پیام دادند که تو را به تهران خواسته اند. مدارکم را برداشتم و راهی شدم. در تهران به دفتر نخست وزیری رفتم. گفتند که دستور داده اند اقدامات لازم برای اعزام شما زودتر انجام شود. لازم شد دوباره به بیمارستان مصطفی خمینی بروم که آن روزها خانم کروبی از ریاست آنجا رفته بود و دکتر لشکریه جای ایشان آمده بود. قبلاً در نامه ای به خانم کروبی نوشته بودم که روز قیامت از شما شکایت میکنم چون شما از من برای اعزام پول خواستید و باعث شدید من بینایی یک چشمم را از دست بدهم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣0⃣6⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 601 اتفاقاً خانم کروبی را هم دیدم. قضیه را فهمید و پرسید: «شما از من شکایت کرده اید؟» قضیه را دوباره گفتم و افزودم همان نامه ای که به شما نوشته بودم به آقای موسوی هم نوشته ام و دارند مشکلم را حل میکنند. به هر حال همه چیز در عرض دو سه روز آماده شد، پاسپورت و... اما اتفاق دیگری افتاد که برای مدتی این قضیه را به تأخیر انداخت. خبر بیماری و بعد، رحلت امام در چهاردهم خرداد 1368 بدترین اتفاقی بود که میتوانست رخ دهد. من شرایط روحی سختی را میگذارندم. خدایا! کدام درد سخت تر بود؟ درد فراق یاران شهیدمان؟ درد این تن رنجور که باید در شهر هزار رنگ تاب می آورد؟ و حالا درد وداع با امام که از جان و دل و خالصانه دوستش داشتیم و حاضر بودیم عمرمان را فدای سلامتی و زندگی امام کنیم! در طول جنگ بارها اسمم برای رفتن به سوریه و مکه درآمده بود. سال 1363 در جریان پاسگاه زید در خط شلمچه، اسمم برای تشرف به مکه درآمده بود. اسم خیلی از نیروهای قدیمی را برای اعزام به مکه داده بودند. عده ای رفتند و بعضی مثل من نرفتند. می ترسیدم بروم و از عملیات جا بمانم. از یکطرف هم در آن دوران اصلاً دوست نداشتم بروم مکه و به من حاجی بگویند. بعد از بدر برای سوریه معرفی ام کردند اما باز هم نرفتم. در طول جنگ فقط یکی دو بار با لشکر به مشهد رفتم اما هیچکدام از اینها ناراحتم نمیکرد چیزی که مرا می سوزاند این بود که بارها اسمم برای دیدار با «امام» درآمده بود اما نرفته بودم! هر بار حرف دیدار امام پیش می آمد، خجالت میکشیدم بروم پیش امام. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷11🌷24🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 272 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_قدیر_سرلک ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
سلام بر مردانی که عشق را در سادگی خلاصه ڪردند ... #صبحتون_شهدایی🌷 #مردان_بی_ادعا iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
تا دیدمش رفتم جلو روبوسی ڪردم گفتم :مبارڪ باشہ پزشڪی قبـول شدے انگار براش اهمیتے نداشت با تبســم گفت: هر وقت #شهید_شدم تبریڪ بگو شهادت: ۱۳۶۶منطقه ماووت #شهید_سیدعلےاکبر_شجاعیان🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
🔸 سخنان وزیر سابق اطلاعات در قم ◀ خلاصه ای از سخنان حجت الاسلام والمسلمین مصلحی، در جلسه طلاب و فضلای اصفهانی مقیم قم: ➖ دقیقا از حدود چهار سال قبل، سه دستگاه اطلاعاتی «ام‌ آی ۶»، «موساد» و «سیا» بر اساس وضعیت اداری و اجرایی کشور، چارچوب پنج گانه ای را طراحی کردند تا انقلاب و نظام اسلامی ایران را سرنگون نمایند. ۱⃣ طراحی اول: القاء ضرورت کنارآمدن با به عنوان تنها گزینه فرار از مشکلات ۲⃣طراحی دوم: ایجاد در تصمیم گیریها در سه حوزه «مسئولین، نخبگان و مردم» ۳⃣طراحی سوم: تلاش برای فرسایش ظرفیتهای نظام در داخل ۴⃣طراحی چهارم: پیوند زدن مشکلات معیشتی مردم به جهت گیری های سیاست خارجی نظام همانند حمایت از نهضت های مختلف در کشورهای دیگر مثل عراق، سوریه، یمن و ... ۵⃣طراحی پنجم: ایجاد این باور برای مردم که برای حل مشکلات اقتصادی باید سیاست های اصولی خارجی را تغییر داد با آوردن برجام و اف ای تی اف و مباحثی از این قبیل. ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
✫⇠هوالعزیز آنچہ ڪہ مینویسم تنهایڪ نوشتہ نیست،برادر این #آتش_فشان درون است ڪہ گاهے فوران مے کند،برادر دیگر دلم ازدورے دوستان نمیلرزد ودیگر... #دست_نوشته #شهید_محمد_پورهنگ🌷 87/1/18 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ #گذرے_بر_سیره_شهید آقا ابوالفضل نماز هاشو همیشه اول وقت میخوند ؛ هر وقت که مسافرت می‌رفتیم هر جا موقع نماز بود ماشینو کنار میزد نمازش رو میخوند همیشه تاکید بر نماز اول وقت داشت . اصلا اهل غیبت نبود اگه در جمعی بود که غیبت پیش میومد بحث رو عوض می کرد . از مهربونی هر چی بگم کم گفتم فقط اینو بگم که بی توقع کمک میکرد و کمکش رو هیچ جا فاش نمی‌کرد و هیچ وقت در مورد موضوعی قطعی صحبت نمی کرد ودر جواب سوالات دیگران در مورد موضوعی جواب ان شاءالله و اگر خدا بخواد میداد . این اواخر بر نماز شب مداومت داشت خودم دیدم در قنوت نمازش دعا را با گریه میگفت تا ازش سوال نمی شد حرفی نمی زد . در مورد کارش میگفت هر چی کمتر بدونی برات بهتره ؛ خدایی هیچ وقت از کارش سوء استفاده نکرد . چند روز قبل از ماموریتش براش کلیپی از شهدای مدافع حرم گذاشتم دیدم حال عجیبی شد اشک تو چشماش جمع شد و از اتاق خواب رفت تو حال شروع کرد گریه کردن تا حالا این حالش و ندیده بودم مطمئنم از شهدا شهادتش رو همون روز گرفت . #شهید_ابوالفضل_راه_چمنی🌷 #سالروز_شهادت راوی : #همسرشهید iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
مستانہ بہ این دنیا خندیدنـــد و رفتنــــــد و ما #مُشتاقانہ درگیرِ دنیاییم ! ای ڪاش بیدار شویم قبل از آنکہ بیدارمان ڪننـد... ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣0⃣6⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 602 فکر میکردم چه کرده ام که بروم مقابل امام بایستم. همه آن دیدارها را با همین دلیل ساده که برای دلم بود از دست داده بودم و حالا... بعد از رحلت حضرت امام برای این فرصتها بود که میسوختم. چرا امام را حتی برای یک بار هم ندیدم... آنقدر به این مسئله فکر میکردم و گریه میکردم که برای نزدیکانم تعجب آور بود. فکر و ذکرم این بود که در زمان حضرت پیامبر و حضرت علی علیهم السلام مجاهدان چه حالی داشتند، میرفتند در برابر پیامبر و امامشان روبه روی دشمن می ایستادند، می جنگیدند و شهید میشدند، مجروح میشدند و حضرت آنها را مشاهده میفرمود و... حالا به خودمان فکر میکردم و میگفتم خدایا، شاهدی که ما در این دوران غیبت فقط به فرمان نایب امام زمان (عج) رفتیم جبهه، حتی اماممان را ندیدیم. فقط صدایش را شنیدیم و یک لحظه از جنگ عقب نکشیدیم فرصت دیدار هم بود اما... چرا نرفتم؟ چرا ندیدم؟! یک شب بعد از کلی گریه خوابیدم. خواب عجیبی دیدم؛ امام رحمۀالله در یک اتاق معمولی بود، شهید امیر مارالباش یکطرف امام و من طرف دیگر نشسته بودم. امام گاهی دستش را به سر من و امیر میکشید و به من میگفت: «زیاد ناراحت نباش. ندیدن که حساب نیست. اینکه آدم وظیفه اش را انجام بده حسابه.» صبح با حال عجیبی بیدار شدم. انگار سبک شده بودم. آنقدر خوشحال و آرام بودم که حد نداشت. احساس میکردم در جریان جنگ کوتاهی نکرده ام و به لطف خدا به وظیفه ام عمل کرده ام. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣0⃣6⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 603 بعد از شرکت در مراسم شب هفت امام در تهران و جماران، رفته رفته آماده عزیمت به آلمان شدم. اواسط تیرماه قرار حرکتمان بود. نمیشد زمان را جابه جا کرد وگرنه مایل بودم کمی دیرتر بروم چون به زودی دومین فرزندمان متولد میشد و من فکر میکردم انشاءالله زود برمیگردم. همراه جانبازانی از شهرهای کرمان، تهران و همدان به آلمان پرواز کردیم و در کلن مستقر شدیم. آنجا که رسیدیم تازه فهمیدم خیلی کار دارم. از مجروحانی که آنجا بودند یکی می گفت دوازده ماه است آنجاست. یکی میگفت هیجده ماه است. معلوم شد حداقل باید سه چهار ماه بمانم. بچه ها میگفتند اینجا بعد از عمل، خون نمی زنند و مدتی طول میکشد تا در دوره نقاهت بدنت خوب شود. برای من از دکتری به نام پروفسور «هالمن» برای دو ماه بعد وقت گرفته بودند اما من اصلاً نمی خواستم بمانم. برای هر مجروحی روزانه دوازده یا پانزده مارک پول میدادند و از نظر هزینه در مضیقه نبودیم اما نگران خانه بودم. تازه در آلمان مستقر شده بودم که از تبریز زنگ زدند، دومین دخترم متولد شده بود اما همسرم ناراحت بود و گریه میکرد. به او گفته بودند پای بچه مشکل دارد. این خبر شرایطم را سخت تر کرد، ترجیح میدادم زودتر به ایران برگردم. با بچهه ا حرفم شد که من اورژانسی آمده ام و اصلاً نمیتوانم دو ماه منتظر بمانم. قرار شد بروند با دکتر صحبت کنند. بالاخره وقت ویزیت مرا جلو انداختند. پروفسور هالمن در یک ویزیت دو و نیم ساعته مشکلات مرا بررسی کرد. قرار بود تیمی از متخصصان چشم، گوش و حلق و بینی، فک و صورت در عمل جراحی شرکت کنند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷2🌷3🌷5🌷6🌷7🌷8🌷9🌷10🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷18🌷19🌷20🌷21🌷22🌷25🌷27🌷🌷29🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا دراینستاگرام ، 👇 instagram.com/_u/sangareshohada لطفا از پیج سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید..ممنون
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 272 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
آسانتر نگاهم کن من تا عشق ! بیشتر نخوانده ام ... #شهید_علی_اصغر_کریمی #صبحتون_شهدایی 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#فوری مشتاقان دفاع از حرم به خوزستان بیایند. پیام سردار سلیمانی به جوانانی که مشتاق رفتن به عراق و سوریه برای دفاع از حریم آل الله هستند. ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
عشقند آن عاشقانی کہ پلاکشان را از گردنشان کندند... تا گمنام بمانند اما عکس امامشان را از سینہ نکندند... نثار ارواح مطهرشان صلوات... #رزقک_شهادت🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
اگر #سپاه در لیست گروه های تروریستی قرار بگیرد: ۱.دست جبهه مقاومت برای هدف قرار دادن ارتش تروریست آمریکا در منطقه باز میشود ۲. دست #جریان_نفوذ و نویسندگان نسخه تسلیم برای مردم رو می شود ۳.براحتی لایحه استعماری ‌#FATF از دستور کار خارج می شود ۴.#برجام رسماً می‌میرد #سپاه_پاسداران ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ... ✍ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ خونواده ﺷﻬﯿﺪی ﺧﺒﺮ ﺑﺪﯾﻢ... ﮐﻪ ﺑﯿﺎیید ﺍﺳﺘﺨﻮﻧـﺎﯼ ﺷﻬﯿﺪﺗﻮنو ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ… ﺩﺭ ﺯﺩﯾﻢ ﺩﺧﺘﺮ خانومی ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭﻭ واﮐﺮﺩ... ﮔﻔﺘﻢ: ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ شهید بزرگوار نسبتی دارید؟ چطور مگه...؟! ﺑﺎﺑﺎﻣﻪ... ﮔﻔﺘﻢ: پیکرﺷﻮ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ، میخوان ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﻇﻬﺮ ﺑﯿﺎﺭنش... زد زیر گریه و گفت: یه ﺧﻮاهشی ﺩﺍﺭﻡ... ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍین ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﻩ... میشه به جای ظهر پنجشنبه، شب جمعه بیاﺭﯾﺪﺵ...؟! شب جمعه... ﺗﺎﺑﻮتو ﺑﺎ ﺍﺳﺘﺨﻮنا، بردﯾﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺁﺩﺭﺱ... ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ... ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻮﭼﻪ ﺭﻭ ﭼﺮﺍغونی کردن... ﺭﯾﺴﻪ ﮐﺸﯿﺪن... کوچه ﺷﻠﻮغه و مردم ﻣﯿﺎﻥ و میرﻥ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺟﻠﻮ و پرسیدیم ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼہ ﺧﺒرررﻩ…؟! ﻋﺮﻭسی ﺩﺧﺘﺮ ﺍﯾـﻦ ﺧﻮﻧہ ست…! ﺗﺎ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ ﺩﯾﺪﯾﻢ... ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﺎ ﭼﺎﺩﺭ ﺩﻭﯾﺪ ﺗـﻮ ﮐﻮﭼﻪ و داد میزد: ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ کجا میبرید...؟ ﻧﺒﺮﯾـﺪش... یه عمر ﺁﺭﺯﻭم بود که ﺑﺎﺑﺎﻡ... ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ ی ﻋﻘﺪم باشه... ﻣﻦ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ... ﺑﺎﺑﺎﻡُ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪ... ﺑﺎﺑﺎﺷﻮ ﺑﺮﺩﯾﻢ، ﭼﻬﺎﺭ تا تیکه اﺳﺘﺨﻮوﻥ ﮔﺬﺍﺷﺖ، ﮐﻨﺎﺭﺳﻔﺮﻩ ﯼ ﻋﻘﺪ... استخوون دست باباشو برداشت… کشید رو سرش و گفت: "بابا جون… ببین دخترت عروس شده… برای بار سوم میپرسم: عروس خانوم وکیلم...؟ با اجازه پدرم...بله... راوی : iD ➠ @sangarshohada🕊🕊