eitaa logo
♡مشڪےبہ‌رنگ‌حجاب♡
517 دنبال‌کننده
6هزار عکس
364 ویدیو
443 فایل
دوستان پیام سنجاق شده رو بخونید و وارد کانال جدید بشید تا با قدرت دوباره شروع کنیم عذر بخاطر کمکاری این چند وقت اما درس میشع️
مشاهده در ایتا
دانلود
. •°•°•°•. سید محمد:😨👇 یک ماه باخودم فکر کردم و کلنجار رفتم... قدرت قلبم بیشتر از عقلم بود و این شد که باهزار مکافاتی که بود، ازش خواستگاری کردم... نمیدونم چه جوابی میشنونم اما من بادوست شهیدم قول و قرار گذاشتم... بهش گفتم من این همه برات زحمت کشیدم و هر جمعه اومدم پیشت و تنهات نذاشتم تو هم نیلوفرو به من بده... خدایا... میدونم که میدونی چقدر دوسش دارم... من از تو میخوامش...) نیلوفر:😬👇 دستی به صورتم کشیدم که پراز اشک شده بود... خدااایا منم میخوامش... ! الان تازه فهمیدم این تپش قلبها و لرزش دستها و هُرّی ریختن دلها همه اینها ، عشق بودن... منم عاشق شده بودم و خودم خبر نداشتم... آهنگ محسن چاووشی تو ذهنم تکرار شد: . (تو داری از خودت، فرار میکنی داری با ریشه هات، چیکار میکنی؟!...) . جواب منفی داده بودم به کسی که دوستش داشتم... اما حالا فهمیدم که دوست داشتن اون بخاطر چادری شدن من نبود... خدایا این مشکل که حل شد... با خانواده ام چه کنم؟!.. خدایا اونا مخالفت میکنن من مطمئنم... و هق هقم بلند شد‌... . . . چند روزیه که ازش خبر ندارم... تو دانشگاهم ندیدمش... زهرا متوجه حال خرابم شده بود. _عاشق پاشق شدی رفتتت😐😂😏 +اااا...زهرا اذیتم نکن... حالم بده این چند روز از بس بغض کردم و اشک ریختم خسته شدم... زهرا؟! _جانم؟! +راسته که میگن دخترا سخت عاشق میشن و غم عشق زیاد میکشن؟! _اره راسته... اماتو که مشکلی نداری.. ‌تو که طرفتم عاشقته... +اره.. اما خونواده ام... . تق تق تق... _اجازه هست بیام تو؟! +جانم مامان.بفرما _به به نیلوفر خانم... چه بزرگ شدی😐 +چیشده مامان؟ من که همون اندازه ام😂 _پاشو خودتو جمع کن شب خواستگار برات میاد +اااه.مامان گفتم من فعلا قصد ازدواج ندارم! _خیلی اصرار کردن... توهم که جواب مثبت ندادی... نخواستی میگی نه... . یه تیپ معمولی زدم و چادرم و سرم کردم الانا بود که برسن... اصلا حوصله ندارم . خدایا من و میخوام😢😢 . ⬅ ادامه دارد‌... •°•°•°• @Roman_mazhabi جهت عضویت 👇 ☕❤ http://sapp.ir/roman_mazhabi
میدونی موقع تولد وقتی خدا ☝️داشت بدرقمون میکرد چی گفت؟! گفت داری به دنیایی میری که غرورت را میشکنن 💔وبه احساس پاکت سیلی😱🤯 میزنن! نکنه ناراحت بشی...😔🖤 من تو کوله پشتیت🎒 عشق❤️ گذاشتم... تا ببخشی! خنده گذاشتم🙃... تا بخندی! اشک گذاشتم😓... تا گریه کنی! و مرگ گذاشتم😴... تا بدونی دنیا ارزش بدی کردن نداره! پس خوب باش 😍و خوبی کن 😇 ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Sarall ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
#یا_اباالصالح_المهدی❤️❤️ @Sarall
روزی ابلیس نزد فرعون رفت. فرعون خوشه‌ای انگور در دست داشت و تناول می‌کرد. ابلیس گفت: آیا می‌توانی این خوشه انگور تازه را به مروارید تبدیل کنی؟ فرعون گفت: نه. ابلیس به لطایف‌الحیل و سحر و جادو، آن خوشه انگور را به خوشه‌ای مروارید تبدیل کرد. فرعون تعجب کرد و گفت: احسنت! عجب استاد ماهری هستی. ابلیس خود را به فرعون نزدیک کرد و یک پس گردنی به او زد و گفت: مرا با این استادی و مهارت حتی به بندگی قبول نکردند، آن وقت تو با این حماقت، ادعای خدایی می‌کنی؟😂😂😂😂👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@sarall
#مقام_معظم_دلبری😍😍 @Sarall
غیبت این جمعه هم تمدید شد😭😭😭 آقا باز هم نیامدی!!😔😔😭😭😢 غروب جمعه یار می خواهد💜💙💚💛🧡❤️🖤 @Sarall
تو این هوا زنده ایم چون عزرائیل هم جرئت نداره برای گرفتن جون کسی به زمین بیاد. البته به جز دماوند و فیروزکوه☺😁😁😁😁😁 @sarall
{💚}•° يوسُفِ گُمگَشتھ باز آيَد، اگـر ثابـِت شـَوَد دَر فِراقَش مِثلِ يَعقوبيم وَ حَسرَت ميخوريم💔 🍃「 」🍃 @sarall
🌸❤️ چـ💎ــادر، از انسان "کــ🗻ــوه" می سازد یک کوهِ سیاهِ پر ابهت😇.. کوه که باشے، آرامش زمین میشوے و همنشین آسمان😊.. کوه که باشے، در اوجے👌 کوه که باشے دیگران را همـ "به اوج مے رسانے".. !! . ❤️ 🌸💫همانا برترین کارها، کار برای امام زمان است💫🌸 ┄┅┅❁💠🔹❁┅┅┄ @sarall
﷽ یا بَنیّ اذهبوا فتَحسّسوا من یوسف. {سوره یوسف ٨٧} بـرویـد دنـبـال یـوسـف بـگـردیـد ... 💚💚💚 🍃 @Sarall
#قربة_الی_الله
•°•°•°• صدای در به صدا در اومد بابا رفت جلوی در پیشوازشون. من و مامانم کنار راهرو ایستادیم، مامان یه کت دامن زیتونی باروسری سرش بودو چند تار از موهای طلایی رنگش هم بیرون بود.! صدای بابا اومد که میگفت بفرمایین داخل. اول یه خانم چادری مسن و خوش بَرو رو اومد داخل که کلی گرم سلام و احوال پرسی کرد،پشتش یه آقای مسن اومد تو که کت شلوار اتو کشیده تنش بود... پشت سر اون اقا یه پسر کت شلواری اومد داخل که سبد گل بزرگ بودو صورتش و پوشونده بود... بدون این که نگاهش کنم سلام کردم و سبد گل و گرفتم و رفتم تو آشپزخونه... هوا خیلی خفه بود. پنجره آشپزخونه رو باز کردم تا یکم هوای آزاد بهم بخوره... بغضم گرفت... خدایا؟! چی میشد بجای اینا الان اینا بودن؟ اصلا قیافه پسره رو ندیدم ببینم چه شکلیه... همون بهتر! استکانای چایی رو آماده گذاشتم که مامان اومد آشپزخونه _نیلو چای بریز بیار. +مامان من نمیارم...خوشم نمیاد! _زشته دختر، بریز بیار! . باسینی‌چایی وارد حال شدم ... یکی یکی چایی رو گرفتم جلوشون رسیدم به شازده! هه...ازش بدم میاد... بازهم نگاهش نکردم... شاید هرکسه دیگه ای جای من بود حداقل نیم نگاهی مینداخت بهش اما من همینکه میدونستم نیست کافی بود تا نگاهش نکنم... . _خب آقای جلالی اگه اجازه بدین دوتا جونا برن صحبت کنن. +خواهش میکنم اجازه مام دست شماست. نیلوفر جان راهنماییشون کن... من بااجازه ای گفتم پاشدم و شازده هم پاشدو دنبال من اومد... در اتاقم و باز کردم : +بفرمایید تو. روی تخت نشست ومنم نشستم روی صندلی میز کامپیوتر... _سلام نیلوفر خانم. سرمو بالا آوردم که جواب سلامش رو بدم که.... نه... این امکان نداشت... . . ⬅ ادامه دارد... @Roman_mazhabi جهت عضویت 👇 ✨🌺 @sarall
•°•°•°• ماتم برده بود... نه... ؟ ؟ _چیشده نیلوفرخانم؟ آب دهنم و قورت دادم، پلک زدم و گفتم: +شما اینجا چکار میکنین آقاصبوری؟ _خب اومدم خواستگاری دیگه. مگه شما نمیدونستید؟ مستقیما به‌چشمام نگاه نمیکرد، اما من مستقیم به چشماش نگاه میکردم! آخه مگه میشه؟! +نه نمیدونستم.حتی نگاه نکردم که ببینم کی هستین! _خب... اشکال نداره... باحجب و حیا ادامه داد: اون دفتر و خوندین؟! سرمو پایین انداختم و گفتم: +بله خوندم... _خب... نظرتون؟!.. ؟! +نظرم؟!... خب راستش... الان تنها مشکل ففط خونواده من هستند... _اونم که مشکلی نیست...با چند بار اومدن و رفتن و اصرار، حل میشه... پس قبوله؟ باخجالت: +بله☺ زیر لبی گفت: _خدایا شکرت... _خب در مورد خودمم بگم که من ۲۵ سالمه توی خونواده ای مذهبی بزرگ‌شدم. توی مسائل معنوی و اخلاقی خب خداروشکر از بچگی توی هیئت های عزاداری و کانون های فرهنگی بودم و آدم صبوری هستم درست مثل فامیلیم. مسائل مادی هم علاوه بر تحصیل، توی اداره بیمه هم کار میکنم.که الحمدالله حقوق خوبی میدن... ماشین هم یه پراید دارم...خونه هم انشاالله میگیرم... اگه سوال دیگه بود در خدمتم... +سوالی ندارم...اگه شماهم سوالی دارین بپرسین... لبخندی زد و گفت: _عرضی نیست 😊 . وارد پذیرایی شدیم که مادر گفت: _دهنمون رو شیرین کنیم یانه؟! که مامان سریع جواب داد: +حالا بذاریم یه هفته فکر کنه نیلوفر جان... . مهمونا رفتن. و داشتم میزو تمیز میکردم که مامان گفت: _جوابت منفیه دیگه؟! یه نگاهی به مامان کردم درست حدس زده بودم اونا مخالفن... باباگفت: _باشناختی که من از نیلو دارم حتما منفیه... +من دیگه اون نیلوفر سابق نیستم... باید فکرامو بکنم... ممنون میشم به نظرم احترام بذارید... و رفتم تو اتاقم... هوووف جنگ اعصاب شروع شد... . ⬅ ادامه دارد... •°•°•°• ✍ @Roman_mazhabi جهت عضویت 👇 ☕@Sarall
💞 🖤 مشکی به رنگ حجاب🖤 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• @sarall
💞 🖤 مشکی به رنگ حجاب🖤 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• @sarall
#پیشنهاد پروفایل بسیجی #کانال_🖤 مشکی به رنگ حجاب🖤 @sarall
خدایا ... ما راببخش که در کار خیر یا " جار زدیم " یا " جا زدیم "...
خدايا من هيچم و تو در تمام هيچ من همه اى
ای در دلم نشسته از تو کجا برانم ...
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﮐﻤﮏ ﮐﻦ ... ﺩﯾﺮﺗﺮ ﺑﺮﻧﺠﯿﻢ ، ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﺒﺨﺸﯿﻢ ، ﮐﻤﺘﺮ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﻨﯿﻢ ، ﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﺪﻫﯿﻢ ...
💞 🖤 مشکی به رنگ حجاب🖤 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• @sarall
•°•°•°• یک هفته گذشت از روز خواستگاری... داشتم درس میخوندم که مامان اومد تو اتاقم: _نیلو چه کار میکنی؟ +دارم درس میخونم دیگه:) _مگه تو درسم میخونی؟! +مامان خیلی لوسی:) حالا هی قدر منو ندون پس فردا که شووَر کردم رفتم اون وقت میفهمی😐 _پاشو خودتو جمع کن...واسه من شووَر شووَر میکنه-_- راستی نیلو مامانِ این یارو سیبل قشنگه زنگ زد امروز😒 +سیبل قشنگه کیه؟!😳😮 _همون جناب !😐😏 حتی اسمشم که میاد دلم میلرزه... +وا مامان آدم با دومادش اینطور صحبت میکنه فداتشم؟! _فداتشم شما فکر اینکه بذارم با اون سیبیل قشنگ ازدواج کنی و از سرت به کل بیرون کن فداتشم😉:) قلبم به شماره افتاد و دستام یخ کرد. آب دهنمو قورت دادم و گفتم: +مامااان... _مامان، بی مامان...نه من نه بابات راضی به این ازدواج نیستیم باید دامادمون هم سطح و هم تیپ خودمون باشه... چشمان پرِ اشک شد دنیا دور سرم میچرخید... اگه مامان به اینا بگه و نه و اونام دیگه نیان چی؟ اگه دیگه پا پیش نذاره چی؟ وای نه خدا من می میرم😭😭 تمام اصرار های من برای نگفتن جواب منفی بی فایده بود بابا هم گفت که کله اش باد داره پس فردا میفهمه که به دردش نمیخوره و اونوقت پشیمون میشه... خدایا؟! چرا نمیفهمن که من عاشقم؟! چرا نمیذارن به کسی که دوسش دارم برسم؟! خدایا من بدون اون می میرم.... نمیدونستم چطوری خودمو آروم کنم... لباسامو پوشیدم و بدون توجه به کجا میری های مامان از خونه زدم بیرون... دستمو جلوی ماشین زرد رنگی تکون دادمو گفتم: +دربست... . ⬅ ادامه دارد... •°•°•°• @Roman_mazhabi جهت عضویت 👇 ☕@sarall
•°•°•°• ماشین ایستادو سوار شدم. _کجا برم خانوم +مزارشهدای گمنام... بغض غریبی گلوم ‌و چنگ میزد... دلم میخواست با تمام توان ضجه بزنم... چشمام پر از اشک میشد و بااصرار های من بدون اینکه سرازیر بشن،برمی گشتن سرجاشون... . خودم به همون قبر رسوندم همون... نشستم کنار سنگ قبر... +سلام دوست جونیِ خوبی؟ گلاب و برداشتم و شروع کردم به شستشوی سنگ. بغضم هر لحظه بیشترو بیشتر میشد. +میگم شهید؟ تو‌دلت نمیگیره؟ تنها نیستی؟ دلت زن و بچه ات یا مادرت و نمیخواد؟! اصن شهید تو زن داشتی؟ شهید؟ یه سوال بپرسم؟ ؟ بغضم ترکیدو سیل و‌اشکها بود که گونه هامو خیس میکرد...😭😭 +شهید؟! بخداااا نمیتونم باور کن بدون اون نمیتونم... شهید؟ میتونم اسمتو بذارم محمد؟!😔 داداش‌محمد؟! بخدا‌بدون اون برام سخته... من اومدم که اونو از تو بخوام...😔 داداش... کمکم میکنی؟! داداش دلم شکسته... کمکم کن... هق هق زدم و اشک ریختم...😭😭 خدایا چرا صدامو نمیشنوی؟! . خدایاااا.....😭 . ⬅ ادامه دارد... •°•°•°• @Roman_mazhabi جهت عضویت 👇 ☕❤ @sarall
إِنـے‌أَنَـا‌رَبُّــڪ♥️✨                               |طه۱۲| مَن‌ݐَروَردگـارِ‌تـو‌اَم ( )😉🌱 @sarall
. ♥️ ❦| انسانی‌ازجنس‌محبـت‌وعشـق؛ ^^سرشـارازمهربانی‌وحآلِ‌خـوب🍃 آکنده‌ازدلگرمی‌وحرف‌هایی‌ڪه‌↶ حالم‌راازاین‌روبه‌آن‌رومیڪند(:♥️ ^^ . •••❥•🌈🌹 🐾 @sarall