Γ♡••🌻🌿○.
اِمام . .
اصل وَ معناۍ زِندگیسٺ !
معدن ࢪحمٺِ خدا
سَنگ بنایِ زندگۍ ما
و علٺ خلقِ ما در دنیاست (:🌱
j๑ïท➺°.•@Sarall
فسواد عينيكِ
أشهى لقلبي من نور الدنيا!🌱
سیاهی چشمانت
برای قلبم از نورِ عالَم خواستنیتر است!♥️
نجيب محفوظ
j๑ïท➺°.•@Sarall
جنس دختران ایرانے
از جنس دختران فاطمے است.😍
آرزوے آنہا در دست گرفتن
اسلحہ است⚔
نہ عروسک هاے صورتے.🌱
j๑ïท➺°.•@Sarall
ࢪفاقت یعنۍ🌈:
هر روز یہ آیة الڪرسۍ بخونۍ❣
فوت ڪنۍ طرفش😍
بگۍ خدایا خودت مواظب ࢪفیقم باش💫
j๑ïท➺°.•@Sarall
.☘🌿🍀.
حواست😍 به افرادی که برای بودن درکنارت انتخاب میکنی باشه
آدمای زندگیت باید واست منبع کاهش استرس باشن نه ایجادش!! 🙃 🙂
j๑ïท➺°.•@Sarall
.🧕🏻☔️☄.
•°{چادر حمایل میکنم از حق بگویم}•°
•°{حتی اگر یک شهر باشد روبه رویم}•°
[ اݪلّہُمَـ عَجِّݪ ݪِوَݪیڪ اݪّفَرَج ]
j๑ïท➺°.•@Sarall
هدایت شده از ✖️مجاهدین خودجوش✖️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آنتی_شایعه✌🏻
چند روزیِ خبرهایی در رابطه با #دختر_حاج_قاسم_سلیمانی تو ایتا دست به دست میشه🙄
از این قبیل که ایشون عضو یه گروه هستن و میخوان کار فرهنگی انجام بدن
و حتی بعد از درخواست های افراد گروه ما،مبنی بر اینکه ببینیم حرفشون چقدر درست و مطمئنِ،کلیپی هم منتشر کردن ...
به ظاهر ایشون خانوم سلیمانی هستن
خب یه سوال پیش میاد!
آیا خانوم سلیمانی اونقدر بیکارن که عضو گروهی بشن که ۲۰۰ نفر ادم هم عضوش نیست🤔
اونم اینکه دنبال این هستن که اخاذی کنن از مردم به شیوهی دریافت نذورات!!
آخر کار هم کانال و گروه رو حذف و اکانت خودشون رو تغییر اساسی بدن؟!
مسخره نیست؟?
مورد بعدی اینکه همه ما پای صحبتهای زینب خانوم سلیمانی بودیم و دیدیم که چقدر با صلابت و اقتدار و محکم سخن میگن درست مثل#حاج_قاسم_سلیمانی😍
و اما استدلال هایی برای اثبات اینکه دروغِ محضه!👇
صدای این خانوم تو فیلم اصلا منطبق با صدا و طرز صحبت زینب سلیمانی نیست.
و صدا در برخی جاها،قطع و دوباره شروع میشه:)
ادمین های گروه"خواهران زینب" مثلا قصد قانع کردن مارو داشتن
حالا چطوری؟😕
باناسزا و دعوا😏
و بعدشم یه #کلیپ بسازن که خانوم زینب سلیمانی درحال صحبت کردن هستن
وجالب اینکه صدا و تصویر یکی نیست?
حتی صدای #زینب خانم هم این صدا نیست
#فوتوشاپ_محض😂😎
تصمیم آخر با شما...
ما #سربازانآسیدعلے به #هوشیم و این جمله ایشون رو هرگز فراموش نمیکنیم✌🏻
درجنگ روانى وآنچه که امروزبه اوجنگ نرم گفته میشوددردنیا،دشمن به سراغ سنگرهاى معنوى مىآیدکه آنهارامنهدم کند📱
#روشنگری🔆 #خوارج_مجازی‼️
#انقلابی_نما⚠️ #عمار_مجازے🌹
#هشـیار_باشیم💯#جبهه_جنگ_نرم 💢
•
•
•
به عشقت ♥️
خو چنان کردم
که خواهم از خدا🌺
هر دم
که سرکش تر شود
این شعله 🔥 و
در جانم آویزد...🍃
j๑ïท➺°.•@Sarall
🌿 قال الإمام الصادق عليه السلام:
أكثَرُ الخَيرِ فِي النِّساءِ ؛
🌱 #امام_صادق علیھ السلام مےفرمایند:
🍃بيشتر خوبـے ها در زنان است .😍
🎒 #پروفایل
j๑ïท➺°.•@Sarall
🌸 زینب اولین نفر از خانوادهاش بود که با حجاب شد. اولین نفر بود که چادر رو انتخاب کرد و چادرش باعث کینهی دشمن شد؛ منافقین تو یه کوچه بعد از نماز مغرب و عشا آنقدر گرهی روسریش رو کشیدند تا به شهادت رسید در حالیکه فقط ۱۴ سال سن داشت.
هشتم خردادماه سالروز تولد شهیده زینب_کمایی
j๑ïท➺°.•@Sarall
#مولاجـانم♥️🌱
در الٺھابِ زمین؛
در اضطرابِ زمان؛
یادِ ٺو♡😌
چٺرِ امـانِ من اسٺ
زیر بارانِ دردها
j๑ïท➺°.•@Sarall
#دخترانههاےآرام 🌸🍃
#چادرانه 🌈
بے هیچـ استـعــاره..🍃🎈
و بـےهیچـ قافیهـ..🦋🤞🏻
چادر عجیبـــ رویـ..💕✨
سرتــ عشقـ میکند😇😍
j๑ïท➺°.•@Sarall
گرمای تابستان سوز ناک است...😩
اما؛ ❗️❕
دل مهدی فاطمه بخاطر راحتی تو بشکند عذاب آور تر است... ❌
♡کمی تأمل، ما دختران زهراییم♡
#آشنای_غریب_نوشت
#تلنگرانه🍃
j๑ïท➺°.•@Sarall
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_37
سهیل که در مقابل ضربات فاطمه ساکت ایستاده بود، ناگهان دست فاطمه رو که میومد تا مشت بعدی رو بزنه، محکم
گرفت توی دستش و لحظه ای نگهش داشت، به چشمهای فاطمه نگاهی کرد و گفت: من زیر قولم نزدم...
بعد هم دست هاش رو بوسید و ولشون کرد و بدون هیچ حرفی رفت توی پذیرایی.
فاطمه که انگار تمام انرژیش تموم شده بود، دوباره روی صندلی نشست و اجازه داد قطرات اشکش کمی از سنگینی
قلبش رو تخلیه کنند.
سهیل توی پذیرایی شیدا و سها رو دید که غرق صحبتند، اخمی کرد و به سمت سها رفت و گفت میشه بری به فاطمه
کمک کنی؟ سها که میدونست اوضاع کمی خرابه چشمی گفت و فورا رفت.
سهیل هم با چشمایی که ازش خشم و نفرت میبارید رو به روی شیدا ایستاد و گفت: اینجا چیکار میکنی؟
- هیچی عزیزم، اومدم تولد دخترت
- تو غلط کردی، پاشو گمشو بیرون
#با من اینجوری حرف نزن عزیزم
-من با آدمی مثل تو هر جوری که دلم می خواد حرف میزنم ... بیرون.
-اما ...
-بیرووون
صدای داد سهیل باعث شد لحظه ای سکوت در مهمونی حاکم بشه، بچه ها که از صدای داد مردونه سهیل ترسیده
بودند، مضطرب به شیدا و سهیل نگاه میکردند، سها هم سرش رو از آشپزخونه بیرون آورده بود و نگران به صحنه
نگاه میکرد، تنها فاطمه بود که هیچ علاقه ای نداشت اون صحنه رو ببینه، آروم سرش رو بین دستانش قرار داد و
گوشهاش رو محکم گرفت، دلش نمیخواست هیچ صدایی رو بشنوه.
شیدا که چشمهای خونی و خشمگین سهیل رو دید گفت: عاشق این جذبتم، باشه عزیزم، میرم، اما امشب منتظرتم،
میدونی که اگه نیای میتونم چیکار کنم و اون وقت چقدر برات بد میشه.
بعدم بلند شد و به سمت لباسهاش رفت و بعد از پوشیدنشون در خونه رو محکم بست و رفت. سهیل همچنان سرش
پایین بود،سهیل یادش نرفته بود که مدتی که شیدا رو صیغه کرده بود، اون افریته تا می تونست ازشون
عکس و فیلم تهیه کرده بود و تهدیدش میکرد که با اون مدارک آبروشو همه جا میبره.
#ادامه دارد...
📝نویسنده:مشکات
j๑ïท➺°.•@Sarall