هدایت شده از ✅🌹 با شهدا تا ظهور 🌹
طلبه شهید سید علی هاشمی: یازده هم مهر ۱۳۴۶، در شهرستان شیراز به دنیا آمد. پدرش سیدهاشم (فوت۱۳۵۸) راننده وانت بود و مادرش بی بی بتول نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا سطح (مقدمات) پرداخت. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیستم دی ۱۳۶۵، با سمت فرمانده گروهان جندالله در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای خلدبرین شهرستان یزد واقع است.
روحشان شاد و یادشان گرامی
#شهدا_را_یاد_کنیم_حتی_با_صلوات
#چله_شهدایی
🆔 https://eitaa.com/joinchat/4015129301C3baffd235a
کتابی درمورد زندگینامه طلبه شهید سید علی هاشمی با عنوان درس آخر با مشخصات زیر به چاپ رسیده است :
نام کتاب: درس آخر
روایت زندگی و شهادت طلبه شهید فرمانده گروهان غواص سیدعلی هاشمی
سال چاپ : 1400قطع : رقعی (شومیز)آخرین چاپ : 1
ناشر : خط شکنان (وابسته به اداره کل حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس استان یزد)بهاهتمام : محمدهادی خسرویراد , محمدمهدی روحپرور
شهیدان زنده اند ...
روایتی از کتاب درس آخر ، صفحه ۷۹ تا ۸۱ :
ما اصالتاً شیرازی هستیم. در شیراز روزگارمان به سختی میگذشت شوهرم در یزد شغلی پیدا کرد به همین جهت به یزد آمدیم. در یزد تنها بودم آشنایی نداشتم خیلی دلتنگ میشدم، به خاطر تنهایی و دلتنگی به گلزار شهدای یزد خلدبرین میرفتم و با شهدا نجوا میکردم.
ذکر میگفتم و دعا میخواندم اگرچه به نماز و حجاب و ... پایبند نبودم لی ارتباط با شهدا آرامم میکرد.
مدتی بر این منوال گذشت در یکی از روزهای زندگی که مشکلات زندگی امانم را بریده بود و طاقتم تمام شد به خلد برین آمدم... کنار مزار شهدا خیلی گریه کردم با دل شکسته و با تندی به آنها گفتم: « اگر ...😭💔
ادامه دارد ...
شهیدان زنده اند ...
ادامه روایت از کتاب درس آخر ، صفحه ۷۹ تا ۸۱ :
کنار مزار شهدا خیلی گریه کردم با دل شکسته و با تندی به آنها گفتم: « اگر اینجوری که میگویند به حق هستید اگر شهید هستید یکی از شما شهدا به خوابم بیایید تا از دلتنگی و غم رها شوم و ارتباط معنوی با شما مشکلاتم را حل کند.»
چند روزی گذشت شبی خواب یکی از شهدا را دیدم با لباس رزم، پوتین و سر و صورت خاکی، اورکتش را بر روی شانه انداخته بود. به نظر میرسید دست ندارد یا دستش مجروح است. او گفت به خلدبرین بیا ! گفتم: کجا؟ گفت: همانجا که میآمدی! و بعد نامش و آدرس قبرش را دقیقاً به من داد.
از خواب بیدار شدم ماجرای خواب را برای شوهرم تعریف کردم به همراه شوهرم به گلزار شهدا آمدیم خیلی گشتیم ولی قبر را پیدا نکردیم اما من همچنان مشتاق بودم تا مدفن آن شهید را پیدا کنم!
#چله_شهدایی
💠🇮🇷 eitaa.com/joinchat/65274128C53ee55d0b1
شهیدان زنده اند ...
ادامه روایت از کتاب درس آخر ، صفحه ۷۹ تا ۸۱ :
در فرصتی دیگر تنهایی به خلدبرین رفتم. همه قبرها را در قطعه شهدا گشتم اما باز هم قبر را پیدا نکردم!
کم کم آدرس قبر را هم فراموش کرده بودم فقط قیافه و اسم شهید در ذهنم بود. کفش مناسبی هم نداشتم خیلی خسته شدم یک دفعه پایم برخورد و نقش زمین شدم. انگشت پایم زخمی شده بود وقتی دست گذاشتم روی سنگ قبری تا بلند شوم عکس سید علی را دیدم 🥺 و اسم روی قبر را خواندم خودش بود : « سید علی هاشمی » 😍😭
از خود بیخود شدم و خیلی گریه کردم برایم آب آوردند تا حالم جا آمد! هیچکس نفهمید من چه گمشدهای را پیدا کردهام و چرا گریه میکنم...
باشه مأنوس شدم همه هفته به سر قبرش میآمدم حتی شبهای احیا را کنار قبر او قرآن بر سر میگرفتم.
بعداً به بنیاد شهید رفتم جریان را گفتم و یک عکس از او گرفتم عکس را در خانه نصب کردم هر کس منزل ما میآمد فکر میکرد برادرم هست یا از اقوام نزدیکم.
ارتباط معنوی با این شهید عزیز روی من و خانوادهام تاثیر زیادی گذاشت همسرم کار مناسبی پیدا کرد. خودم از لحاظ معنوی خیلی تغییر کردم در عبادات ، در حجاب و پوشش، در فکر و اندیشه متحول شدم. »
نام راوی محفوظ است.
#چله_شهدایی
#پنجشنبه_شهدایی