میگفت كِ : طالب بهشت شدم ، اما نه بخاطر ناز
و نعمتش مـن فقط آرزو ؛ داشتم ببینم كِ حسین
آب خورده است یا نه !:)
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
مستی اگر اسم بود ؛ علی بود. #ابوتراب
ببینید حتما
انقد آروم میکند آدم را ...
علما بعد از روضه ها ، برای اینکه قلبشون آروم بشه ، از فضائل امیرالمومنین علیه السلام میگفتند بالای منبر !
هدایت شده از | انقلابیون |
ما هیچ چیزی به نام شانس نداریم
خیلیا میگن طرف شانس داره، فلانی شانس آورد و...
یا میگن چرا فلان اتفاق برای فلان شخص افتاد ولی برای منی که اینقدر بقولی خوبم نیوفتاد...
در جواب باید بهت بگم که اتفاقاتی که برای ما رخ میده ومیوفته براساس نیات و کارایی هست که قبلا داشتیم
قبل از رخ دادن اون اتفاقی که بهش میگی شانس حتما یه کار خوبی کردی که اینجوری شده
چقد شهید شدن خوبه ...
صب رفتم در حجره رفیقم تا برای کلاس صداش کنم .
دیدم پَکَره !
گفتم اخوی چته احوالت اوکی نی؟
گفت رفیقم شهید شد ...
گفتم همون ک تو تهران بود ؟ گفت آره ...
کلاس امروز رو استاد کلا درباره شهادت حرف زد ...
آدم چقد حسرت میخوره ...
یاد دو ماه پیش افتادم ...
وقتی فهمیدم مهدی زاهد لویی شهید شده ...
با اینکه یه هفته فقط باش زندگی کرده بودم
اما انگار خیلی وقت بود میشناختمش ...
روز تشیع جنازه اش دقیقا مثل اونایی ک داداششونو از دست دادن زار میزدم ...
رفقام کم کم ک جمع شده بودن حتی توان سلام کردن هم نداشتم باهاشون ...
خلاصه ...
به قول حاج آقای پناهیان هر طلبه یه وظیفه ای داره
یکی مجتهد میشه
یکی مبلغ
یکی استاد
یکی هم شهید میشه و مراجع میوفتن دنبالش ...
اینو وقتی حس کردم ک دیدم معاونت آموزشی حوزه های کشور پشت سر تابوتش میرفت و وقتی رفتم احوال پرسی کنم چشاشو دیدم ک سرخ سرخه ....
خدایا عاقبت مأموریتمان را ختم شهادت کن💔
✍ #حبیب
هدایت شده از محصولات طبیعی وارگانیک ریحان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سعی کن خوب شوی ای همه دارایی من ...
ای وای مادر...ای وای ...😭💔
@namaye_ir
هدایت شده از مُرتاح
اوس کریم خودت یکی و بزار جلو راهمون که تهِ تهِ زندگیمون باهاش برسیم به خوده خودت، نه اینکه جوری بشه که آخر زندگی بخوایم آمادهشیم واسه هم بند شدن با یزید و شمر.
هدایت شده از زندگی من
آنگاه آخوند شدم ....
#تیکه_ششم
اما همیشه منتظر این می ماندم ک سریع نماز را بخوانند و بروم!😐🤦♂
گاهی کمی دیر تر به نماز وصل میشدم و این بخاطر این بود که نماز را استدلالی بلد نبودم و صرفا برای علاقه میخواندم.
اما خیلی هم طول نکشید تا راه درستش را پیدا کنم و درست و درمان نمازم را بخوانم.
کم کم از کلاس اول و دوم با پدرم،در برخی مراسمات مذهبی شرکت میکردم. مثل روضه های ایام فاطمیه ، روضه های محرم ، افطاری های ماه رمضان و... دیگر منتظر نبودم پدرم بگوید بابا جان بیا بریم بیرون ، خودم با اشتیاق ازشون میپرسیدم که اگر مراسمی هست بریم.🤓
کلاس دوم و سوم ظاهر شلخته ای نداشتم و یک تیپ رسمی داشتم. یادم می آید آن زمانی ک هر کسی کت و شلوار نداشت من یکی داشتم😃 تازه آن هم ایرانی نبود و از سوریه خریده بودیم ده تومان!.🤦♂ چون تپل بودم زود به زود شلوار هایم تنگ میشد ولی کت برایم اندازه بودو بعد از سه سال باز هم میشد آن را پوشید.😑
همان ابتدا با آن کت و یک شلوار لی به من میگفتند مهندس و دکتر و اینجور چیز ها اما هر دفعه به من بر میخورد و میگفتم مهندس نیستم !🙁و خلاصه بدم می آمد ک لقبی غیر از نام خودم را به من بگویند. چون من نمیخواستم مهندس یا دکتر بشوم ! بدم می آمد. من باید آخوند میشدم ...!🤓
فکر کنم شما هم این را شنیده باشید که میگویند اگر آخوند بشوی عده ای ازمردم تورا از ناسزا و به اصطلاح فحش بی نصیبت نمیگذارند اما من با این کاملا مخالفم چون من هنوز ۹ سالم بود بخاطر اینکه میخواستم آخوند شوم فحش میخوردم و متلک میشنیدم قبل از ورود به حوزه ها!!!🙂خانواده های پدری و مادری ام علاقه ای به حوزه رفتنم نداشتند ومانند اکثر خانواده های ایرانی میگفتند باید دکتر یا مهندس شوی 😤😖منم که بشدت بدم می آمد و مخالف بودم و فقط به طلبگی فکر میکردم ولاغیر😶 اوایل بحث میکردم ... زیاد ... اما خب دیگه با فرمایشات پدرم اهمیت زیادی به حرف هایشان نمیدادم و هر چه میگفتند میگفتم چشم🙄.
بعد ها ازم سوال می کردند نظر پدرت با حوزه آمدنت چی بود؟ و من هم در جواب میگفتم: پدرم فرمود: نه تو را تشویق میکنم که آخوند بشوی ن مانع آخوند شدنت میشوم، ولی بابا جان ! این راه، راه سعادت است.😍
با اینکه همه مخالف آخوند شدنم بودن اما اینکه مهره ی اصلی زندگیم که همون پدرم هست باهام موافق بود خوشحال بودم😁 و همین موافقتش مرا به این اینجایی که الان در آرزویش بودم رساند.
۹ ساله شده بودم...
یک بچه ی مذهبی کلاس سومی ک یکم هم فوضول بود( شما بخوانید بشدت فوضول بود)😂
در مسجد، قرآن خواندن رو یاد گرفته بودم و بهتر از بچهای کلاس ششم قرائت میکردم.
کلاس سوم قرار بود جدول ضرب یادمان دهند ... اما من از اواخر کلاس دوم، مادرم به من جدول ضرب را یاد داده بود. حتی نصف مشق هایم را هم مینوشت 😂😂 تازه با پر رویی تمام میگفتم مادر جان ! تو رو خدا یکم بد خط بنویس ، معلم بهم شک کرده😢😅
معلمم هم بسیار مهربون و به اصطلاح پایه بود مثلا:
✅ پنجشنبه ها میگفت فلان پارک قرار میگذاشت و میگفت هر کس خواست بیاید و ۷ تومان با خودش بیاره تا ناهار رو باهم کباب بخوریم😋
✅ در کلاسمان یک کارتن خالی بود ک هر کس پول اضافه می آورد در آن می انداخت، هر وقت پر میشد ، معلممان برایمان بستنی میخرید . هر دو ماه یبار هم بستنی میخوردیم 🍦
این داستان ان شاء الله ادامه دارد ....
✍ #حبیب
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
آنگاه آخوند شدم .... #تیکه_ششم اما همیشه منتظر این می ماندم ک سریع نماز را بخوانند و بروم!😐🤦♂ گاهی
دوباره داریم ادامه اش را میگذاریم
اگه خواستید تشریف بیارید این کانال
https://eitaa.com/joinchat/3675980025C98aee6b033
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
این کتابی که الان رسیده به دست من برای شهید سید علی فقیه بوده که پدرش استاد ما هست و پدر بزرگش موسس
نشستیم پیش شیخ اصغر قائمی .
داشت برامون از احوالات طلبگی میفرمود:
نقل کرد ک یه طلبه کرجی اومد پیشم ...
ادامه جریان رو در یک فیلم خدمتتون ارائه میدم👇🏻
پدر شیخ عباس قمی کاسب بود .
در حرم حضرت رضا علیه السلام ، شیخ عبدالرزاق نامی ، از سخنرانان معروف قم سخنرانی میکرد.
از کتاب منازل الآخرة داستان و حدیث نقل میکرد و از این کتاب تعریفات بسیار میکرد .
پای منبر شیخ عبدالرزاق ،پدر آ شیخ عباس قمی نشسته بود .
بعد از سخنرانی به خانه برگشت و خطاب به شیخ عباس گفت ک:
تو که دست به قلمی ، کاش آنقدر عرضه داشتی ک کتابی مثل منازل الآخرة مینوشتی .
و شیخ عباس قمی ره عرض کرد چشم ....
کتاب منازل الآخره ، نوشته ی شیخ عباس قمی
تا آخر عمر پدر ، شیخ عباس نگفت ک این کتاب خود وی بوده.🙂
#بزرگان_دین
هدایت شده از چاه نویس
الان كِ بیشتر کانال هام رو ترك کردم یکم تو ایتا
آرامشم بیشترِ و خب جز یه کانال نماز شب چنتا
کانال امر به معروف ایتام رو آروم کردم ..!
فقط کانال هایی كِ میخونید رو عضو بشید وقت
خودتون رو با هر کانالی نگیرید :)
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
الان كِ بیشتر کانال هام رو ترك کردم یکم تو ایتا آرامشم بیشترِ و خب جز یه کانال نماز شب چنتا کانال ام
بعضی وقتا سود ک ندارند این کانال های اضافی ، ضرر هم دارند
مثل تنوع طلبی در خواندن مطالب .
تمرکز رو از بین میبره
مثلا نیم ساعت پا فارسی میشینه خسته میشه
میخاد یه درسی دیگه بخونه
بعدش دوباره خسته میشه میخاد یه درس دیگه بخونه و ....
هدایت شده از اندکی تفکر
#بدون_شرح
18 سال بیشتر نداشت، اما شدیدا تحت تاثیر مجاهدین خلق بود. تصمیم گرفت با یک عملیات انتخاری آیتالله دستغیب را به شهادت برساند. 20 آذر 1360 با کمربند انفجاری و در پوشش یک زن باردار، خود را به آیت الله نزدیک کرد.
آیتالله سید عبدالحسین دستغیب و 12 نفر از همراهانشان در این واقعه به شهادت رسیدند.
به مناسبت بیست آذرماه سالروز شهادت آیت الله دستغیب سومین شهید محراب
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
پروفسور سمیعی:
تأثیری که
دعا کردن بر سلامت مغز دارد،
با هیچ چیز قابل مقایسه نیست
در اتاق ایشان
به زبان فارسی و آلمانی نوشته شده:
در طول روز دعاکنید،
حتی اگرشده برای ده دقیقه..
تشرف جبرئیل خدمت حضرت زهرا (1).mp3
3.87M
🎙بشنوید | بغض رهبر انقلاب هنگام تعریف ماجرای تشرف مکرر جناب جبرئیل به خدمت حضرت زهرا سلام الله علیها.
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
در این حال به خانه ایشان حمله بردند و دستان امیر المومنین علیه السلام را بستند و برای بیعت اجباری به
بعد از اینکه امیر المومنین علیه الصلوات را با سر برهنه ( بدون عمامه بردن ، نشان از توهین در عرب است ) به مسجد بردند ، حضرت زهرا سلام الله علیها با همان حالت زخمی به مسجد رفت .
مشاهده کرد ک شمشیر از غلاف در آورده اند و بالای سر امیر المومنین گرفته اند . حضرت تحمل نکرده و فریاد زدند ک یا شمشیر را بردارید یا اینکه نفرینتان میکنم . در این حین باد های تندی وزیدن گرفت و طبق اقوال ستون های مسجد لرزیدند . ابوبکر ک صحنه را خطر ناک دید ، به امیر المومنین گفت : برو و فاطمه سلام الله علیها را به خانه ببر . در این حین حضرت امیر ، فاطمه زهرا سلام الله علیها را به خانه بردند و پرده ای به جای درب سوخته زدند و بیعت هم نکردند .
ادامه دارد ان شاء الله💔
#داستان_غم
هدایت شده از مُرتاح
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مستی اگر اسم بود ، علی بود. #ابوتراب
یه جا خیلی قشنگ نوشته بود که:
توکل خیلی مفهموم قشنگی داره، یعنی خدایا من نمیدونم چجوری، ولی تو درستش کن:)