eitaa logo
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
1.3هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
632 ویدیو
55 فایل
طلبه ها انسان هایی هستند ، مثل سایر خلائق ؛ اما با زندگیِ نسبتا ساده تر . . . و البته ! هیجان انگیز تر ✨ یه چایی در خدمت باشیم ☕ حاویِ : منبر های دو دقیقه ای نگارخانهٔ من (یه مشت عکس) : @negar_khane_man حجرهٔ من (راه ارتباط + اصلِ مطالب) : @hajehabib
مشاهده در ایتا
دانلود
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
___
آخرش را به مسیر اتوبوس انداخت اما باز هم خبری نبود سرمای ِ دم صبح تا استخوان هایش نفوذ کرده بود این را از دست های ِ سفید و سرخش میشد فهمید . از پایش که تند روی زمین ضرب گرفته بود و نگاه ِ منتظرش . . نگاهش . . نگاهش را به جان آدمی منتقل میکرد آخر دقایق در خود دردی دارند که آن درد را فقط کسانی که میکشند میفهمند . . و او فقط منتظر اتوبوس نبود . . دنبال خود ِ آن آقا بود تا بجای اینکه هر صبح ، به جمکران ِ او برود و برای ظهورش دعا کند ؛ از آن بعد پیش خود آقایش برود . . .
ها از ساعت سه که میگذره ، دل آدم یه جوری میشه ... انگاری یه نفر چنگ زده بهش و میخواد از سینه بیرون بیاردش. اگر در باشی، زل میزنی به گنبد فیروزه ایش و بدون فکر به جای دیگه ای، فقط‌به امام زمان و ظهور و قشنگیاش فکر می‌کنی ... بعضی وقتا تو فکر هات ، حسرت میخوری که چرا چشات به نخورده. چرا گناهامون پرده جلوی چشامون انداختن... بیشتر که فکر میکنی ، میبینی امام زمان غائب از انظار نیست ... فقط پرده ها و غشا های زیادی جلوی ها رو گرفته ... امان از چشم ... نمی‌دونم چقد باز تقوا نگهدارم ... اما ، خدایا به حق همون گریه ها که کردیم تو روضه ی سید الشهدا ، چشم ما رو به وجهه خودت ، آشنا کن و منور کن ...✨🤲
ها از ساعت سه که میگذره ، دل آدم یه جوری میشه ... انگاری یه نفر چنگ زده بهش و میخواد از سینه بیرون بیاردش. اگر در باشی، زل میزنی به گنبد فیروزه ایش و بدون فکر به جای دیگه ای، فقط‌به امام زمان و ظهور و قشنگیاش فکر می‌کنی ... بعضی وقتا تو فکر هات ، حسرت میخوری که چرا چشات به نخورده. چرا گناهامون پرده جلوی چشامون انداختن... بیشتر که فکر میکنی ، میبینی امام زمان غائب از انظار نیست ... فقط پرده ها و غشا های زیادی جلوی ها رو گرفته ... امان از چشم ... نمی‌دونم چقد باز تقوا نگهدارم ... اما ، خدایا به حق همون گریه ها که کردیم تو روضه ی سید الشهدا ، چشم ما رو به وجهه خودت ، آشنا کن و منور کن ...✨🤲
آخرش را به مسیر اتوبوس انداخت اما باز هم خبری نبود سرمای ِ دم صبح تا استخوان هایش نفوذ کرده بود این را از دست های ِ سفید و سرخش میشد فهمید . از پایش که تند روی زمین ضرب گرفته بود و نگاه ِ منتظرش . . نگاهش . . نگاهش را به جان آدمی منتقل میکرد آخر دقایق در خود دردی دارند که آن درد را فقط کسانی که میکشند میفهمند . . و او فقط منتظر اتوبوس نبود . . دنبال خود ِ آن آقا بود تا بجای اینکه هر صبح ، به جمکران ِ او برود و برای ظهورش دعا کند ؛ از آن بعد پیش خود آقایش برود . . .