هدایت شده از اَمـــــانـهـ
بـــسم الـله الـــــرحمن الــــرحیم✨
کانال مذهبی اَمــــانـهـ
تحلیل مسائل مذهبی و سیاسی
و تحلیل توییت
با محوریت #جهاد_تبیین
https://eitaa.com/amaneh_org
مرحبا به دختری وقتی که تو خیابون،
دو سه تا پسر شر و لات میبینه
جای ناز و عشوه،
چادرش محکمتر میگیره وغرورش
میزنه بیرون و اخماش میره تو هم!
مرحبا...🌿👏
#حجاب
#چادری
#ماه_شعبان🌺🌸
---~°~°~---
@sarbaz_sho
بانو چادرت که خاکی شد..
یاد چفیه های باش...💔
که برای اینکه چادری بمانی
غرق در خون شد🥀
#حجاب
#چادری
#شهدا🌸🌺
---~°~°~---
@sarbaz_sho
Salam Bar Salam E9.mp3
1.61M
🎧#صوت_مهدوی
✋ #سلام_بر_سلام (۱۰)
👌نکاتی پیرامون اهمیت سلام بر وجود مقدس امام عصر علیه السلام...
👌کوتاه و شنیدنی
👈بشنوید و نشر دهید.
#امام_زمان
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@sarbaz_sho
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
#مولاجانم
🍂تقویم، شرمسار هزاران نیامدن
یک بار آمدن وَ پس از آن نیامدن...
🍂این قصه مال توست، بیا مهربانترین!
کاری بکن، چقدر به میدان نیامدن؟
#امام_زمان💚
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@sarbaz_sho
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰•💙🍃•⊱
به گریه های فرمـانده مقطع الاعضاء، العجل...
#حاج_قاسم
#امام_زمان
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@sarbaz_sho
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکم شیرین زبونی ببینید از این ناز دختر🥰
ماشاءلله به این دختر😍
👌والبته صد آفرین به پدر و مادرش💚🌹
ببینید و کیف کنید😍
#دهه_نودی
#حجاب
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@sarbaz_sho
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
رسالت زنان
در روزگار غیبت امام زمان
تربیتِ نسلِ امام زمانی است؛ 💚
مثل تربیت سرباز از شیرخوارگی👶🏻
#من_سربازتم🙋🏻♂🙋🏻🙋🏼♂
#زن_عفت_افتخار
#تربیت_کودک
#دهه_نودی
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@sarbaz_sho
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
❣ عشق جانم
باچشمانت با نگاهت چه آتشی در دلم میسوزانی
چهارشنبه سوری همینجاست تقاطع نگاه تو و دل من...💕
#عاشقانه_دلبرانه
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@sarbaz_sho
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
<💚✋🏻>
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروع شادی و پایان انتظار تویی...❤️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@sarbaz_sho
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
سرباز شو
6⃣3⃣قسمت سی و ششم 💝 خاله فرشته حسابی از ما پذیرایی کردو مجبورمان کردبرای ناهارهم بمانیم،وقتی سوار م
7⃣3⃣قسمت سی و هفتم
🌱فصل سوم
دوا بنما دوای بی دوا را
همراه هم در همان خنکای اول صبح محوطه اردوگاه سمت حسینیه راه افتادیم،یکی از زیباییهای همسایگی باشهدا که در شهر خیلی کمترتوفیق آن نصیب انسان می شودنماز صبح هایی است که اول وقت به جماعت می خواندیم،درست مثل شنیده های ما اززمان جنگ همه برای رسیدن به صف نماز جماعت از هم سبقت می گرفتند،بعد ازنماز صبح حمیدبه خاطر کارهایی که باقی مانده بود به دهلاویه برگشت تا فردا سمت قزوین حرکت کند،اما من چون کلاس داشتم همان روز ازاندیمشک سوارقطار شدم و به تهران آمدم تابعدبا اتوبوس به قزوین برگردم.
از جنوب که برگشتیم گوشه ذهنم به تولدحمید فکر می کردم ،دوست داشتم اولین سالروز تولد حمیدکه من کنارش هستم برایش یک جشن تولد خودمانی بگیرم.
چهارم اردیبهشت ماه روز تولدحمید ساعت پنج صبح بودکه با هول از خواب پریدم،عرق سردی روی پیشانیم نشسته بود،دهانم خشک شده بود،خواب خیلی عجیبی دیده بودم،آقایی بایک نورانیت خاص که مشخص بود شهیدشده می خواست یک چیزی به من بگوید،درتلاش بودمنظورش را برساند،ولی تا خواست حرف بزند من بیدارشدم،چهره شهید را کامل به یاد داشتم،خیلی ذهنم درگیر این بود که حرف این شهید چه بود که نشد من بشنوم.
با حمید قرارداشتم که به مناسبت تولدش به مزارشهدا برویم ،مراسم تولدش رو کنارشهدا برده بودیم،خودش بود و خودم وشهدا،برایش کیک خریده بودم،وقتی رسیدیم حمید طبق معمول رفت سر مزارشهیدحسین پور،می دانستم می خواهد با رفیقش خلوت کند،همان ردیف را آهسته قدم زنان جلو آمدم،کیک به دست به قاب عکس بالای سر مزارها نگاه می کردم،هرکدامشان یک سن وسال یک تیپ و یک قیافه،ولی همگی یک آرامش خاصی داشتند،چشم هایشان پر از امیدبود،در عالم خودم بودم که یکهوخشکم زد ،چشم هایم چهارتا شدیکی از عکس ها همان شهیدی بود که من داخل خواب دیده بود،دقیقأهمان نگاه بود،شهید«اردشیرابراهیم پور»جذبه خاصی داشت،همیشه در سرم می چرخید که این شهید می خواهد یک چیزی به من بگوید،نگاهش پر از حرف بود،بعد از آن هربار مزارشهدا می رفتیم،حمیدمی رفت سر مزارشهید«حسین پور»من هم می رفتم سرمزار این شهید،با اینکه متوجه نشدم حرف شهید چه بود ولی همیشه سر مزارش آرامش خاصی داشتم.
بعد از خواندن فاتحه و زیارت شهدا به سمت فضای سبز نزدیک گلزارآمدیم و روی چمن ها نشستیم،کیک را گذاشتیم وسط و عکس انداختیم،وقتی داشت کیک را برش می داد،سرش را بلند کرد و چشم در چشم به من گفت:«فرزانه ممنوون بابت زحماتت،می خواستم یه چیزی بگم می ترسم ناراحت بشی».
هری دلم ریخت،تکه کیکی که داخل دهانم گذاشته بودم را نتوانستم قورت بدهم،فکرم هزارجا رفت،با دست اشاره کردم که راحت باشد،خیلی جدی به من گفت:«فرزانه تو اون چیزی که من فکر می کردم نیستی!».
این حرف را که شنیدم انگار خانه خراب شده باشم،نمی دانستم با خودم چند چندم،گفتم:«شاید به خاطربرخوردهای اول محرم شدنمان دل زده شده»،به شوخی چندباری به من گفته بود تو کوه یخی،ولی الان خیلی جدی بود،گفتم:«چطور حمید؟من همه سعیم را می کنم همسر خوبی باشم».
چند دقیقه ای در عالم خودش فرو رفته بودوحرفی نمی زد،لب به کیک هم نزد،بعد از اینکه دید من مثل مرغ پر کنده دارم بال بال می زنم از آن حالت جدی خارج شد،پقی زد زیر خنده و گفت:«مشخصه تو اون چیزی که من فکر می کردم نیستی،تو بالاتر از اون چیزی هستی که من دنبالش بودم!تو فوق العاده ای!»،شانس آورده بودمحضرشهدا بودیم و جلوی خلق الله، والا پوست سرش را می کندم!
خیلی خوب بلد بود چطور دلم را ببرد،روز به روز بیشتر وابسته می شدم،نبودنش اذیتم می کرد،حتی همان چند ساعتی که سرکار می رفت خودم را با درس و دانشگاه و کلاس و قرآن مشغول می کردم تا نبودنش را حس نکنم.
نیمه دوم اردیبهشت باید برای حضور در یک دوره سه ماهه پزشک یاری به مشهد می رفت،هیچ وقت مانع پیشرفتش نشدم،هر دوره ای که می گذاشتندتشویقش می کردم که شرکت کند،ولی سه ماه دوری هم برای من و هم برای حمید واقعأسخت بود.
شانزدهم اردیبهشت به جشن تولد ریحانه برادرزاده حمید رفته بودیم،فردای روز تولد با آنکه دیر شده بود ولی تا خانه ما آمد،از زیر قرآن رد شد،بعد هم خداحافظی کرد و رفت.
همین که پشت سرحمید آب ریختم و در حیاط را بستم دل تنگی هایم شروع شد،همان حالی را داشتم که حمید موقع سفر راهیان نور به من می گفت،انگارقلب من را با خودش برده بود،دو سه بار در طول مسیر تماس گرفتیم،چون داخل اتوبوس بود نمی توانست زیادصحبت کندفردای روزی که حرکت کرده بودهنوز از روی سجاده نمازم بلند نشده بودم که تماس گرفت،گفت:«این جا یه بوته گل یاس توی محوطه اردوگاه آموزشی هست،اومدم کنار اون زنگ زدم،این گل بوی سجاده تو رو می ده،گل یاس خشکیده داخل سجاده ام را برداشتم بو کردم و گفتم:«خوبه پس قرارمون توی این سه ماه کنار همون بوته گل یاس».
#رفیق_شهیدم
#حمید_سیاهکالی
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@sarbaz_sho
Track_6_290526.mp3
5.82M
پروردگارا💕
آن کس که تو را ندارد چه دارد ؟❤️🩹
و آن کس که تو را یافته ، چه ندارد؟💝
#سنتی
#مناجات
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@sarbaz_sho
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
°•🌿🦋°•
میگفت:
خجالت میکشم همه جا چادر بپوشم😔
معمولا هیشکی تو جامعه هم سن و سال من چادری نیست
میشم گاو پیشونی سفید!🙁
گفتم:
قرار نیست همه مثل تو باشن که!
ماه اگه بیشتر از یکی توآسمان ازش بود،
که دیگه فرقی با ستاره ها نداشت😉
تو ماه باش😊🦋
#حجاب
#چادری
#ماه_شعبان🌺🌸
---~°~°~---
@sarbaz_sho
🌿🌺
چه لذتی دارد وقتی با
«حجاب»«عفت»
زمینه ساز ظهور امام زمان شوی!!!
#حجاب
#چادری
#امام_زمان 🌺🌸
---~°~°~---
@sarbaz_sho
با همین چادرساده ات!
حج شکوهمند حیا رابجا می آوری:/
وفرشتگان متبرک می کنند،
بال پرشان را به تاروپود وجودت🦋،
تو گمنام ترین حاجیه ی زمان خودهستی:)؛
#حجاب
#چادری
#پروفایل🌺💗
---~°~°~---
@sarbqz_sho