سرباز شو
2⃣4⃣قسمت چهل و دوم از کتاب یادت باشه ❣️ 🌱فصل پنجم صدشعرخوانده ایم که قافیه اش نام توست یکی از دو
3⃣4⃣قسمت چهل و سوم از (یادت باشه❣)
🌱فصل پنجم
صد شعر خوانده ایم که قافیه اش نام توست
دوم آبان عیدغدیر سال نود و دو روز برگزاری جشن عروسی ما بود،با حمیدنیت کردیم برای اینکه در عروسیمان هیچگناهی نشود سه روز روزه بگیریم.
شبی که کارت دعوت عروسی را می نوشتیم حمید یک لیست بلندبالا از رفقایش را دست گرفته بود و دوست داشت همه را دعوت کند،رفیق زیاد داشت،چه رفقای همکار،چه رفقای هم هیئتی،چه رفقای باشگاه،همسایه ها فامیل،خلاصه با خیلی ها رفت و آمد داشت،باهمه قاتی میشدولی رفیق باز نبود،این طوری نبود که این رفاقت ها بخواهداز باهم بودن هایمان کم کند،وقتی لیست تعدادرفقایش را دیدم،به شوخی گفتم:«تو آن قدر رفیق داری می ترسم شب عروسی مشغول این ها بشی منوفراموش کنی!».
حمید ششمین فرزند خانواده بود که ازدواج می کردبرای همین درخانواده آن ها این چیزها تازگی نداشت و برایشان عادی شده بود،ولی خانواده ما این طور نبود،من اولین فرزند خانواده بودم که ازدواج می کردم،صبح روز عروسی که می خواستم به آرایشگاه بروم پدر و مادرم خیلی گریه کردند،خودم هم از چند روز قبل اضطراب عجیبی گرفته بودم،خواب به چشمم نمی آمد،وقتی دیدم این همه مضطرب و نا آرامم چاره کار را در توکل و توسل دیدم،یککاغذ برداشتم ونوشتم:«خدایا من از ورودبه زندگی مشترک می ترسم،کمکم کن که بهترین زندگی رو داشته باشم»،دست نوشته را بین صفحات قرآنم گذاشتم،این کار خیلی به آرامشم کمک کرد.
حمید ساعت شش غروب به دنبالم آمد،می دانست گل رز و مریم دوست دارم یک دسته گل با ده شاخه گل رز و شش شاخه گل مریم برایم خریده بود،کت و شلواری را که خریده بودیم پوشیده بود،از همیشه خوش تیپ تر و تو دل برو تر شده بود،ماشین عروسمان پرایدبود،خیلی هم ساده تزیین شده بود،آتلیه را به اصرار من آمد،خانمی که می خواست ازما عکس بگیردحجاب چندان جالبی نداشت،آن قدر حمید سنگین رفتار کرد که این خانم خودش متوجه شد و کامل پوشش خودش را عوض کرد.
عروسی خیلی خوبی داشتیم،همیشه به خود حمیدهم می گفتم که از عروسی راضی بودم،هم گناه نبود،هم ساده بود،هم دلخوری پیش نیامد،چون درخیلی از عروسی ها به خصوص وصلت های فامیلی به خاطر مسائل پیش پا افتاده ناراحتی به وجود می آید،ولی عروسی ماخیلی خوب بود.
حمید خیلی همراه بود واصلأبه من سخت نگرفت،تمام سعیش این بود که من از مراسم راضی باشم،همیشه نظرم را می پرسید،می گفت:«اگراین رو دوست نداری یا این طوری باب میلت نیست بگوعوض کنیم». تنها اصرارش براین بود که در عروسی گناه نباشد،برای غذا کوبیده همراه با سالاد سفارش داده بودیم،حساس بود که غذا به اندازه باشد واسراف نداشته باشیم.
بعداز اینکه از تالار در آمدیم و درخیابان ها دور زدیم به سمت خانه راه افتادیم،رفقای حمیدآن شب خیلی شلوغ کردند،جلوی ماشین عروس را می گرفتند با دستمال شیشه های ماشین را پاک می کردند و انعام می خواستند،می گفتند:«داماد به این خوش تیپی باید به ما انعام بده»،حمیدکه به شیطنت رفقایش عادت داشت گاهی انعام می داد و گاهی هم بدون دادن انعام گاز ماشین را می گرفت و می گفت صلوات بفرستید و بعد هم می رفت،به من گفت:«این ها توی تالار هم بدجوری آتیش سوزوندن،یکسره به سر و صورتم دست می کشیدن و موهای منو به هم زدن».
به خانه که رسیدیم بعد از خداحافظی و تشکر از اقوام و خانواده اول قرآن خواندیم،حمیدسجاده انداخت و بعد ازنماز از حضرت معصومه (س)تشکر کرد،خیلی جدی به این عنایت اعتقاد داشت،همیشه بعد از هر نماز از کریمه اهل بیت تشکر می کردکه بانی این وصلت شده است.
دست هایش را بلند می کرد و همان جمله ای را می گفت که بعد از سال تحویل کنار من رو به ضریح گفته بود:«یا حضرت معصومه (س)ممنوونم که خانمم رو به من دادی،ومن رو به عشقم رسوندی، گاهی ساده توکل کردن قشنگ است!.
پنجشنبه عیدغدیر عروسی کردیم، دوشنبه برای ماه عسل با قطارعازم مشهد شدیم،باران شدیدی می آمد،اولین باری بود که باهم مشهد می رفتیم،از پله های قطار که بالا می رفتیم هر دو از نم باران خیس شده بودیم،با راهنمایی مدیر کاروان به سمت کوپه خودمان راه افتادیم،مدیر کاروان که جلوتر از ما بود،به حمید گفت:«آقای سیاهکالی یه زحمت براتون داشتم،به جز شما بقیه کسانی که تو کاروان همراهمون اومدن سن و سال دار و مسن هستن،اگه میشه تو سفر کمک حالشون باشین»،همینطور هم شدحمید در طول سفردست راست همه شد،هر جا که نیاز بود به آن ها کمک می کرد.🍂
#رفیق_شهیدم
#حمید_سیاهکالی
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@sarbaz_sho
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
❣#سلام_امام_زمانم ❣
🌱آیا دوباره مثل همان سال های پیش
امسال هم بدون تو تحویل می شود؟
🌱یک سین کم گذاشته ام روی سفره ام
این سفره با سلام به تو تکمیل می شود!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@sarbaz_sho
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
سختترین قسمت خونه تکونی پاک کردن قاب عکس میوه ی دلته که دیگه پیشت نیست 😔
♡ سلامتی #مادران #شهدا
♡ و شادی روح پاک مادران آسمانی شهدا از صدر اسلام تا کنون #صلوات نثار کنیم
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@sarbaz_sho
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
🌹وصیت شهدا
به تو حسادت می کنند تو نکن!
تو را تکذیب می کنند آرام باش!
تو را می ستایند، فریب مخور!
تو را نکوهش می کنند،شکوه مکن!
مردم از تو بد می گویند اندوهگین مشو!
همه مردم تو را نیک می خوتممد،مسرور مباش!
آنگاه از #ما خواهی بود
حدیثی بود که همیشه در قلب من وجود داشت از امام پنجم...
#رفیق_شهیدم
#بابک_نوری_هریس
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@sarbaz_sho
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
یار بیاید.mp3
2.79M
🎧#صوت_مهدوی
🎙حجتالاسلام عالی
🎵 پادکست بسیار زیبای «یار بیاید»
امام زمان گرهها و قفلها رو باز میکنه...
⁉️ چرا #امام_زمان رو سختگیر معرفی میکنیم؟
👌بسیار زیبا و شنیدنی
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@sarbaz_sho
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
آخر ساله
بهتره دلمون رو هم
مثل خونه هامون
پاک کنیم
از همه چیزهای سیاهی که
هم آرامشو از خودمون میگیره
هم از اطرافیانمون
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@sarbaz_sho
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
حضرت امام صادق علیه السلام:
هرگاه نوروز فرارسید، غسل کن و پاکیزه ترین لباسهایت را بپوش
#حدیث
#امام_زمان
#لحظه_طلایی
❌چالش❌مسابقه❌عیدی❌
سلام بر دوستان خوبم🙂
پیشاپیش عیدتون مبارک🐟🌺
😇لحظه تحویل سال نو؛
دوست داشتید کجا باشید؟؟؟💞
چه مکان مذهبی و چه غیرمذهبی😊
عکس مکانو اینجا بفرستید👇👇👇
[ @monji_yar ]
May 11
❣مثلا اینجا☝️☝️☝️😍؟؟
کاش امسال خدا رزق مرا بنویسد😍👇🏻
اربعین، پایِپیاده، سفرِکربلا . . .💔🖐🏾
#کربلا
#بین_الحرمین
#دلتنگ_زیارت
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@sarbaz_sho
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
یا اینجا😍
تو حرم امام رضا جانمون
کیا دلتنگ امام مهربان شدند؟؟؟
#مشهد
#دلتنگ_زیارت
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@sarbaz_sho
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
☘یا شایدم حرم بی بی حضرت معصومه سلام الله علیها
#قم
#حضرت_معصومه
#لحظه_طلایی
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@sarbaz_sho
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
🍃یا تو مسجد جمکران
خونه ی امام زمان علیه السلام💚
لحظه تحویل سال دعا فرج بخونی؟؟؟📿
#قم
#جمکران
#لحظه_طلایی
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@sarbaz_sho
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
گلزار شهدا🌹🌹🌹🌹
کنار اونایی که نیستن..💔
تا ما باشیم و عید و جشن بگیریم💕
#گلزار_شهدا
#لحظه_طلایی
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@sarbaz_sho
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
🕯تو بیابون...
روی خاک های شلمچه ....🥀🕊.....
#شلمچه
#لحظه_طلایی
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@sarbaz_sho
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛