سرباز شو
3⃣1⃣قسمت سیزدهم از داستان عاشقانه مذهبی 💞 (کتاب :یادت باشه) 🌱بخش اول زندگی نامه 🌱فصل دوم نکند یاد ت
4⃣1⃣قسمت چهاردهم از داستان عاشقانه مذهبی 💞 (کتاب :یادت باشه)
🌱بخش اول
زندگی نامه
🌱فصل دوم
نکند یادتو اندر دل ما طوفان است
🌱برگ چهاردهم
وقتی موضوع مهریه مطرح شد،پدرم گفت:«نظر فرزانه روی سیصدتاست»،پدر حمید نظر خاصی نداشت،گفت:«به نظرم خودحمید باید با عروس خانوم به توافق برسه ومیزان مهریه رو قبول کنه».
چند دقیقه سکوتی سنگین فضای اتاق را گرفت ،می دانستم حمید آن قدر باحجب و حیاست که سختش می آید در جمع بزرگترها حرفی بزند،دست آخر وقتی دید همه منتظر هستند اونظرش رابدهدگفت:«توی فامیل نزدیک ما مثلاً زنداداش ها یا آبجی ها مهریشون اکثرأ صدو چهارده تا سکه ست،سیصدتا خیلی زیاده،اگه بامن باشه دوست دارم مهریه خانمم چهارده سکه باشه ،ولی باز نظر خانواده عروس خانوم شرطه».
همه چیز برعکس شده بود از خیلی وقت پیش محبت حمیددر دل خانواده من نشسته بود،مادرم به جای ای اینکه طرف من باشدو از پیشنهاد مهریه من دفاع کندبه حمید گفت:«فردا موقع خرید حلقه با فرزانه حرف بزن،احتمالأنظرش تغییر می کنه اونوقت هرچی شما دوتا تصمیم گرفتیدما قبول می کنیم»،پدرم هم دست کمی از مادرم نداشتبیشتر طرف حمید بود تا من ،در ظاهر می گفت نظر فرزانه روی سیصدسکه است،ولی مشخص بودمیل خودش چیزدیگری است.
چایی را که بردم حس کسی را داشتم که اولین بار است سینی چای را به دست می گیرد،گویی تا به حال حمید را ندیده بودم،حمیدی که امروز به خانه ما آمده بود متفاوت از پسرعمه ای بود که دفعات قبل دیده بودم ،او حالا دیگر پسرعمه من نبودقراربود شریک زندگیم باشد.
چایی را به همه تعارف کردم وکنار عمه نشستم ،عمه که خوشحالی از چهره اش نمایان بوددستم را گرفت وگفت:«ما از داداش اجازه گرفتیم ان شاء الله جمعه هفته بعد مراسم عقدکنان را بگیریم ،فرداچه ساعتی وقتت خالیه برید حلقه بخرید؟»،گفتم:«تا ساعت چهارکلاس دارم برسم خونه میشه چهارونیم ،بعدش وقتم آزاده»،قرارشدحمیدساعت پنج خانه ما باشد که باهم برای خرید حلقه راهی بازارشویم.
فردای آن روز از هفت صبح کلاس داشتم هرکلاس هم یک دانشکده،ساعت درس که تمام می شد بدو بدو می رفتم که به کلاس بعدی برسم،وقتی رسیدم خانه ساعت چهارونیم شده بودپدرم وفاطمه داخل حیاط بدمینتون بازی می کردند،از شدت خستگی نتوانستم کنارشان باشم.
لباس هایم را که عوض کردم جلوی تلویزیون نشستمو پاهایم را دراز کردم،کفش هایی که تازه خریده بودم پایم را می زد،احساس می کردم پاهایم تاول زده است.
تلویزیون داشت سریال دونگی را نشان می دادکه زنگ خانه را زدند،حمید بود درست ساعت پنج!
آن قدر خسته بودم که کلأقرارامروز فراموشم شده بود،حمیدبالا نیامد،همان جا داخل حیاط منتظر ماند،از پنجره نگاهی به حیاط انداختم،حمیددر حال مرتب کردن موهایش بود،همان لباس هایی را پوشیده بود که روز اول صحبتمان دیده بودم،یک شلوار طوسی ،یک پیراهن معمولی آن هم طوسی رنگ که پیراهنش را روی شلوار انداخته بود،گاهی ساده بودن قشنگ است.
چون از صبح کلاس بودم ،نای بیرون رفتن نداشتم و کف پاهایم دردمی کرد،برای بیرون رفتن این پا و آن پا می کردم،مادرم که طبق معمول هوای حمید را همه جوره داشت گفت:«پاشو برو زشته،حمیدمنتظره،بنده خدا چه وقته توحیاط سرپاست».
سریع حاضرشدم و از خانه بیرون زدیم،بادشدیدی می وزیدو گرد و خاک فضای آسمان را پر کرده بود،با ماشین آقاسعید آمده بود،کمی معذب بودم،برای همین پیشنهاد دادم با تاکسی برویم،این طوری راحت تر بودم،طفلک با این که حس کردم این پیشنهادم به برجکش خورده ولی نظرم را پذیرفت و زود تاکسی گرفت.
ادامه دارد.....🌺
#رفیق_شهیدم
#یادت_باشه
#سرباز_شو
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbaz_sho
سرباز شو
📻 کلیپ صوتی | جنگ_نرم 🔸 قسمت ۱ #لبیک_یا_خامنه_ای #جنگ_نرم #حاج_حسین_یکتا ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄ @sarbaz_sho
@pelak_channel1_2797605662.mp3
زمان:
حجم:
10.49M
کلیپ صوتی جذاب و هیجان انگیز
با صدای حاج حسین یکتا
جنگ نرم _ قسمت 2⃣
#جنگ_نرم
#سرباز_شو
#لبیک_یا_خامنه_ای
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbaz_sho
سرباز شو
5⃣1⃣قسمت پانزدهم از داستان عاشقانه مذهبی 💞 (کتاب:یادت باشه) 🌱بخش اول زندگی نامه 🌱فصل دوم ن
6⃣1⃣قسمت شانزدهم از داستان عاشقانه شهید مدافع حرم و همسرش❣
(کتاب:یادت باشه)🍃
🌱بخش اول
زندگی نامه
🌱فصل دوم
نکندیادتو اندردل ما طوفان است
🌱برگ شانزدهم
خاطرات و شیطنت های بچگی را که گفتم ،حمید با شوخی و خنده گفت:«دختردایی هنوز دیرنشده ،نه به باره نه به دار!برید خوب فکراتون رو بکنین خبربدین ».
بعد از خوردن بستنی با اینکه خسته شده بودم ولی باز پیاده راه افتادیم،حسابی سر دل صحبت هایش باز شده بود،گفت:«عیدها که می اومدیم خونتون دوست داشتم در اتاق رو باز کنی بیای بیرون که ببینمت،وقتی نمی اومدی حرصم می گرفت،ولی از خونتون که در می اومدیم ته دلم می دیدم که از کارت خوشم اومده،چون بیرون نیومدی که نامحرم تو رو نبینه»،راست می گفت چون عادت داشتم وقتی نامحرمی به خانه ما می آمد از اتاقم بیرون نمی اومدم.
برایم جالب بود بدانم عکس العمل حمیدوقتی بار اول جواب منفی دادم چه بوده، گفتم:«وقتی شنیدین من جواب رد دادم چی شد؟».
حمید آهی کشید وگفت:«دست روی دلم نذار،من بی خبر از همه جا وقتی این حرف ها روشنیدم از اتاق بیرون اومدم و از مادرم پرسیدم شما مگه کجا رفته بودین؟این حرف ها برای چیه؟مامان هم داستان رو تعریف کردکه رفتیم خونه دایی تقی،ولی فرزانه جواب رد داد،منم با ناراحتی و به شوخی گلایه کردم که:« آخه مادر من! رفتید خواستگاری منونبردین؟خودتون تنهایی رفتین؟کجا بدون داماد میرن خواستگاری که شما رفتید؟بعدهم رفتم داخل اتاق،اشکم در آمده بود،پیش خودم می گفتم من دخترداییمو دوست دارم،هرچی می گذشت اطمینانم بیشترمی شد که توبالاخره زن من میشی،اما بعدکه شنیدم جواب رد دادی همش باخودم کلنجار می رفتم مگه میشه کسی که اینهمه بهش فکر می کنم و دوستش دارم منو دوست نداشته باشه؟».
صحبت به اینجا که رسید من هم داستان قول و قراری که با خدا داشتم رو تعریف کردم،گفتم :«قبل از اینکه شما دوباره بیاید و باهم صحبت کنیم نذر کرده بودم چهل روز دعای توسل بخونم،بعد هم اولین نفری که اومد وخوب بودجواب بله رو بدم،اما شما انگار عجله داشتین روز بیستم اومدین!».
حمید خندید و گفت:«یه چیزی میگم لوس نشیا»,در حالی که از لحن صحبت حمید خنده ام گرفته بود گفتم:«می شنوم بفرما»،گفت:«واقعیتش من یه هفته قبل از اینکه برای بار دوم بیاییم خونتون رفته بودم قم زیارت حرم کریمه اهل بیت،اونجا به خانم گفتم:«یا حضرت معصومه (س)میشه اونی که من دوسش دارموبه من برسونی؟دل من پیش فرزانه مونده،منو به عشقم برسون،من تو رو از کریمه اهل بیت گرفتم».
تأملی کردم وگفتم:«حمیدآقا حالا که شما اینوگفتی اجازه بده منم خوابی رو که چند سال پیش دیدم برات تعریف کنم،البته قول بده شماهم زیادی هوایی نشی!!»، پرسید:«مگه چه خوابی دیدی؟».
گفتم:«چند سال پیش توی خواب دیدم یه هلیکوپتر بالای خونه دور می زنه و منو صدا می کنه،وقتی بالای پشت بوم رفتم از داخل همون هلی کوپتر یه گوسفند سربریده بغل من انداختن».
حمیدگفت:«خواب عجیبیه،دنبال تعبیرش نرفتی؟».
گفتم:«این خواب توی ذهنم بود ولی باکسی مطرح نکردم،تا این که رفته بودیم مشهد،لابی هتل یه تعدادکتاب زندگی نامه و خاطرات شهدابود،اونجا اتفاقی بین خاطرات همسرشهید«احمدکاظمی»فرمانده سپاه پاوه خوندم که ایشون هم خوابی شبیه خواب من دیده،نوشته بود وقتی که مثل من بار اول به خواستگاری جواب منفی داده بودتوی خواب می بینه یه هلیکوپتر بالای خونه اومد ویه گوسفندسر بریده و یه ماهی توی بغلش انداخت،وقتی این خواب رو برای همکارش تعریف کرده بود،همکارش گفته بود گوسفندسربریده نشانه قربانی در راه خداست،احتمالأتو ازدواج که می کنی همسرت شهید میشه،اون ماهی هم نشونه بچه است،البته همسرت قبل از به دنیا اومدن بچه شهید میشه،نهایتأآخرقصه زندگی این شهید دقیقأهمین طوری شد،قبل از به دنیا اومدن بچه همسرش شهیدشد ،اونجا که این خاطره رو خوندم فهمیدم که من هم احتمالاً همسرشهیدمیشم».
ادامه دارد....🌴🌳🌲
#رفیق_شهیدم
#یادت_باشه
#سرباز_شو
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbaz_sho
#فوررر
#سرباز_شو
🌙ماه شعبان🎉 پویش مهدوی داریم💚همراه با جایزه🎁🎀
😍کجا ؟؟؟؟ 😉اینجا..👇👇👇
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3936092340Ce34a317f30
سلام بزرگوار🌹
#یادت_باشه اسم کتابی هست که هر شب قسمتی از اون در کانال #سرباز_شو بارگزاری میشه
این جمله یه اسم رمزه بین شهید و همسرش🤗😍
در ضمن ممنون از همراهی و توجه شما به مطالب کانال 💚.بمونید برامون🌸
#پیام_ناشناس
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@sarbaz_sho
#سرباز_شو
🌙ماه شعبان شد و 🎉 پویش مهدوی داریم💚همراه با جایزه🎁
😍کجا ؟؟؟؟ 😉اینجا.....👇👇👇
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3936092340Ce34a317f30
#سرباز_شو
🌙ماه شعبان شد و 🎉 پویش مهدوی داریم💚همراه با جایزه🎁
😍کجا ؟؟؟؟ 😉اینجا.....👇👇👇
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3936092340Ce34a317f30
❌مژده❌مسابقه❌جایزه❌
سلام و شب بخیر خدمت شما دوستان و همراهان کانال «سرباز شو »🌹
اعیاد شعبانیه بر همگی مبارک🌸🌺
خبر خوب داریم براتون😍
از فردا قراره دوتا چالش براتون داشته باشیم 🎈🎉🎈🎊🎈
یکی برای #دهه_نودی ها👦🏻👦🏼👦🏽
یکی هم برای #دهه_هشتادی ها و بزرگترها 💪
😉البته چالش بدون هدیه و جایزه که نمیشه🎁
منتظر باشید💣
و رفیقاتونم خبر کنید....📣📣
#سرباز_شو
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbaz_sho
Secret Gardenحلللللما.m4a
زمان:
حجم:
1.16M
#مسابقه_دلنوشته
#دلنوشته_صوتی
🦋ارسالی #حلما_صادق_شهری( ۸ساله)
از مشهد مقدس 💛
حلما خانم 🙂
این روزا رفتی حرم امام رضا علیه السلام🍃
به یاد ما و همه ی اعضای کانال «سرباز شو» باش🌺🌺
التماس دعاااااای فرج💚
#سرباز_شو
17.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👏👏👏👏😍😍🌺🌺🌸🌸🌺🌺
#فاطمه_رحیمی ۴ساله از قم 😇
👏👏برای تشویق فاطمه خانم
در مورد اجراشون اینجا نظر بفرستید 👇👇
https://harfeto.timefriend.net/16752678638969
#ارسالی_مخاطبین
#سرباز_شو
#دهه_نودی
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@sarbaz_sho
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
6.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام امام زمانم🌹
فیلمبرداری و تدوین و صدا گذاری،
سلیقه ی یکی از مخاطبین کانالمونه😍
شما هم فیلم کوتاه مذهبی ساختید اینجا برامون بفرستید @Ar_vahdani📲📱
#امام_زمان
#ارسالی_مخاطبین
#سرباز_شو
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@sarbaz_sho
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛