هدایت شده از پاسخ به شبهات فجازی
روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد........!
مار میگفت: انسانها از ترسِ ظاهر خوفناڪِ من میمیرند؛ نه بخاطر نیش زدنم!
اما زنبور نمی پذیرفت.
مار، برای اثبات حرفش، به چوپانی ڪه زیر درختی خوابیده بود؛ نزدیڪ شد و رو به زنبور گفت: من او را می گزم و مخفی میشوم ؛ تو بالای سرش سر و صدا و خودنمایی ڪن!
مار چوپان را نیش زد و زنبور شروع به پرواز ڪردن بالای سر چوپان نمود.
چوپان فورا از خواب پرید و گفت: ای زنبور لعنتی!
و شروع به مڪیدن جای نیش و تخلیه زهر ڪرد.
مقداری دارو بر روی زخمش قرار داد و بعد از چندی بهبود یافت.
سپس دوباره مشغول استراحت شد ...
فردای آن روز موقع استراحت چوپان
مار و زنبور نقشه دیگری ڪشیدند:
اینبار زنبور نیش زد و مار خودنمایی ڪرد!
چوپان از خواب پرید
و همین ڪه مار را دید، از ترس پا به فرار گذاشت!
او بخاطر وحشت از مار، دیگر زهر را تخلیه ننمود
چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد!
❦•••
🔹 پینوشت
بسیاری بیماری ها و ڪارها نیز همینگونه اند؛ و افراد فقط بخاطر ترس از آنها، نابود میشوند.
مواظب #تلقین های زندگی خود باشید
#کرونا
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
هدایت شده از پاسخ به شبهات فجازی
از ترس کرونا با مردم دست نمیدن ، باشه ، قبول
ولی کاش از ترس خدا هم :
👈 به مال حرام دست نمی زدند !
👈 به بیت المال دست درازی نمی کردند !
👈 از کم کاری و کم فروشی دست می کشیدند !
👈 با نامحرم دست نمیدادند !
👈 از یتیمان دستگیری میکردند !
👈 و ....
وقتی برای اون "احتمالی" اینقـدر اهمیت قائلند ؛ چرا اهمیتی برای این "قطعی" ها قائل نیستند ؟؟
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
هدایت شده از داناب (داستانک+نکاتناب)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 بسیار دیدنی
دستگاه ژئو رادار تا عمق ۳۵ متری مکانیک خاک و آنچه در لایه های زمین است را اسکن می کند.....
داخل ضریح مطهر سید الشهداء علیه السلام تا ۶ متر جواب داد و بیشتر از آن نتوانست اسکن کند.
هرکه دارد هوس #کرب_وبلا بسمالله
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
هدایت شده از مدادرنگی
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
✨﷽✨
📜 #داستانک
👌 داستان کوتاه پند آموز
💭 مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها به موضوع «خدا» رسیدند؛
آرایشگر گفت: “من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد.”
مشتری پرسید: “چرا؟”
آرایشگر گفت: “کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض میشدند؟ بچههای بیسرپرست پیدا میشدند؟ این همه درد و رنج وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این چیزها وجود داشته باشد.”
💭 مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد؛ چون نمیخواست جروبحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. در خیابان مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده..
💭 مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: “به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.”
آرایشگر با تعجب گفت: “چرا چنین حرفی می زنی؟ من اینجا هستم، همین الان موهای تو را کوتاه کردم!”
مشتری با اعتراض گفت: “نه! آرایشگرها وجود ندارند؛ چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمیشد.”
💭 آرایشگر گفت: “نه بابا؛ آرایشگرها وجود دارند، موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.”
مشتری تایید کرد: “دقیقاً! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمیگردند.”
📚با #داستانک های مذهبی ما همراه باشید
ڪشکول_معنوی👇
➠ @kashkoolmanavi ◆
هدایت شده از ظهور بسیار نزدیک است
⭕️ اولین مشتریِ امروز بود. آن هم بعد از سه ساعت نشستن زیر آفتاب.
🔸مرد جوان چانه میزد و قیمت را پایین میآورد و پیرزن دستفروش هم چارهای نداشت. به قیمتی که گفت، راضی شد. به شرطی که سه روسری رنگی بردارد، عوض یکی.
💵 اسکناس های رنگارنگ را که میشمرد، به پیرزن گفت: «خودت سه تاشو برام انتخاب کن، میخوام ببرم برای یه خانم جوان.» دستفروش روسریهای آبی و سفید و کرمی را از بین بقیه روسریها بیرون کشید و مرتب تا کرد. ته دلش از قیمت راضی نبود ولی پول کم، بهتر از هیچی بود. میدانست که به خانه که برود باید شکم نوههای یتیمش را سیر کند.
🔆 اسکناس ها را از روی ناچاری گرفت و روسری ها را به دست مرد داد. هنوز پول ها را نشمرده بود که شنید: «مادر، یه ده تومنی بده من.» سرش را بالا گرفت و مات نگاه کرد. مرد جوان، روسری ها را به دستش داد و گفت: «من اینارو شصت تومن ازت خریدم، حالا ده تومن به خودت میفروشم؛ نذر امام زمان!»
📖 #داستانک
🔺 ظهور بسیار نزدیک است
🔻 ایتا تلگرام توییتر اینستا
🔹 @zoho313or
هدایت شده از ●۩منذرین۩●
🚨#داستانک
اتّفاق عجیب در نماز رهبر انقلاب
💠 آقای راشد یزدی نقل میکند موقعی که در ایرانشهر در محضر آیت الله خامنه ای در تبعید بودم، روزی عدهای از علما از قم برای ملاقات ایشان آمده بودند، وقت نماز همه برای اقامه نماز جماعت به امامت معظم له آماده شدند. همینطور که نماز جماعت بر پا بود، ناگهان بزغالهای وارد اتاق شد و شروع کرد به این طرف و آن طرف پریدن و در آخر، سجاده یکی از نمازگزاران را برداشت و با خود برد. چند نفر از نمازگزاران به کلی آرامش شان به هم خورد و خندیدند که یکی از آنها من بودم و از خنده ما دیگران نیز به غیر از حضرت آیت الله خامنهای خندیدند. ولی آقا نمازشان را بدون هیچگونه حرکت اضافی به پایان رساندند. بعد از نماز از آقا پرسیدم که شما چطور توانستید نمازتان را ادامه دهید؟ آقا فرمودند: در مورد چی(صحبت میکنید)؟ عرض کردم: به خاطر بزغالهای که وارد اتاق شده بود. آقا فرمودند: ذرّهای از این جریان را متوجه نشدم.
✍ #داستانک_ها
#به_مددالهی_کرونا_را_شکست_میدهیم
#درخانه_بمانیم
#من_ماسک_میزنم
🔹📣 @dastanakha 📣🔹
هدایت شده از مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی
🌺باید قوی تر شویم
☘️لحظه ای بیکار نمی نشست. کتاب می خواند. درس می خواند. خط می نوشت. هر کاری را بلد بود، یک قدم جلوتر می برد. حتی نسبت به اطرافیانش هم همین طور بود. برای کودک سه ساله اش توپ فوتبال سنگین خریده بود و بازی های مختلف انجام می داد. توپ سنگین بود و گرفتنش برای کودک، سخت اما او کوتاه نمی آمد. می گفت باید قوی تر شویم
🌼بطری های آب یک و نیم لیتری را از آب پر کرده بود و وزنه می زد. بچه هایش هم یاد گرفته بودند. خانه شده بود باشگاهی برای خودش. می گفت باید قوی تر شویم
🌸فرش خانه را خودش می شست. هر هفته چند نوبت لباس ها را در تشت می ریخت و پا می زد. بچه ها هم یاد گرفته بودند و برنامه خنده ای در حمام به راه بود. می گفت باید قوی تر شویم.
🍎اصلا دستش به خرید چند دانه میوه نمی رفت. صندوق های کوچک و بزرگ می خرید. از ماشین که پیاده می شد، دست هر کدام یک صندوق بود . حتی آن کودک سه ساله اش هم صندوق کوچکی که یک ردیف خرمالو داشت روی دست گرفته بود و به خانه می برد. می گفت باید قوی تر شویم.
🍃بازی هایش همه همین مدلی بود. کلاغ پر با انگشت که کلاغ پر نبود. باید چوبی- متناسب با قدرت بچه ها- که اسباب بازی ای را به آن آویزان کرده بودند، دست می گرفتند و با آن کلاغ پر می کردند. تمرکز کردن سخت بود. بالا پایین آوردنش هم سخت بود اما شدنی. می گفت باید قوی تر شویم.
🌺«وَ اَعِدّوا لَهُم مَااستَطَعتُم مِن قُوَّة..»
🍀هر چه میتوانید قوّت را زیاد کنید
📚سوره مبارکه الأنفال آیه ۶۰
🌎 مرکز ملی پاسخگویی به سوالات و مشاوره دینی
▪️ @pasokhgoo1 👈
#داستانک
#تولیدی
#آیه
#قرآن
#قرآنی
هدایت شده از 🌸 همسران خوب 🌸🇵🇸
#داستانک
🦌گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت
تا آب بنوشد.
عکس خود را در اب دید،
پاهایش در نظرش باریک
و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد.
اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید
شادمان و مغرور شد.
در همین حین چند شکارچی
قصد او کردند.
گوزن به سوی مرغزار گریخت
و چون چالاک میدوید
صیادان به او نرسیدند اما وقتی
به جنگل رسید، شاخ هایش
به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست
به تندی بگریزد.
صیادان که همچنان به دنبالش بودند
سر رسیدند و او را گرفتند.
گوزن چون گرفتار شد با خود گفت:
دریغ پاهایم که ازآنها ناخشنود بودم
نجاتم دادند،
اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها
می بالیدم گرفتارم کردند
چه بسا گاهی از چیزهایی که
از آنها ناشکر و گله مندیم
پله ی صعودمان باشد
و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم
مایه ی سقوطمان باشد
#محسن_پوراحمد_خمینی
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
@hamsaranekhoob
هدایت شده از تربیت معنوی
#داستانک
💠گوسفندی ذبح کن...
🔹آورده اند روزی اربابِ لقمان به او گفت: گوسفندی ذبح کن و از بهترین عضوش نهار تهیه کن و برایم بیاور. لقمان زبان گوسفند را پخت و در پیش روی ارباب قرار داد.
🔹روز دیگر دستور داد گوسفندی ذبح کن و بدترین عضوش را بیاور. لقمان گوسفند را ذبح کرد و باز هم زبان پخته به حضور ارباب آورد.
🔹ارباب گفت: تو که هر دو بار، یک قسمت را پختى! لقمان گفت: شما گفتید بهترین عضو و بدترین عضو؛ من هم بهترین عضو را زبان میدانم که با او می شود همه خیرها را جمع کرد و بدترین عضو نیز زبان است که تمامی شر جهان از اوست.
#درنگ: مراقب زبانمان باشیم!
📙کلید گنج سعادت، ص ۳۱
@tarbiatemanavi
هدایت شده از 🌸 همسران خوب 🌸🇵🇸
﷽ #داستانک
💠گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند.
💠گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند.
💠گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که ازآنها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند !
چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشکر و گله مندیم، پله ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد
┈••✾•🌿🌾🌿•✾••┈
#محسن_پوراحمد_خمینی
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
@hamsaranekhoob
هدایت شده از 🌸 همسران خوب 🌸🇵🇸
#داستانک 📚
میگویند شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد. وقتی که زنگ را زدند بیدار شد، با عجله دو مسأله را که روی تخته سیاه نوشته بود یادداشت کرد و به خیال اینکه استاد آنها را به عنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز و آن شب برای حل آنها فکر کرد. هیچ یک را نتوانست حل کند، اما تمام آن هفته دست از کوشش بر نداشت. سرانجام یکی را حل کرد و به کلاس آورد. استاد به کلی مبهوت شد زیرا آنها را به عنوان دو نمونه از مسائل غیرقابل حل ریاضی داده بود.
اگر این دانشجو این موضوع را میدانست احتمالاً آنرا حل نمیکرد ولی چون به خود تلقین نکرده بود که مسأله غیرقابل حل است، فکر میکرد باید حتماً آن مسأله را حل کند و سرانجام راهی برای حل مسأله یافت.
❤️ #پی_نوشت :حل نشدن بیشتر مشکلات زندگی ما به افکار خودمان بر میگردد.
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇
http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
هدایت شده از تربیت معنوی
#داستانک: هرگز دعا نمیکنم!
🔹شخصى با هيجان و اضطراب به حضور امام صادق عليه السلام آمد و گفت:
«درباره من دعايی بفرماييد تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد، كه خيلى فقير و تنگدستم.»
🔹امام فرمودند: «هرگز دعا نمیكنم.»
آن شخص گفت: چرا دعا نمیكنيد؟!
🔹 «براى اينكه خداوند راهی براى اين كار معين كرده است. خداوند امر كرده كه روزى را پیجويی كنيد و طلب نماييد. اما تو میخواهی در خانه خود بنشينى و با دعا روزى را به خانه خود بكشانى!
📕مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (داستان راستان)، ج18، ص197
#درنگ: از تو حرکت از خدا برکت!
هدایت شده از حفظ و دفاع از خون شهداء
#داستانک
میگویند:
سفیر انگلیس در دهلی ازمسیری در حال گذر بود، میبیند یك
جوان هندی، لگدی به گاوی میزند؛
گاوی كه درهندوستان مقدس است!
سفیر انگلیس ازخودرو خود پیاده شده و به سوی گاو میدود و گاو
را میبوسد! در این لحظه گاو ادرار میكند و سفیر انگلیس با
ادرار گاو دست و صورتش رامیشوید!
بقیه مردم حاضر كه میبینند یك غریبه اینقدر گاو را محترم
میشمارد، در جلوى گاو ،سجده میكنند و آن جوان را مجازات
میكنند.
همراه سفیر انگلیس با تعجب میپرسد:
چرا این كار را كردید؟!
سفیر میگوید:
لگد این جوان آگاه، میرفت كه فرهنگ هندوستان را پنجاه سال
جلو بیاندازد، ولی من نگذاشتم!
جهل و خرافات عامل اصلی عقب ماندگی ملتهاست
دشمنان یک ملت رواج دهنده جهل و خرافات
در فرهنگ آن ملت هستند