eitaa logo
مدافعان حرم
47.8هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
44 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/bs5.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى) به روايت همسر گرامى؛ 🔸هر كدام از دوستانش شهيد مى‌شدند يك نكته از زندگى‌شان مى‌شد سرلوحه كارهاى مرتضى. مثلاً شهيد نجفى كه در عمليات تل‌قرين شهيد شد، سفارشش شده بود برنامه هر روز مرتضى. شهيد نجفى گفته بود حتى اگر شده روزى چند دقيقه براى خودتان روضه امام حسين عليه‌السلام بخوانيد. نجفى اولين دوستِ شهيدِ مرتضى بود. شهادتش بدجور مرتضى را به هم ريخت. 📸 عكس‌نوشت: شهيدان مدافع حرم و (ابوعلى) 🔴@sarbazanzeynab🔴
نامه فرزند شهید سلیمانی به فرزندان مبارزان مشهور جهان 🔹بعد از حملات اخیر رژیم صهیونیستی به غزه، زینب سلیمانی طی نامه‌ای به آلیدا گوآرا، توشار گاندی و زوولیولیله ماندلا خواستار زنده نگه‌داشتن روح مبارزه و مقاومت و حمایت از مظلومان و کودکان فلسطینی شد. 🔴@sarbazanzeynab🔴
مدافعان حرم
🌟#رفیق_مثل_رسول 🌟۵۳ شب که رسیدم خانه با روح الله صحبت کردم و قرار شد برای مطرح کردنش به من کمک کند،چ
🌟 🌟۵۴ فصل هشتم:ابوحسنا دفترم را بستم و کناری گذاشتم، سعی کردم بیشتر چیزهایی که یادم آمد را بنویسم و این نوشتن در این روزهای سخت،به من کمک کرد تا تمام کسانی که واقعا از ته دل دوستشان دارم را در ذهنم مرور کنم و با همین بهانه از دل تنگی های اینجا گذر کردم. غربت،سختی کار،پیچیده بودن سیستم جنگ شهری،دیدن زن و بچه های آواره در خیابان ها و آتش جنگی که از طرف اسرائیل و آمریکا به دامن اعتقادات این مردم افتاده است،خیلی تلخ بود.اواخر شهریور بود و هوا رو به خنکی میرفت ،با حامد برای رفتن به حرم هماهنگ کردم،یک ساعتی وقت داشتم تا خودم را به ماشین های سرویس حرم برسانم. به حامد نگاهی کردم و گفتم:حامد یک اسم جهادی برای خودت انتخاب کن.حامد خندید و گفت :اسم جهادی برای چی؟همین خوبه.نگاهی به او کردم و گفتم:یک چیزی که اینجا بچه ها صدات بزنند.میدونی حامد،من حسنا را خیلی دوست دارم،اسمت را بذار ابوحسنا.حامد سری تکان داد و گفت:از دست تو،باشه،هرچی تو بگی ابوحسنا. از جا بلند شدم .رو به حامد و محسن دستی تکان دادم و گفتم :من رفتم ابوحسنا،تماس اول را من میگیرم.از خیابان که رد شدم ،روبروی ساختمان خودمان مکث کوتاهی کردم، می‌دانستم الان در تیررس نگاه حامد هستم،کمی جلوتر رفتم و زنگ زدم حامد،گوشی را برداشت و گفت:همه چیز خوبه؟من هم گفتم :ابوحسنا همه چیز ردیفه.پیش خودم گفتم :چه اسم قشنگی انتخاب کردم.باهر بار صدازدن،تصویر صورت زیبای حسنا،دختر حامد جلوی چشمهایم می‌آید. به ایستگاه که رسیدم ،تعدادی زن و بچه منتظر ایستاده بودند.به بچه هایی که دست در دست مادرهایشان داده بودند،نگاه کردم. خنده این بچه ها الان باید همه فضا را پر میکرد،ترس ،اضطراب،گرد غبار ناشی از جنگ داخلی،تنها رنگی بود که به صورت معصوم این بچه ها نشسته بود.شهر به لحاظ امنیت در نقطه صفر بود.گروه های مخالف دولت مرکزی،مسلح در شهر حضور داشتند. پرچم سیاه داعش و سبز ارتش آزاد (احرار شام)بالای خیلی از ساختمان ها زا سردرآن ها اعم از دولتی،غیر دولتی و حتی خانه ها زده شده بود.نوع بافت مذهبی و تبلیغ گسترده مخالفین باعث شده بود،.اوایل مردم این گروه‌ها را تایید و گاهی همراهی کنند،اما با ورودشان به شهر دمشق به عنوان مرکز قدرت و جنایاتی که انجام دادند،برای خیلی ها این رویا رنگ باخت.اهل تسنن،علوی ها،ارامنه و دروزی ها تا قبل از این بحران کنار هم زندگی راحتی داشتند.اما این روزها تشخیص دشمن از دوست خیلی سخت شده و عمق فاجعه وقتی مشخص میشه که این جنگ به اسم اسلام و مسلمان ها در حال معرفی در دنياست. زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹 🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 ❣تلاوت دسته جمعی قرآن کریم هدیه به روح پاک و مطهر همه شهدا برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله صفحه 7 🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💠 سخنرانی های شهید مدافع حرم سردار سمایی مستشار نظامی در حلب سوریه 🎙نظر شهید بزرگوار در مورد ایران امروز 🔴@sarbazanzeynab🔴
🌷•• سبک زندگی شهدا نمازشب دوست‌ شهید: یک‌ شب‌ ما رفتیم‌ بخوابیم، خیلی‌ سرد بود.🥶 داخل‌ هر کدوم‌ از این‌ چادرهای‌ سفید هلال‌احمر، هر کدوم‌ هفت‌ یا هشت‌ نفر‌ می‌خوابیدیم، طوری‌ می‌خوابیدیم‌ که‌ به‌ هم‌ گره‌ می‌خوردیم😅 من‌ اون‌ شب‌ حدود ساعت‌ سه‌ونیم‌ از خواب‌ بیدار شدم. رفتم‌ بیرون‌ دیدم‌ بابک‌‌ کنار ماشین‌ پتو گذاشته‌ رو دوشش‌ داره‌ نماز‌ شب‌ می‌خونه😳!! ما این‌ رو تو داستان‌ها‌ شنیده‌ بودیم، تو مناطق‌ ندیده‌ بودیم. ولی‌ من‌ دیدم... بابک‌ این‌ طور بود‌ که‌ شهید شد.👌 + شهید نوری وسط جنگ،، توی اون هوای سرد نمازشبش رو ترک نکرد ولی ما......💔 😔 شهید مدافع حرم🕊🌹 🔴@sarbazanzeynab🔴
مدافعان حرم
🌟#رفیق_مثل_رسول 🌟۵۴ فصل هشتم:ابوحسنا دفترم را بستم و کناری گذاشتم، سعی کردم بیشتر چیزهایی که یادم آم
🌟 🌟۵۵ گوشی ام زنگ خورد ،قبل از اینکه فرصت جواب دادن داشته باشم،صدای انفجار بلند شد.صدای جیغ و فریاد زن ها و بچه هایی که داخل ماشین بودند،بلند شد.همه می‌خواستند از ماشین پیدا شوند.من به کمک مرد دیگری که داخل ماشین بود،از آن ها خواستیم که نترسند و برای پیاده شدن عجله نکنند ،اما کسی گوش نمی‌داد.از لرزش گوشی در دستم متوجه شدم که بچه ها دو مرتبه تماس گرفتند.گوشی را جواب دادم و گفتم:یک ماشین نزدیک ما منفجر شد.از ماشین پیاده شدم و گفتم :خوبم،جای نگرانی نیست. هنوز حرفم با محسن تمام نشده بود که دیدم یک بچه حدودا پنج ساله محکم پای من را گرفته،خم شدم و بغلش کردم.قلبش مثل گنجشکی که ترسیده باشد،به تندی میزد.محکم بغلش کردم و به سینه خودم چسباندمش و نوازشش کردم..آرام در گوشش گفتم:نترس همه چیز تموم میشه.حالا تپش قلبش منظم تر شده بود.زنی سراسیمه و گریه کنان به سمت ما آمد. مشخص بود مادر این پسربچه باشد.خودش را به بچه رساند و محکم در بغل گرفت.راننده سوار ماشین شد،من هم به همراه بقیه مسافرها سوار شدیم.راننده همینطور که زیر لب غر میزد،باقیمانده مسیر را سریع تر رفت.پیاده که شدم ،اول به بچه ها خبر دادم و بعد به سمت حرم حضرت زینب س راه افتادم وارد که شدم.بعد. سلام به بی بی جانم گفتم:قربان صلابت و صبرتان خانم جان، شما به دل اهل کاروان آرامش دادید و پناه بچه ها بودید.حال و هوای چشم های من حسابی بارانی شد.به برکت همین توسل،قبل از ورود به حرم آرامش پیدا کردم.در حال و هوای خودم بودم که حس کردم کسی سرشانه ام میزند،سرم را بالا آوردم، چشم های ریز سیدعلی را از پشت قاب درشت عینکش دیدم.سیدعلی خندید و گفت:به به سلام،رسیدن به خیر،خوبیه حرم عمه جانم اینه که آدم اشناهاش را پیدا میکنه.سرم را تکان دادم و گفتم:خوبی؟تو اینجا چی کار میکنی.؟کنارم نشست و. گفت:اومدم زیارت.از او خواستم برایم روضه بخواند.چقدر آن روز روضه به دلم نشست.با سیدعلی خداحافظی کردم و به خانه برگشتم. شکر خدا نزدیک به دوماه و نیم وظیفه حفظ امنیت را به خوبی انجام دادیم.به ما پایان ماموریت را اعلام کردند. حس عجیبی داشتم ،ذوق برگشتن به خانه و دیدن خانواده و دوستانم از یک طرف و بغض دور شدن از حرم،آن هم در شرایط سخت و حساس نیز از یک طرف.با ابوحسنا قرار گذاشتیم که بعد از یک استراحت دو مرتبه برگردیم و با این قرار،دلمان آرام شد.نیروی جایگزین ما در خانه مستقر شد و دو روز آخر را به مقر اصلی مان آمدیم. زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹 🔴@sarbazanzeynab🔴
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم 🕊🌹 🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 بارالها امن یجیب این دستهای کوچک و مضطر باش أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ وَيَجۡعَلُكُمۡ خُلَفَآءَ ٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ قَلِيلٗا مَّا تَذَكَّرُونَ 🔴@sarbazanzeynab🔴
🕊امروز سالروز شهادت مدافع حرم " " است ، این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم... 🔴@sarbazanzeynab🔴
🍃سفارش شهدا 🕊هرگاه صدای اذان به گوشش می رسید بلافاصله وضو می گرفت و به نماز می ایستاد. این عادت همیشکی حسین بود. یک شب که همگی خواب بودند از رختخواب برخاستم تا یک لیوان آب بخورم، نور ضعیفی در آشپزخانه دیدم. به سمت آشپزخانه رفتم. حسین را دیدم که با صدای زیبایش زیارت عاشورا می خواند. گفتم: مادر چرا چراغ را خاموش کرده ای؟ گفت: می خواستم شما بیدار نشوید. زمزم های زیبای حسین هنوز در خانه به گوشم می رسد. شهید مدافع حرم🕊🌹 🔴@sarbazanzeynab🔴
جوانی که بعد از شهادت شناخته شد 🔹پدر شهید میثم نظری درباره فرزندش می‌گوید: «تازه بعد از شهادتش بود که فهمیدیم در چند موسسه خیریه برای سالمندان و نیازمندان کار می‌کند و شب‌ها برای رسیدگی به آنها به موسسه می‌رفت برایشان لباس می‌شست و آنان را به حمام می‌برد.» 🔹خواهر شهید با اشاره به خصوصیات اخلاقی برادرش بیان می‌کند: " به‌خاطر روحیاتش خیلی در مدرسه اذیت می‌شد و احساس می‌کرد که در این مسیر آینده‌ای ندارد اما در این میان معلم دینی دوران دبیرستانش تاثیر عمیقی بر او گذاشت، طوری که او نماز شب و نماز اول وقتش ترک نمی‌شد. خواهرش شهادت میثم را ثمره تاثیر عمیقی می‌داند که معلم دینی میثم بر او گذاشت. او گفت غیرت میثم زبانزد خاص و عام بود طوری که در محل نمی‌گذاشت به کسی بی احترامی شود اما این غیرت باعث نشده بود که او با بی احترامی و خشونت با دیگران برخورد کند. شهید مدافع حرم🕊🌹 🔴@sarbazanzeynab🔴
مدافعان حرم
🌟#رفیق_مثل_رسول 🌟۵۵ گوشی ام زنگ خورد ،قبل از اینکه فرصت جواب دادن داشته باشم،صدای انفجار بلند شد.صدا
🌟 🌟۵۶ فصل نهم.رفاقت🌸 به قول رضا،خیلی ها هستند که در ارتباط با آدم ها ادای دوستی درمیارند و معلوم نیست این آدم ها دنبال چه چیزی هستند؟این ها از دوستی به دنبال منفعتند.این نوع دوستی ختم به رفاقت نمیشه.این حرف رضا برای من مهم بود و همیشه تلاش میکردم برای برقرار کردن ارتباط،قبل از هرچیزی خودم باشم. یکی دو برنامه خاص داشتم که اکثر دوستان از این برنامه ها خبر داشتند ،یکی از این برنامه ها مربوط به روزهای پنجشنبه من بود که با دوستانم بودم.بچه های شهرک محلاتی یا بچه های شهر ری .برای همین به قول دوستان به راحتی قابل ردیابی بودم و آمارم را می‌گرفتند.اولین پنجشنبه باحسین تماس گرفتم .باهم قرار گذاشتیم به زیارت حضرت عبدالعظیم برویم. بعداز ظهر صابر زنگ زد و گفت:رسول پیش حسین هستی؟گفتم بله .فکر کنم یکی دوساعت دیگه برگردم. کاری داری؟ میخوام با هم بریم شمال،بچه ها قبل از ما رفتند،من منتظر شدم تو بیای.بچه ها نکائ منتظر ما هستند.از حسین خواستم که همراهم بیاد ولی قبول نکرد.امدم خانه سریع وسایلامو جمع کردم،با صابر راه افتادیم.به سمت روستایی رفتیم که در آنجا خانه گرفته بودند.وقتی رسیدیم من خیلی خسته بودم،واقعا از خستگی چشمام باز نمیشد.سهم یا اصلاحا(دونگم)را به امین دادم و رفتم خوابیدم.رضا،صابر و احمد روی شوخی و شیطنت ،من را با رخت خواب بلند کردند و به دیوار زدند و گفتند:رسول نور خان دونگ را بده.آن قدر این کار را کردند که بیدار شدم.اولش واقعا عصبانی شدم، ولی وقتی خنده رو صورت بچه ها دیدم،شروع کردم به خندیدن.رضا خندید و گفت دلمون برایت تنگ شده،اومدیم سفر کنار هم باشیم،برای همین خواستیم اذیتت کنیم.مهدی آمد کنارم نشست و گفت:رسول عاشق این خنده هاتم،به خصوص وقتی همراه خنده گریه میکنی. مهدی راست میگه،وقتی میخندیدم،اشک از چشمانم راه می‌افتاد. برای دوستانم این اتفاق جالب بود. زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹 🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 ❣تلاوت دسته جمعی قرآن کریم هدیه به روح پاک و مطهر همه شهدا برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله صفحه8 🔴@sarbazanzeynab🔴
💐 هشتم آبان ماه سالروز شهادت شهیدان مدافع حرم ❣ 🌷شهید مدافع حرم 🌷شهید مدافع حرم 🌷شهید مدافع حرم شادی روح همه شهدا صلوات...❣ 🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان شهید مدافع حرم محمد کیهانی قبل از شهادت سالروز شهادت8/8❣ شهید مدافع حرم🕊🌹 🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃لحظه ای باعزیز دل شهید سردار سلیمانی شهدای مدافع حرم🕊🌹 شهدا نگاهی،این دل درمانده راشفایی             🔴@sarbazanzeynab🔴