#مسجدوجماعت
#بی_اثری_تشویق_و_تهدید
در روزهای اول زندگی در اردوگاه، عراقی ها فشار می آوردند که ما نماز جماعت را ترک کنیم؛ ولی ما اعتنا نمی کردیم. آن ها تلاش می کردند تا نماز ما را به هم بزنند. وقتی که از این کارشان هم نتیجه ای نگرفتند، گفتند: اگر می خواهید نماز جماعت بخوانید، حق ندارید بیش از ده نفر باشید!
مدتی نمازهای جماعت ده نفره می خواندیم؛ ولی پس از مدتی بر تعداد افراد افزوده شد و این دستور هم ور افتاد.
وقتی دیدند که به مقصودشان نرسیده اند، جیره ی غذایی ما را کم کردند. ما گرسنگی می کشیدیم، اما نماز جماعت هم می خواندیم.
مدتی گذشت و عاجزانه اعلام کردند: اگر نماز جماعت نخوانید، هر چه بخواهید برایتان می آوریم.
در جواب آن ها گفتیم: ما نماز جماعت را به
هیچ قیمتی رها نمی کنیم.
بعد از مدتی #نمازجمعه را هم برپا کردیم. روز به روز بر همبستگی ما افزوده می شد و عراقی ها کلافه شده بودند. آن ها برای مقابله با ما به زور متوسل شدند؛ به نوبت ما را می بردند و شكنجه می کردند، ولی باز هم نتیجه ای نگرفتند.
فرمانده ی اردوگاه که حسابی از دست ما شاکی شده بود، گفت: معلوم نیست شما چه جور آدم هایی هستید! با زور برخورد می کنیم، حرف گوش نمی دهید؛
امكانات رفاهی می گذاریم، باز هم به حرف ما توجه نمی کنید.
غذایتان را کم یا زیاد می کنیم، برایتان فرقی نمی کند؛ حرف فقط حرف خودتان است.
شما در این جا یک #جمهوری_اسلامی راه انداخته اید.
۹۸-خاطره ی محمدرضا صادقی
📚قصه ی نماز آزادگان، ص ۱۸۳
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝