#نماز_اول_وقت
#نماز_اول_وقت_یا_دیر_وقت؟
چند روزی می شد که علی برای اینکه سرکار نرود بهانه می گرفت. هر چه سؤال می کردم فایده نداشت. من هم خیلی متعجب بودم پسری به این مظلومی ، سر به راه و متواضع، چرا اینگونه برخورد می کند.
یک شب وقتی از سرکار به خانه آمد بغض گلویش را گرفته بود، تا گفتم علی جان! چه شده؟ چرا
ناراحتی؟! زد زیر گریه.
خیلی نگران شدم. اصرار کردم که بگوید چه اتفاقی افتاده.
او هم گفت: مادرجان! از روزی که مرا به قالی بافی فرستاده ای هر موقع وقت نماز می شود و من می خواهم #نمازم را بخوانم، استادم نمی گذارد و می گوید: هر وقت رفتی خانه بخوان.
من از اینكه #نمازم را دیر می خوانم خیلی ناراحتم، دیگر هم سر این کار نمی روم.
با افتخار به پسر نوجوانم نگاه می کردم و با مهربانی گفتم: باشد مادر جان، دیگر سر این کار نرو.
۱۴۰-📚زیر این حرف ها خط بكشید؛ ص ۱۵
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
۱۱ آبان ۱۳۹۸