eitaa logo
سرداران ورزمندگان عاشورایی
281 دنبال‌کننده
31.5هزار عکس
23.4هزار ویدیو
118 فایل
(درحسرت روزهای جنگ)
مشاهده در ایتا
دانلود
❣یادی از سردار شهید عبدالرسول محمدپور 🌷هفته ای دو روز روزه مستحبی می‌گرفت. روزهای دوشنبه به نیت سلامتی امام زمان و روزهای پنج شنبه به نیت سلامتی امام خمینی . بار ها شاهد بود بعد از نماز دست هایش را رو به آسمان می گرفت و می گفت: خدایا همه عمر مرا بگیر و به عمر امام اضافه کن. می گفتم این چه دعای است که می کنی؟ برای اینکه ما ناراحت نشویم می گفت: حالا که کنار شما زنده نشسته ام و خدا هم همین الان دعایم را مستجاب نمی کند! هرگاه عکس امام را می دید، صلوات می‌فرستاد. می گفت وقتی جنازه ام را برای شما آوردند، عکس امام را به جای قلبم بگذارید. وقتی جنازه اش را آوردند قلب نداشت، به جای قلبش عکس امام را گذاشتیم. 🕊🌹🕊
❣یادی از سردار شهید عبدالرسول محمدپور 🌷یک روز وقتی از مدرسه برگشتم دیدم داداش رسول کنار باغچه نشسته است. رفتم کنارش دیدم دارد گل می کارد، سه شاخه گل لاله. پرسیدم : داداش چرا گل رز نمی کاری، رز که زیباتر است. خندید و گفت گل لاله را به یاد شهدای خانواده می نشانم. یکی را به یاد عمو و دیگری را هم به یاد پسر عمه! گفتم: گل سوم را برای چه کسی می کارید. گفت: گل سوم را برای کسی که در آینده نزدیک شهید می شود می نشانم. بعد هم بحث را عوض کرد. بعد از شهادتش فهمیدم که گل را برای خودش کاشته است. 🕊🌹🕊
❣یادی از سردار شهید عبدالرسول محمدپور 🌹هر وقت بحث شهادت را پیش می کشید می گفت: خوش به حال آنان که وقتی شهید می شوند چیزی از آنها باقی نمی ماند . من هم دوست دارم ناشناخته باشم و اثری از من باقی نماند. می گفت اگر خدایی نکرده من شهید نشدم و مُردم، بدنم را به کالبدشکافی دانشگاه بدهید، شاید با تکه تکه شدن پیکر من چند دانشجو که می خواهند فردا پزشک شوند چیزی یادبگیرند و به دردشان بخورد. هر چیزی که می نوشت یا شعر هایی را که می سرود چند روز بعد تکه پاره می کرد یا می سوزاند. وقتی علت را می پرسیدیم می گفت: نمی خواهم در این دنیا هیچ اثری از من باقی بماند. دوست دارم بی نام و نشان باشم همین طور هم شد. 🕊🌹🕊
❣یادی از سردار شهید عبدالرسول محمدپور 🌹با عبدالرسول برای زیارت قبور شهدا رفته بودیم. دید در آنجا پایگاه انتقال خون است. رفت و خون اهدا کرد. پرستاری که خون گیری کرده بود برایش آب میوه آورد، نگرفت، روزه بود. وقتی برگشت دیدم زیر لب ذکری می گوید. وقتی به خانه آمدیم گفتم زیر لب چه می گفتی؟ گفت می خواهی بدانی؟ با سر تأئید کردم. گفت: داشتم نذر می کردم سه ماه و ده روز روزه بگیرم، بعد خداوند مرا بپذیرد و شهید شوم. 100 روز روزه گرفت، خداوند هم نذرش را قبول کرد. 🕊🌹🕊