🌟حاج قاسم روی صندلی نشست،
من هم مقابل او به دیوار تکیه دادم و ایستادم ...
از من پرسید اسم شما چیه؟
گفتم سید باقر حسینی هستم ...
در همین حین بدون حرف دیگری از روی صندلی آمد پایین و مقابل من روی زمین نشست ...!!
#خاطره 🍃
#حاج_قاسم_سلیمانی ✨
🆔 @sardare_kerman
#خاطره
🌹اشتیاق به مدافع حرم شدن
✍سردار قاسم سلیمانی :با یک صحنهای مواجه شدم، پدر خانم شهید به من التماس میکرد به عنوان مدافع حرم پذیرفته شود و عجیب تر از این دیدم این دختر جوان که یک بچه شیش ماههی شهید را با خود حمل میکند، او هم به من التماس میکند پدر من را به عنوان مدافع حرم بپذیرید.
جوان هایی که زن های خود را واسطه قرار دادند، با امضای همسران جوانشان، مادرانشان و پدرانشان آمدند پیش من و پیش کسان دیگری غیر از من و واسطه کردند، واسطه شدند که آنها را به عنوان مدافع حرم بپذیرید
یک نمونهای دیدم از یک جوانی که مفقود شد، خانماش را واسطه قرار داد و پشت چادر خانماش خجولانه پنهان شد، از خانماش خواهش میکرد در مقابل اسرار مخالفت من اسرار کند برای پذیرفتن او.
#شهید_قاسم_سلیمانی
#مدافع_حرم
#کنارک
@sardare_kerman
#خاطره
🌹اشتیاق به مدافع حرم شدن
✍سردار قاسم سلیمانی :با یک صحنهای مواجه شدم، پدر خانم شهید به من التماس میکرد به عنوان مدافع حرم پذیرفته شود و عجیب تر از این دیدم این دختر جوان که یک بچه شیش ماههی شهید را با خود حمل میکند، او هم به من التماس میکند پدر من را به عنوان مدافع حرم بپذیرید.
جوان هایی که زن های خود را واسطه قرار دادند، با امضای همسران جوانشان، مادرانشان و پدرانشان آمدند پیش من و پیش کسان دیگری غیر از من و واسطه کردند، واسطه شدند که آنها را به عنوان مدافع حرم بپذیرید
یک نمونهای دیدم از یک جوانی که مفقود شد، خانماش را واسطه قرار داد و پشت چادر خانماش خجولانه پنهان شد، از خانماش خواهش میکرد در مقابل اسرار مخالفت من اسرار کند برای پذیرفتن او.
#شهید_قاسم_سلیمانی
#مدافع_حرم
@sardare_kerman
#خاطره
✍شهید پور جعفری می گفت:
روزی در منطقه ای در سوریه،
حاجی خواست با دوربین دید
بزنه،خیلی محل خطرناکی بود،
من بلوکی را که سوراخی داشت،
بلند کردم که بذارم بالای دیوار که
دوربین استتار بشه.
همین که گذاشتمش بالا
تک تیرانداز بلوک رو طوری زد
که تکه تکه شد ریخت روی
سر و صورت ما.
حاجی کمی فاصله گرفت،
خواست دوباره با دوربین دید
بزنه که این بار ،گلوله ای نشست
کنار گوشش روی دیوار ، خلاصه
شناسایی به خیر گذشت.
بعد از شناسایی داخل خانه ای
شدیم برای تجدید وضو احساس
کردم اوضاع اصلا مناسب نیست
به اصرار زیاد حاجی رو سوار
ماشین کردیم و راه افتادیم.
هنوز زیاد دور نشده بودیم که
همون خونه در جا منفجر شد و
حدود هفده تن شهید شدند
🗯بعداز این اتفاق حاجی به من
گفت:حسین امروز چند بار نزدیک
بود شهید بشیم اما حیف.
📚راویت کننده: سردار حسنی سعدی
در تاریخ ۸ بهمن ۱۳۹۸
☫ @sardare_kerman
#خاطره
✍شهید پور جعفری می گفت:
روزی در منطقه ای در سوریه،
حاجی خواست با دوربین دید
بزنه،خیلی محل خطرناکی بود،
من بلوکی را که سوراخی داشت،
بلند کردم که بذارم بالای دیوار که
دوربین استتار بشه.
همین که گذاشتمش بالا
تک تیرانداز بلوک رو طوری زد
که تکه تکه شد ریخت روی
سر و صورت ما.
حاجی کمی فاصله گرفت،
خواست دوباره با دوربین دید
بزنه که این بار ،گلوله ای نشست
کنار گوشش روی دیوار ، خلاصه
شناسایی به خیر گذشت.
بعد از شناسایی داخل خانه ای
شدیم برای تجدید وضو احساس
کردم اوضاع اصلا مناسب نیست
به اصرار زیاد حاجی رو سوار
ماشین کردیم و راه افتادیم.
هنوز زیاد دور نشده بودیم که
همون خونه در جا منفجر شد و
حدود هفده تن شهید شدند
🗯بعداز این اتفاق حاجی به من
گفت:حسین امروز چند بار نزدیک
بود شهید بشیم اما حیف.
📚راویت کننده: سردار حسنی سعدی
در تاریخ ۸ بهمن ۱۳۹۸
#سردار_آسمانی
#قاسم_سلیمانی
@Sardare_kerman
#خاطره
🌼خاطره ایی از آخرین پرواز حاج قاسم از زبان فرزند سردار شهید حسین پورجعفری
✍ساعت ده شب اومدند فرودگاه ، شلوغ بود ، باجمعيت سوارهواپيما شدند. دوست بابا ميگفت اولين بار بابات من را بغل كرد وگفت منو ببخش وحلالم كن اين مدت اذيتت كردم ، با هم خداحافظي كردن. داخل پرواز حاجي به بابا گفت من ميخواهم استراحت كنم و به مهماندار بگو هيچي واسه من نيارن
كسي كه تا فرودگاه بغداد همراهيشون میكرد، طبق گفته خودش بابا تا اونجا بيدار بود و با هم صحبت ميكردند (بيداربود اگرحاجي كاري داشت انجام بده)موقعي كه هواپيما ميشينه ، بابا به كسي كه همراهشون بود دو تاانگشتر ميده و ميگه حاجي داده ، يكي واسه خودت و ديگري واسه خانمت ، ما را هم حلال كن ،
ازهواپيما كه پياده شدن سريع سوار ماشين ميشن وبه سمت قتلگاه.. شايد وقتي كه به مقصد ميرسيدند ، بابا استراحت ميكرد. ولي بابا ..خوابيد .براي هميشه خوابيد .....
@sardare_kerman
#خاطره
بچهها به حاج قاسم گفتند ما اتاقی داریم که برای باباست. سردار گفت: مرا هم ببرید اتاق بابا را ببینم. اتاقی داریم که عکسها و وسایل اقا مهدی را گذاشتیم. سردار گفت: آفرین کار خوبی کردید.
با خاک محل شهادت اقا مهدی، دوستانش چند مهر درست کرده بودند.
حاج قاسم گفت: میخواهم با این مهرها نماز بخوانم. دو رکعت نماز خواند.
به من گفت اینجا نماز بخوانید و تبدیلش کنید به نماز خانه، موزه قشنگی است....
#حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_مهدی_نعمایی
🆔 @sardare_kerman
#خاطــره🎞
-بین ایرانۍها ڪیو بیشتر دوست دارین؟
ابومهدے: آقا ، فقط ایرانی نیست یعنی مال همهست..
-غیر از ولی فقیہ!
ابومهدے: حاجقاسم
-چرا؟
ابومهدے: چرا نمیدونم حالا ،خیلۍ چیزا هست
-رابطهتون باهاش چجوریہ؟
ابومهدۍ: رابطہے سرباز
-سربازِ حاجقــاســم ؟!
ابومهدے:"سربازِ حاجقــاســم!و افتخار میڪنم"
-فرمانده حشدالشعبی عراق،افتخار میڪنہ که سربازِ حاجقاسمہ؟!
ابومهدے: بعلۍ بعلۍ سرباز حاجقاسمم!
حاجقــاســم:"من سرباز ابومهدےهستم"
•{ #پاسدارعشق
══════°✦ ❃ ✦°══════
💠•@sardare_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطره🎞📒
#برای_حاج_قاسم🌱♥️
.
.
دکتر حلیساز پزشک نزدیک به سردار سلیمانی خاطرهای از حاجقاسم و سردار پورجعفری نقل میکند که شنیدنش خالی از لطف نیست.
#سرداریکهتمامشبدردمیکشید!
_❁𑁍❁_ _ _ _ _ _ _ _ _ _
⸽ 🥀🥀🥀
@sardare_kerman
#خاطره
فرماندهی تا نابودی داعش
⚫سردار قاسم سلیمانی از فرماندهان مبارزه علیه داعش در عراق و سوریه است. داعش گروهی سلفی بود که پس از سقوط صدام در عراق و خلاء قدرت در این منطقه، پدید آمد. ایران برای حفظ امنیت و کنترل منطقه، مبارزه با این گروه را آغاز کرد. با توطئه جدید غرب و پشتیبانی مالی کشورهایی مانند عربستان سعودی، که به شکلگیری گروهکهای تروریستی تکفیری اعم از داعش و جبههالنصرة در منطقه انجامید، قاسم سلیمانی با درخواست رسمی دولت های سوریه و عراق، ماموریتی تازه یافت و آن هم مقابله با این تهدیدات در دو کشور عراق و سوریه بود. در عراق «حشد الشعبی» و در سوریه «بسیج مردمی» را شکل داد و با کمک آنها و هدایت و مشاوره نیروی قدس سپاه، طی ۶ سال، بساط تروریستها در این دو کشور تقریبا جمع شد. به این دو کشور رفتند، مانع سقوط دمشق و بغداد شدند و هم او بود که با سفر به مسکو، نقش بسزایی در همراه کردن روسیه و پوتین برای ورود به میدان نبرد سوریه داشت. شاید یکی از اهداف اصلی دشمنان برای سقوط سوریه، قطع کردن ارتباط ایران و حزبالله لبنان بود ولی با شکست داعش و نقش آفرینی نیروی قدس در سوریه و عراق، یک حلقه مستحکم به نام حلقه مقاومت تشکیل شد و زنجیره ایران، عراق، سوریه و لبنان و فلسطین را به هم متصل کرد.
حبیب (بازخوانی زندگی سراسر درس حاج قاسم)
🏴 @sardarr_soleimani
#خاطره
✍سه راه دشتک،مرز ایران،افغانستان و پاکستان،نا امن ترین نقطه؛جایی که امنیتش دست های قرار گاه قدس را می بوسد. نماینده ولی فقیه بودم.به حاجی گفتم میخوام به منطقه توجیه شم.خودش پیش قدم شد. آن موقع سرتیپ بود. درجه هایش را کَند و گذاشت توی جیبش.سه چهار ساعت توی جاده از کوه و کمر دوست وبیابان بالا و پایین شدیم.قرص ومحکم بالای وانت ایستاده بود و یک به یک گزارش می داد؛از استقرار نیرو ها گرفته تا موانعی که سر راهشان بود.در تمام دست اندازها وسرا زیری ها لحظه ای ندیدم خم به ابرو بیاورد، انگار نه انگار که بدنش پراز تیر و ترکش است.می توانست فرمانده گردانی،کسی را بفرستد اما خودش آمد؛ شاید هیچ کس به اندازه فرمانده قرارگاه به منطقه توجیه نبود.
📚راوی:حجت الاسلام عسکری امام جمعه رفسنجان
🆔@sardarr_soleimani
﷽
←📜 #خاطره
←🔺چرا سردار سلیمانی، مثل خیلی از سیاسیون، از محبوبیتش سوءاستفاده نکرد؟ چون عاقل بود!
✍🏼چرا ایشان مثل خیلی از سیاسیون از محبوبیتش سوء استفاده نکرد؟ چون عاقل بود و از محبوبیتش جز برای دین، و جز برای اصل انقلاب، و جز برای امنیت کشور استفاده نکرد، او میدانست اگر کسی از محبوبیتش سوءاستفاده بکند، چه بلایی بر سرش خواهد آمد. اگر کسی بگوید سردار مؤمن بود، آن هم بهدلیل عقلانیتِ او بود که مؤمن شده بود. چه کسانی ایمان نمیآورند؟
🔹کسانیکه ناداناند نمیتوانند ایمان بیاورند. ما باید بر عقلانیتِ این شهید تأکید کنیم و آن را تکرار و ترویج کنیم تا خودبهخود مکتبش تئوریزه و ترویج شود.
📚بخشی از گفتگوی علیرضا پناهیان
🆔@sardarr_soleimani
✍ #خاطره / میانه نبرد بودیم ؛ در حمله بوکمال. از منطقه T2 به T3 رسیدیم . همان جا بودیم که حاجی سخنرانی کرد و گفت؛ کمتر از دو ماه دیگر اثری از داعش باقی نخواهد ماند . نشسته بود نوک خط روی خاکریز؛ دفتری جلویش باز بود.
🔹زینبیون از این طرف برید ، حیدریون از این طرف و شما هم از وسط بزنید . بچه ها به صدا در آمدند که انتحاری ها امانشان را بریده ، از شدت انفجارهایشان گوش هایمان خونریزی کرده ، چشم هایمان تیره و تار میبیند .
🔹حاجی یکپارچه غیظ شد ! «پورجعفری!
برو تفنگ منو از توی ماشین بردار بیار خودم میرم.» جان بچه ها بود و فرماندهشان! نه نیاوردند روی حرفش و زدند به خط دشمن.
📚منبع : کتاب سلیمانی عزیز
✍عاشـقان حٰاجقٰاسِمسُلِیمٰانی
@sardarr_soleimani♨️
#خاطره
✍سال ۱۳۵۵ روحانی پرشور و حرارتی به اسم "رضا کامیاب" از مشهد آمده بود کرمان برای تبلیغ. سخنرانی هایش در دل مردم ولوله انداخته و شور انقلابی ایجاد کرده بود، یکی از پامنبری هایش جوانی بود به نام "قاسم"که بعدها شد فرمانده سپاه قدس.
حاج قاسم میگفت: «مبارزات انقلابی من از زمانی آغاز شد که سخنرانی های شهید کامیاب را در کرمان شنیدم و از طریق ایشان وارد مبارزات شدم»
📚برگرفته از کتاب رفیق خوشبخت ما
#خاطره
✍میانه نبرد بودیم ؛ در حمله بوکمال. از منطقه T2 به T3 رسیدیم . همان جا بودیم که حاجی سخنرانی کرد و گفت؛ کمتر از دو ماه دیگر اثری از داعش باقی نخواهد ماند . نشسته بود نوک خط روی خاکریز؛ دفتری جلویش باز بود . زینبیون از این طرف برید ، حیدریون از این طرف و شما هم از وسط بزنید . بچه ها به صدا در آمدند که انتحاری ها امانشان را بریده ، از شدت انفجارهایشان گوش هایمان خونریزی کرده ، چشم هایمان تیره و تار میبیند .
حاجی یکپارچه غیظ شد ! «پورجعفری!
برو تفنگ منو از توی ماشین بردار بیار خودم میرم.» جان بچه ها بود و فرماندهشان! نه نیاوردند روی حرفش و زدند به خط دشمن.
🆔@sardarr_soleimani
#خاطره
✍میانه نبرد بودیم ؛ در حمله بوکمال. از منطقه T2 به T3 رسیدیم . همان جا بودیم که حاجی سخنرانی کرد و گفت؛ کمتر از دو ماه دیگر اثری از داعش باقی نخواهد ماند . نشسته بود نوک خط روی خاکریز؛ دفتری جلویش باز بود . زینبیون از این طرف برید ، حیدریون از این طرف و شما هم از وسط بزنید . بچه ها به صدا در آمدند که انتحاری ها امانشان را بریده ، از شدت انفجارهایشان گوش هایمان خونریزی کرده ، چشم هایمان تیره و تار میبیند .
حاجی یکپارچه غیظ شد ! «پورجعفری!
برو تفنگ منو از توی ماشین بردار بیار خودم میرم.» جان بچه ها بود و فرماندهشان! نه نیاوردند روی حرفش و زدند به خط دشمن.
.
#خاطره
همیشه با دو سه نفر میرفت گلزار شهدا
قدم به قدم که میرفت جلو ،
دلتنگ تر از قبل میشد ،
دلتنگ شهادت ،
دلتنگ رفقای شهیدش....
کنار قبور می ایستاد و رازهای مگویش را به یارانش میگفت. جنس نجواهای فرمانده را نشنیده هم میشد فهمید. نجواهایی از جنس دلتنگی ، جاماندگی و دلواپسی .حاجی بین قبر ها راه میرفت مینشست و خلوت میکرد بعد رو میکرد به ما و میگفت:《قرآن همراهتون هست؟》
اگر بود که سوره حشر را میخواند و اگر هم نبود از توی موبایل برایش می آوردیم این عادت حاجی بود باید سوره حشر را سر مزار شهدا حتما میخواند..
﷽
←📜 #خاطره
←✍🏻من در مقطعی این توفیق و لیاقت را پیدا کردم که در جنگ با داعش در عراق، همرزم شهید هادی طارمی باشم. آنجا هادی را که دیدم، پرسیدم: از حاج قاسم چه خبر؟ گفت: "الحمدلله سالم و سلامت است."
آن روز توانستم به دستبوسی سردار بروم. به هادی گفتم: حاج قاسم اجازه میده باهاش عکس بگیرم؟ گفت: "حاج قاسم بزرگتر از این حرفهاست. عکس که چیزی نیست. حتی اجازه میده باهاش غذا بخوری."
هادی مرا پیش سردار برد و بهعنوان یک مدافع حرم هممحلهای به ایشان معرفی کرد و حاج قاسم هم خوشحال شد. آن روز بیش از هر چیزی، به این افتخار کردم که یکی از بچههای شادآباد، محافظ سردار سلیمانی است. شاید باورتان نشود، آن روز من سر سفره صبحانه حاج قاسم نشستم و از دست خودش لقمه گرفتم.»
«هادی میگفت: من هر روز از دست حاج قاسم، لقمه متبرک میگیرم. این بهجای خود اما نکته مهم، صمیمیت سردار با نیروهایش بود. سردار حتی خودش لقمه در دهان نیروهایش میگذاشت.
📚به روایت همرزم شهید محافظ رشید حاج قاسم سلیمانی
#خاطره
همیشه با دو سه نفر میرفت گلزار شهدا
قدم به قدم که میرفت جلو ،
دلتنگ تر از قبل میشد ،
دلتنگ شهادت ،
دلتنگ رفقای شهیدش....
کنار قبور می ایستاد و رازهای مگویش را به یارانش میگفت. جنس نجواهای فرمانده را نشنیده هم میشد فهمید. نجواهایی از جنس دلتنگی ، جاماندگی و دلواپسی .حاجی بین قبر ها راه میرفت مینشست و خلوت میکرد بعد رو میکرد به ما و میگفت:《قرآن همراهتون هست؟》
اگر بود که سوره حشر را میخواند و اگر هم نبود از توی موبایل برایش می آوردیم این عادت حاجی بود باید سوره حشر را سر مزار شهدا حتما میخواند..