7.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 الان باید حجاب مشکل ما باشد؟
🔻مسئله حجاب با دو تا سریال قابل حل است، اما عرضه نداریم بسازیم
🔻سازمان تبلیغات و صدا و سیما باید خجالت بکشند که هنوز حجاب، چالش ماست
🔻 الان که نتیجه بیحجابی در غرب مشخص شده، هنوز باید مشکل ما باشد؟!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬
۰
📚@sarguzasht📚
9.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ 🎬
اثر محبت خدا ⚘️
🔖 اگر محبوب خدا شدیم؛ خدا همه چیزش را به پای ما میریزد.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬
۰
📚@sarguzasht📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬
#جلوههای_اسم_عظیم_خدا ⚘️
※ مقایسه مدت زمان گردش سیاره ها به دور خورشید.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬
۰
📚@sarguzasht📚
6.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 خدایا! حالم خوب نیست...
🚨 کلیپ ویژه
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬
۰
📚@sarguzasht📚
خدا این خبر را به آنان داد تا از مکر و فتنه او بر حذر باشند و اسیر وسوسه و نیرنگ او نشوند. خداوند صریحا به این زن و شوهر فرمود: «هر دو از بهشت بیرون روید، که برخی از شما با برخی دیگر دشمنید، اگر هدایتی از من به سوی شما آمد، هرکس هدایت مرا متابعت کرد نه گمراه شود و نه شقی و بدبخت گردد.»[7]
خدا ضروریات و نیاز آدم علیه السّلام را در نظر گرفت و امیدی در دلش بوجود آورد تا به سوی تداوم زندگی قدم بردارد و در این راه تلاش کند. و به او خبر داد که روزگار نعمت خالص و آسایش کامل، سپری گشته. پس از خروج از بهشت و محرومیت از نعمتهای آن همواره بر سر دو راهی خواهید بود: راه هدایت و گمراهی، راه ایمان و کفر، طریق فلاح و خسران.
هرکس راهی را که خدا تعیین کرده است پیمود و در راه شریعت و سنت الهی و مسیر مستقیم گام برداشت، نباید از وسوسه شیطان و خدعه او ترس داشته باشد، ولی هرکس از یاد خدا غافل و از راه راست منحرف شد، اسیر سختی و محنت می گردد و در زمره کسانی قرار می گیرد که سعی آنان در دنیا بی ثمر است درحالی که فکر می کنند کار شایسته ای انجام می دهند و چی نیکوکارانند.
پی نوشت ها:
[1] داستان حضرت آدم علیه السّلام از آیات و سور زیر اقتباس شده است: سوره بقره، آیات: 29 تا 38؛ سوره اعراف، آیات: 10 تا 23؛ سوره طه، آیات: 114 تا 125؛ سوره اسراء، آیات: 60 تا 64؛ سوره حجر، آیات: 27 تا 43؛ سوره ص، آیات: 71 تا 85؛ سوره فصلت، آیات: 9 تا 12 و سوره رعد، آیه: 2.
[2] طه، آیه: 118 « ِلَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِیها وَ لا تَعْرى».
[3] بقره، آیه: 35 «وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ...».
[4] اعراف، آیه: 20 «ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ...».
[5] اعراف، آیه: 22 «أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ...».
[6] اعراف، آیات: 23 و 24 «قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا...».
[7] طه، آیه: 123 «قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِیعاً...».
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬
۰
📚@sarguzasht📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 بخشش گناهان هنگام وضو
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬
۰
📚@sarguzasht📚
عاقبت تملّق
کریمخان زند پس از آنکه به پادشاهی رسید، شیراز را به پایتختی انتخاب کرد و از چنان محبوبیتی برخوردار شد که نامش بهعنوان سرسلسله زندیه در سراسر ایران پیچید.
روزی عموی او برای دیدنش به پایتخت آمد. کریمخان دستور داد از وی پذیرای کنند و لباسهای فاخر به او بپوشانند.
چند روزی از اقامتش نگذشته بود که در یکی از جلسات مهم مملکتی شرکت کرد.
با دیدن قدرت و منزلت برادرزادهاش بادی به غبغب انداخت و گفت:
کریمخان، دیشب خواب پدرت را دیدم که در بهشت کنار حوض کوثر ایستاده بود و حضرت علی (علیهالسلام) جامی از آب کوثر به او میداد.
کریمخان اخمهایش را درهم کشید و دستور داد وی را از مجلس اخراج و سپس از شهر بیرون کنند. رؤسای طوایف از او علت این رفتار خشونتآمیز را جویا شدند.
کریمخان گفت:
من پدر خود را میشناسم. او مردی نیست که لایق گرفتن جامی از آب کوثر از دست حضرت علی باشد. این مرد میخواهد با تملّق و چاپلوسی مورد توجه قرار گیرد و اگر تملّق و چاپلوسی بهصورت عادت درآید، پادشاه دچار غرور و بدبینی میشود و کار رعیت هرگز به سامان نمیرسد.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬
۰
📚@sarguzasht📚
📚عدالت دقیق خداوند
روزی حضرت موسی (علیهالسّلام) از کنار کوهی عبور میکرد، چشمهای در آنجا دید، از آب آن وضوگرفت، به بالای کوه رفت، و مشغول نماز شد. در این هنگام دید اسبسواری کنار چشمه آمد و از آب آن نوشید، و کیسهاش را که پر از درهم بود از روی فراموشی در آنجا گذاشت و رفت. پس از رفتن او، چوپانی کنار چشمه آمد (تا از آب چشمه بنوشد) چشمش به کیسه پول افتاد، آن را برداشت و رفت. سپس پیرمردی خسته، که بار هیزمی برسر نهاده بود کنار چشمه آمد، بار هیزمش را بر زمین گذاشت و به استراحت پرداخت.
در این هنگام، اسبسوار در جستجوی کیسه پول خود به کنار چشمه بازگشت و چون کیسهاش را نیافت به سراغ پیرمرد که خوابیده بود رفته و گفت: کیسه مرا تو برداشتهای، چون غیر از تو کسی اینجا نیست.
پیرمرد گفت: من از کیسه تو خبر ندارم. گفتگو بین اسبسوار و پیرمرد شدید شد و منجر به درگیری گردید. اسبسوار، پیرمرد را کشت و از آنجا دور شد. موسی (علیهالسّلام) (که ظاهر حادثه را عجیب و برخلاف عدالت میدید) عرض کرد: «یا ربّ کیف العدل فی هذه الامور؛ پروردگارا! عدالت در این امور چگونه است.»
خداوند به موسی (علیهالسّلام) وحی کرد: آن پیرمرد هیزمشکن، پدر اسبسوار را کشته بود. (امروز توسط پسر مقتول قصاص شد) و پدر اسبسوار به هماناندازه پولی که در کیسه بود به پدرچوپان بدهکار بود، امروز چوپان به حقّ خود رسید. به این ترتیب قصاص و ادای دین انجام شد، «و انا حکمٌ عدلٌ؛ و من داور عادل هستم»
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬
۰
📚@sarguzasht📚
♦️پند یک پدر پیر روی تخت بیمارستان
درحال مرگ به فرزندش
منتظر هیچ دستی در هیچ جای
این دنیا نباش و اشکهایت را
با دستان خود پاک کن (همه رهگذرند)
زبان استخوانی ندارد ولی اینقدر
قوی هست که بتواند به راحتی
قلبی را بشکند (مراقب حرفهایت باش)
به کسانی که پشت سرت حرف میزنند
بی اعتنا باش آنها جایشان همانجاست
دقیقا پشت سرت (گذشت داشته باش)
گاهی خداوند برای حفاظت از تو
کسی یا چیزی را از تو میگیرد
اصرار به برگشتنش نکن
پشیمان خواهی شد
خداوند وجود دارد
پس حکمتش را قبول کن
عمر من 80 ساله ولی مثل 8 دقیقه گذشت
و داره به پایان میرسه
تو این دقیقه های کم
کسی را از دست خودت ناراحت نکن
قبل از اینکه سرت را بالا ببری
و نداشته هات را به پیش خدا گلایه کنی
نظری به پایین بینداز
و داشته هات را شاکر باش...
انسان بزرگ نمیشود جز به وسیله ی فكرش
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬
۰
📚@sarguzasht📚
#یک_فنجان_تفکر ☕️
یازده ساله بودم و عاشق کتاب. همهی کتابهای توی خانه را خوانده بودم، شریعتیها را چند بار، مطهریها را از اول تا آخر، دیوان شعر انوری (چرا باید به جای حافظ و شاهنامه توی خانه انوری میداشتیم، نمیدانم!)، یک کتاب شعر که نویسندهاش دوست پدرم بود و قرآن.
مامان بیمارستان بود، یک پای بابا محل کارش بود و یک پایش دنبال دوا و داروی مامان. مرفین گیر نمیآمد و داروهای شیمیدرمانی قیمت خون پدرِ همهی صنف دارو بود.
توی این هیروویر آنچه به چشم نمیآمد کرمِ کتاب بودن من بود. کسی حواسش به من نبود. به اینکه دلم کتاب جدید میخواهد و قدیمیها را آنقدر خواندهام که گوشههای کتابها ساب رفته. بین اینهمه گرفتاری کتابخواستن من اَتِینا بود.
تا اینکه اسبابکشی کردیم و توی کمددیواری خانهی جدید یک کتاب پیدا کردم.
انگار دنیا را به من داده بودند، کتابِ توی کمددیواری، نور فانوس دریایی بود توی تاریکی، صدای دنگدنگِ رسیدن دستهی کولیها بود به یک روستای دورافتادهی خوابزده.
اگر بگویم تا سالها بعد به داستایوفسکی به چشم معشوق نگاه میکردم، بیراه نگفتهام!
جنایت و مکافاتش همان پیام "بپوش میام دنبالت" بود در یک غروب جمعهی دلگیر و حوصلهلبریزشده.
بعد از آن، بعدها که کتاب توی دستم زیاد بود، گاهی کتابی جا میگذاشتم، بهعمد تا شاید دخترکی یازدهساله از عشقبازی با کتابِ من صفا کند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬
۰
📚@sarguzasht📚
🔴 مثل مداد باش
حکیمی مشغـول نوشتن با مـداد بود. کودکی از او پرسيد: چه مینويسی؟ حکیم لبخنـدی زد و گفت : مهم تر از نوشتـه هايم ، مـدادی است کـه با آن مینويسم ، وقتی بزرگ شدی مـثل اين مـداد شو! پسر تعجب کرد! چون چيز خاصی در مداد نديد!
حکیـم گفت پنج خصلت در اين مداد هست. سعی کن آنها را بدست آوری
اول: می تـوانی کارهـای بـزرگی کنی، اما فـراموش نکنی دستی وجود دارد که حرکت تو را هدايت میکند و آن دسـت خـداست!
دوم : گاهی بـايد از مداد تـراش استفاده کنی ، اين باعث رنج مداد میشود، ولی نوک آن را تيز می کند. پس بدان رنجی که می بری از تو انسان بهتری می سازد!
سـوم: مداد هميشه اجازه میدهد که برای پاک کـردن و تصحیح اشتباه از پاکن استفـاده کنیم ، پس بـدان که تصحيح يک کار خطا، اشتباه نيست!
چهارم : چـوب مداد در نـوشتن مـهم نيست، مهم مغز مداد است که درون این چوب است ، پس هميشه مراقب درونت باش که چـه از آن بيرون می آيد!
پنجم: این که مداد هميشه از خـود اثـری باقی می گـذارد ، پس بدان هر کاری در زنـدگی ات می کنی ، ردی از آن بجا میماند، پس در انتخاب اعمال و رفتارت دقت کن!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬
۰
📚@sarguzasht📚
تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟
مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند.
و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند.
آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند .
هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد.
چنین شد و تاجر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید ، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟
چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود.
تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت:
خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی.
در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد.
این معنی روزی حلال است
الهی ما را به آنچه به ما دادی قانع گردان
و در آنچه به ما عطا فرموده ای برکت قرار ده
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬
۰
📚@sarguzasht📚