eitaa logo
😍احــســاسِ خـــوبـــــــــــ😍
4.5هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
10.1هزار ویدیو
194 فایل
شروع دوباره بـا دنـیـایے پــر از حـس هاے خــوبـــــ ♡پُـــــــر از حِس دلــــنـِشیـــــن براے تو♡ ‌ ✍فقط اندکی تفکرات خوب میتوانند کل روز شما را تغییر دهند پس مثبت باشید‌😍❤ . 🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
شفاعت حضرت زهرا(س) در روز قیامت: حضرت جبرئیل روز قیامت ندا كند: كجاست فاطمه دختر محمّد؟ كجاست خدیجه دختر خویلد؟ كجاست مریم دختر عمران؟ كجاست آسیه دختر مزاحم؟ كجاست امّ كلثوم مادر یحیى ابن زكریا؟» و همگى بر مى‌خیزند. در این حال خداوند تبارك و تعالى می‌گوید: اى اهل جمع و اى مجتمعین در محشر! امروز کرم براى كیست؟! مُحمَّد وَ علىّ و حسن و حسین می‌گویند: ﴿لِلَّهِ الْو حِدِ الْقَهَّارِ﴾. «كَرَم فقط از خداوند واحد قهّار است.» خداوند می‌گوید: اى اهل محشر! من كرم را براى محمّد و علىّ و حسن و حسین و فاطمه قرار دادم! اى اهل محشر! اینك سرهاى خود را فرود آورید و چشمان خود را فروافكنید كه فاطمه بسوى بهشت می‌رود. در این حال جبرئیل براى او یك ناقه از ناقه‌هاى بهشتى را مى آورد كه دو پهلویش فرو هشته است و دهانه‌ اش از لؤلؤ تر است، و بر روى آن ناقه، جهازى از مرجان است. و آن ناقه در برابر حضرت زهراء می‌خوابد و حضرت بر آن سوار مى‌شوند. و خداوند یك صدهزار فرشته بر مى‌انگیزد تا از جانب راست او حركت كنند، و یك صد هزار فرشته دیگر بر مى‌انگیزد تا از جانب چپ او حركت كنند، و یك صد هزار فرشته دیگر بر مى‌انگیزد تا فاطمه را بر روى بالهاى خود می‌گیرند و حركت داده و تا درِ بهشت مى‌آورند. چون به درِ بهشت می‌رسد، نگاهى به این طرف و آن طرف مى‌افكند. خداوند خطاب می‌كند: اى دختر حبیب من! علّت این توجّهت به اطراف چیست؟ در حالی كه من تو را به بهشت خودم دلالت كردم! فاطمه می‌گوید: اى پروردگار من! من دوست دارم كه قدر و منزلت من در امروز شناخته شود! خداوند می‌فرماید: اى فاطمه! اى دختر حبیب من! برگرد و ببین كه در قلب هركه محبّت تو یا محبّت یكى از ذرّیه تو باشد، دست او را بگیر و داخل در بهشت بنما! حضرت باقر علیه السّلام گفتند: اى جابر! سوگند به خداوند كه فاطمه در آن روز چنان شیعیان و محبّان خود را جدا می‌كند همانند پرنده اى كه دانه‌هاى خوب را از دانه‌هاى بد جدا می‌كند. ✍ 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
۳۵ نصیحت از عائض القرنی 🌹 هركدام را آهسته بخوانيد و در مورد آن تدبر كنيد و آن را عملی ميكنيد بعد بعدی را بخوانيد ٪ ۱ 💚 روزت را با نماز صبح و با اذکار صبح شروع کن تا کامیابی و موفقیت را بدست آوری . ۲ 💚 همیشه استغفار بخوان تا شیطان بگونه ای از تو ناامید شود که به سر حد خودکشی برسد ! ۳ 💚 دعا را قطع نکن چون آن طناب نجات است . ۴💚 همیشه به یاد داشته باش که فرشتگان صحبتهای تو را می نویسند ۵ 💚 همیشه خوش بین باش اگر چه در ته بادهای تند و طوفانها باشی زیبایی انگشتان با شمردن تسبیح با آنهاست ! ۶ 💚 وقتی غمها و اندوهها بر تو هجوم آوردن کلمه لا اله الا الله را بخوان ۷ 💚 بوسیله پولهایت دعای فقرا و محبت مساکین را بخر ۸ 💚 سجده طولانی با خشوع ، بسیار بهتر است از قصر پر از گل ۹ 💚 قبل از اینکه سخنی را از دهانت بیرون کنی در مورد آن فکر کن چون بسیاری از سخنان کشنده اند ۱۰ 💚 از دعای مظلوم و اشک محرومان بر حذر باش ۱۱ 💚 قبل از خواندن کتب و مجله ها و روزنامه ها ، قرآن بخوان ۱۳ 💚 سبب استقامت خانواده ات باش ۱۳ 💚 با نفست در طاعت خدا جهاد کن چون نفس انسان را به کار بد بسیار امر میکند . ۱۴ 💚 دستان مادر و پدرت را ببوس تا بوسیله آن بهشت و رضامندی خدا را بدست آوری ۱۵ 💚 لباسهای کهنه و قدیمی تو نزد فقراء نو و جدید هستن ۱۶ 💚 خشمگین نباش چون زندگی از آنچه تو فکر میکنی کوتاهتر است . ۱۷ 💚 با تو ثروتمندترین ثروتمندان و قوتریترین قدرتمندان است و او کسی نیست جز الله جل جلاله ۱۸ 💚 راه اجابت دعا را بوسیله گناه مبند ۱۹ 💚 نماز بهترین چیزی است که ترا بر مصیبتها و سختیها کمک میکند ۲۰ 💚 از گمانهای بد بپرهیز هم خودت راحت میشوی و هم دیگران از دست تو راحت میشوند ۲۱💚 سبب تمام غمها رو گردانی از خدا است لذا به خدا روکن ۲۲ 💚 نمازی بخوان که با تو در قبر بیاید ۲۳ 💚 وقتی که شنیدی کسی غیبت میکند به او بگو از خدا بترس ۲۴ 💚 بر خواندن سوره ملک مداومت کن چون آن نجات دهنده از عذاب قبر است . ۲۵ 💚 محروم واقعی کسی است که از نمازخاشعانه و چشمان گریان محروم باشد ۲۶ 💚 مومنان بی خبر را اذیت نکن ( یعنی هیچکس را ناگهانی نترسان و اذیت نکن اگر چه به شوخی باشد) ۲۷ 💚 تمام محبتت را با ( مردم ) فقط بخاطر خدا و پیامبرش کن ۲۸ 💚 از کسی که غیبت ترا کرده گذشت کن ، چون او نیکیهایش را به تو اهدا کرده ۲۹ 💚 نماز و تلاوت و ذکر گردن بندهایی درخشان بر سینه توأند . ۳۰ 💚 هرکس گرمای جهنم را به یاد آورد بر دواعی و اسباب گناه صبر میکند ۳۱ 💚 تا زمانیکه شب روشن میشود دردها هم میروند مشکلات و سختیها هم بر طرف میشوند . ۳۲ 💚 بحثها و سخنهای بیهوده را ترک کن چون تو کارهای مانده ای به مانند کوه داری ! ۳۳ 💚 با خشوع نماز بخوان چون تمام آنچه که منتظر تواند ( اعم از کار و افراد ) شان و مقام او از نماز پایین تر است . ۳۴ 💚 قرآن را بالا سرت قرار بده خواندن یک آیه از قرآن از دنیا و هر چه در آن است ارزشش بالاتر است . ۳۵ 💚 زندگی زیبا است و زیباتر از آن تو با ایمانت هستی . ✍ 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
🌍توصیف زیبای شاه مردان از لذت های دنیا! 🦋روزی جابر بن عبداللّه انصاری خدمت امام علی علیه السلام بود و آه عمیقی كشید. امام فرمود: گوئی برای دنیا، اینگونه نفس عمیق و آه طولانی كشیدی ؟ جابر عرض كرد: آری بیاد روزگار و دنیا افتادم و از ته قلبم آه كشیدم . 🦋🌱امام فرمود: ای جابر، تمام لذتها و عیشها و خوشیهای در هفت چیز است : خوردنیها و آشامیدنیها و شنیدنیها و آمیزش و سواری و لباس اما لذیذترین خوردنی عسل است كه آب دهان حشره ای به نام زنبور است . گواراترین نوشیدنیها آب است كه در همه جا فراوان است . بهترین شنیدنیها غناء و ترنم است كه آن هم گناه است . لذیذترین بوئیدنیها بوی مشك است كه آن خشك و خورده شده از ناف یك حیوان (آهو) تولید می شود. عالیترین آمیزش ، با همسران است و آن هم نزدیك شدن دو محل ادرار است . بهترین مركب سواری اسب است كه آن هم (گاهی ) كشنده است . بهترین لباس ابریشم است كه از كرم ابریشم به دست می آید. دنیائی كه لذیذترین متاعش این طور باشد انسان خردمند برای آن آه عمیق نمی كشد. 🦋جابر گوید: سوگند به خدا بعد از این موعظه دنیا در قلبم راه نیافت. 🎁انتشار مطالب جهت نشر معارف و شادی روح امام حسین ع و شهدا برای اعضای کانال مجاز میباشد! •┈••✾🍃🦋🍃✾••┈• 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
✨﷽✨ ✅اگر کارد به استخوانت رسیده‌ ! ✍مرحوم علامه مجلسی نقل می کند: فردی به نام ابوالوفای شیرازی در زمان حکومت ابی علی الیاس زندانی و تهدید به قتل شد. ایشان متوسل به حضرات اهل بیت (ع) می شود. شب در عالم رؤیا، حضرت پیامبر اکرم (ص) را زیارت می کند .حضرت می فرمایند: اگر کارد به استخوان رسید و شمشیر به گردنت رسید، یوسف زهرای اطهر، فرزندم را صدا بزن و بگو: 《یا صاحبَ الزَّمان اَنا مُستَغیثٌ بکَ"الغَوثَ اَدرِکني》(مهدی جان؛ من به تو پناهنده شدم. به فریادم برس؛ یا غوث حقیقی؛ به فریادم برس.) ابوالوفا می گوید: من این جملات را در عالم رؤیا گفتم و از خواب پریدم. یک وقت دیدم مامورین ابی علی الیاس آمدند و ما را پیش او بردند. وی گفت: به چه کسی متوسل شدی؟گفتم: به منجی عالم بشریت، به فریاد درماندگان و بیچارگان. 💥سپس معلوم شد در خواب به ابی علی الیاس گفته بودند: "اگر دوست ما را رها نکنی نابودت می کنیم و حکومتت را بهم می ریزیم" بعد مبلغی پول و هدایا به ابوالوفا داد و آزادش کرد 📚 بحار الأنوار ، جلد ۵۳ ، ص ۶۷۸ •┈••✾🍃🦋🍃✾••┈• 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از این شاخه به اون شاخه پریدن فقط روحتو مریض می‌کنه... 👇🍃👇 🪶❄️ ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
😍احــســاسِ خـــوبـــــــــــ😍
💔 داستان واقعی غم انگیزی از مرگ انسانیت 😔 💠 قسمت اول با مادرم در یک خانه قدیمی در جنوب شهر (تهران)
💔 داستان واقعی غم انگیزی از مرگ انسانیت 😔 💠 قسمت دوم آه خدای من چقدر پست شده بودم، هیچ وقت یادم نمیره که به چه سادگی و بدون هیچ مقاومتی حرفهای همسرم را تایید کردم. به مادرم گفتم که قبلا سابقه کار کردن داشته، بره کار کنه مخارجش را در بیاره. چهره مادرم را در اون لحظه که همچین حرفی زدم یادم نمیره، خیلی ناراحت شد سعی کرد به روی خودش نیاره باهمه بی مهری هایم اما او هنوز مرا دوست داشت حب مادری به فرزند مانع از ان شد که گلایه و اعتراضی کند؛سعی کرد بر خودش مسلط شود تا اشکهایش جاری نشود که مبادا من دلخور شوم. چند روز بعد خبردار شدم مادرم توی یک شرکت خصوصی کوچک که چند کوچه بالاتر از منزل ما بود به عنوان نظافت چی کار میکنه. خدایا مرا ببخش ان شب که من و خانمم دوستان همکارمون را دعوت کرده بودیم، میگفتیم و میخندیدیم. مادرم در زد رفتم در باز کردم گفتم مادر چیه گفت دلم گرفته هوس کردم بیام پیشتون. قبل از جوابم همسرم که پشت سرم اومده بود، جوابشو داد که نه نمیشه باعث ابروریزی ما میشی. من هم با سر حرف همسرمو تایید کردم، آخه مگه میشه انسان تا این حد پیش بره. باورم نمیشه عشق به یک زن تا این اندازه مرا قصی القلب کرده باشه. یه روز که من و همسرم با ماشینمون داشتیم میرفتیم سرکار، رییس شرکتی که توی محلمون بود و مادرم پیش اون کار میکرد دستی تکان داد، ما ایستادیم. به من گفت مادرت بیماری آسم داره، نمیتونه کار کنه باید فکری به حالش بکنی اونو ببر دکتر. دیروز گفتم دیگه نیاد سرکار، اون ضعیف و بیماره تو سنی نیست که بتونه کار کنه، دارید میرید سرکار قبل اون یه سر مادرتو ببر دکتر ببین حالش چطوره. باماشین دو کوچه ای را که اومده بودیم برگشتیم چون رومون نشد برنگردیم. دم در که رسیدیم به خانمم گفتم میرم تو نگاهی به زیرزمین بندازم. رفتم وارد زیرزمین که شدم دیدم مادرم روی زمین در بستر دراز کشیده متوجه ورود من که شد سرش را به زحمت به طرف من چرخاند، به من خیره شد داشت با نگاهش التماسم میکرد که کمکش کنم صدای ناله ها و سرفه های مادرم با بوق ماشینی که همسرم مدام به صدا در می اورد که عجله کنم در هم امیخته بود. درجا ثابت مانده بودم، نمیدانستم چکار کنم. ... ❣ ❣ ۰ ۰
♦️حضرت موسی(ع) چگونه قبض روح شد؟ 🔺امام صادق(علیه السلام) فرمود: روزی عزرائيل نزد موسى(ع) آمد. موسى به او گفت: تو كيستى؟ او گفت: من فرشته مرگم. موسى(ع) گفت: چه می خواهی؟ او گفت: آمده ام روح تو را قبض كنم. موسى(ع) گفت: از كجاى بدنم روحم را قبض مى كنى؟ عزرائيل گفت: از ناحيه دهانت . موسى(ع) گفت: چرا؟ من که با اين زبان و دهان با خدايم، سخن گفته ام. عرزائيل گفت: از ناحيه دستهايت. موسى(ع) گفت: چرا؟ من که با دستهايم كتاب آسمانى تورات را حمل كرده ام. عزرائيل گفت: از ناحيه پاهايت. موسى(ع) گفت: چرا؟ من که با پاهايم به (طور سينا) براى مناجات با خدا رفته ام. گفتگوى موسى و عزرائيل ادامه يافت. تا اينكه عزرائيل گفت: من دستور دارم كه تو را رها کنم، تا هر وقت كه خودت مرگ را خواستى به سراغت آيم. از آن پس، موسى مدتى زنده ماند. تا اينكه روزى در بيابان عبور مى كرد، مردى را ديد كه قبر مى كَند. به او گفت: مى خواهى تو را در كندن قبر كمك كنم؟ آن مرد گفت: آرى. موسى(ع) او را كمك كرد تا قبر كاملا آماده شد. در اين هنگام، آن مرد خواست به ميان قبر برود بخوابد تا ببيند قبر چگونه است. موسى(ع) گفت: من داخل قبر مى روم تا ببينم چگونه است. موسى داخل قبر رفت و در ميان قبر خوابيد و هماندم مقام خود را در بهشت ديد. گفت: خدايا مرا به سوى خود ببر. عزرائيل، بى درنگ روح موسى(ع) را قبض كرد و همان قبر، قبر موسى(ع) گرديد، و آن كسى كه قبر را مى كَند، خود عزرائيل به صورت انسان بود. (به همین دلیل، هیچکس از محل قبر حضرت موسی(ع) خبر ندارد.) به اين ترتيب خداوند خواست، بنده شايسته اش موسى(ع) با رضايت و خشنودى به لقاءالله بپيوندد. ✍ 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
شخص خسیسی در رودخانه ای افتاد و عده ای جمع شدند تا او را نجات دهند. دوستش گفت: دستت را بده، تا تو را از آب بالا بکشم. مرد در حالی که دست و پا می زد دستش را نداد. شخص دیگری همین پیشنهاد را داد، ولی نتیجه ای نداشت. ملا نصرالدین که به محل حادثه رسیده بود، به مرد گفت: دست مرا بگیر تا تو را نجات دهم. مرد بلا فاصله دست ملا را گرفت و از رودخانه بیرون آمد. مردم شگفت زده گفتند: ملا معجزه کردی؟ ملا گفت: شما این مرد را خوب نمی شناسید. او دستِ بده ندارد، دستِ بگیر دارد. اگر بگویی دستم را بگیر، می گیرد، اما اگر بگویی دستت را بده، نمی دهد. تهیدست از برخی نعمت های دنیا بی بهره است، اما خسیس از همه نعمات دنیا. «دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند یکی آن که اندوخت و نخورد و دیگر آن که آموخت و نکرد.» ✍ 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
شخص خسیسی در رودخانه ای افتاد و عده ای جمع شدند تا او را نجات دهند. دوستش گفت: دستت را بده، تا تو را از آب بالا بکشم. مرد در حالی که دست و پا می زد دستش را نداد. شخص دیگری همین پیشنهاد را داد، ولی نتیجه ای نداشت. ملا نصرالدین که به محل حادثه رسیده بود، به مرد گفت: دست مرا بگیر تا تو را نجات دهم. مرد بلا فاصله دست ملا را گرفت و از رودخانه بیرون آمد. مردم شگفت زده گفتند: ملا معجزه کردی؟ ملا گفت: شما این مرد را خوب نمی شناسید. او دستِ بده ندارد، دستِ بگیر دارد. اگر بگویی دستم را بگیر، می گیرد، اما اگر بگویی دستت را بده، نمی دهد. تهیدست از برخی نعمت های دنیا بی بهره است، اما خسیس از همه نعمات دنیا. «دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند یکی آن که اندوخت و نخورد و دیگر آن که آموخت و نکرد.» ✍ 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
🌹داستان آموزنده🌹. مفضل بن قیس، سخت در فشار زندگی واقع شده بود. فقر و تنگدستی، قرض و مخارج زندگی او را آزار می‏داد. یک روز در محضر امام صادق (ع) لب‏ به شکایت گشود و بیچارگی های خود را مو به مو تشریح کرد: “فلان مبلغ‏ قرض دارم، نمی دانم چه جور ادا کنم، فلان مبلغ خرج دارم و راه در آمدی‏ ندارم، بیچاره شدم، متحیرم، گیج شده‏ام، به هر در بازی می‏روم به رویم‏ بسته می‏شود”. در آخر از امام تقاضا کرد درباره‏اش دعایی بفرماید و از خداوند متعال بخواهد گره از کار فرو بسته او بگشاید. امام صادق (ع) به کنیزکی که آنجا بود فرمود: “برو آن کیسه اشرفی که‏ منصور برای ما فرستاده بیاور”. کنیزک رفت و فورا کیسه اشرفی را حاضر کرد. آنگاه به مفضل‏ بن قیس فرمود: “در این کیسه چهار صد دینار است و کمکی است برای‏ زندگی تو”. - مقصودم از آنچه در حضور شما گفتم این نبود، مقصودم فقط خواهش‏ دعا بود. - بسیار خوب، دعا هم می‏کنم . اما این نکته را به تو بگویم، هرگز سختی ها و بیچارگی های خود را برای مردم تشریح نکن. اولین اثرش این است‏ که وانمود می‏شود تو در میدان زندگی زمین خورده‏ای و از روزگار شکست‏ یافته‏ای. در نظرها کوچک می‏شوی. شخصیت و احترامت از میان می‏رود. (منبع: داستان راستان، استاد ش مطهری) ✍ 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎کسی غیر از مادر میتونه اینطوری کنارت باشه؟ یادم میاد اون زمانی که صب تا شب، کار میکردم، همه پشت سر بهم تیکه مینداختن، ک زن مگه میره سر کار،زنو چ به مستقل شدن،این زنا پول دربیار‌ن … تنهای تنها بودیم و ظاهرا هیچ روزنه امیدی نبود، تو همون روزا بود که مادرم بهم گفت،مامان جان من مطمعنم موفق میشی،این روزا هم تموم میشه ،بهش گفتم برام خیلی دعا کن،گفت ان شاا…موفقیتت رو میبینم بعد تو اون روزا هم بیشتر از الان بهت افتخار میکنم. الان که به اونروزا نگاه میکنم یاد اونهمه سختی میفتم، زنگ میزنم به مامانم و میگم اگه الان اینجام مدیون دعاهای خیر تو هستم. میدونی چیه قلب هاجر،برای دیدن ذوق مادرمون هم که شده باید ثروتمند بشیم.برای دیدن اشک از سر ذوقش هم ک شده باید،ثروتمند بشیم،باید بشیم افتخارش🥹 💎💎 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
❓تست شخصیت شناسی 🦋کدام پروانه را انتخاب می کنید؟ اگه میخوای بدونی که چه شخصیتی داری پروانه مورد نظرتو انتخاب کن🦋 ⬅️جواب تست➡️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگترین قانون هر رابطه... 👇🍃👇 🪶❄️ ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
💕"داستان دو دوست" دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور میکردند. بین راه سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند. یکی از آنها از سر خشم؛ بر چهره دیگری سیلی زد. دوستی که سیلی خورده بود؛ سخت آزرده شد ولی بدون آنکه چیزی بگوید، روی شنهای بیابان نوشت “امروز بهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد”. آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند. تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و کنار برکه آب استراحت کنند. ناگهان شخصی که سیلی خورده بود؛ لغزید و در آب افتاد. نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد. بعد از آنکه از غرق شدن نجات یافت؛ بر روی صخره ای سنگی این جمله را حک کرد: “امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد”. دوستش با تعجب پرسید: بعد از آنکه من با سیلی ترا آزردم؛ تو آن جمله را روی شنهای بیابان نوشتی ولی حالا این جمله را روی تخته سنگ حک میکنی؟ دیگری لبخند زد و گفت: وقتی کسی ما را آزار میدهد؛ باید روی شنهای صحرا بنویسیم تا بادهای بخشش؛ آن را پاک کنند ولی وقتی کسی محبتی در حق ما میکند باید آن را روی سنگ حک کنیم تا هیچ بادی نتواند آن را از یادها ببرد.🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎تمام غصه‌ها از همان جایی آغاز میشوند که، ترازو برمیداری و می‌افتی به جان دوست داشتنت.. اندازه می گیری، حساب و کتاب میکنی، مقایسه میکنی… و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آن جا که زیادتر دوستش داشته‌ای، زیادتر گذشته‌ای، زیادتر بخشیده‌ای، به قدر یک ذره، حتی یک ثانیه... درست از همان جاست که توقع آغاز میشود، و توقع آغاز همه رنج‌هایی است که ما می‌بریم. "خسروشکیبایی" 💎💎 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
💫 آرامش یعنی قایق زندگیتان را دست کسی بسپارید که صاحب ساحل آرامش است... و امشب از خدای مهربان قشنگترین، آرامش‌بخش‌ترین و بهترین شب را برایتان آرزومندم شبتون خوش
🌱صبح آغاز شد ... امروز در گلدان زندگی گل عشق بکار، گل دوستی گل صداقت، گل مهربانی؛ خواهی دید گلدان‌هایت از همه‌ی گل‌های عالم خوش‌بوتر می‌شود ... ☀️ صبح بخیر
💎حاکم از بهلول پرسید : مجازات دزدی چیست؟ بهلول گفت : اگر دزد سرقت را شغل خود کرده باشد دست او قطع می شود اما اگر بخاطر گرسنگی باشد باید دست حاکم قطع گردد! 💎💎 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
﷽ پندنامه فاعتبرو یا اولی الابصار ..🟡 🔅 💎ما با آنچه به‌دست می‌آوریم زندگی می‌كنیم و با آنچه می‌بخشیم یک زندگی می‌سازیم 💎در روزگاران قدیم بانوى خردمندى كه به‌تنهایی و پیاده سفر می‌كرد در عبور از كوهستان سنگ گران‌قیمتی را پیدا كرد. 💎روز بعد به مسافرى رسید كه گرسنه بود. آن بانوى خردمند كیف خود را باز كرد و مقداری غذا به او داد. 💎مسافر سنگ گران‌قیمت را در كیف بانوى خردمند دید و از او خواست تا آن را به او بدهد و بانوى خردمند بدون درنگ سنگ باارزش را به او داد. 💎مرد مسافر به‌سرعت از آنجا دور شد و از شانس خوب خود بسیار شادمان گشت. 💎او می دانست آن سنگ آن‌قدر ارزش دارد كه می‌تواند تا آخر عمر با خیال راحت زندگی بی‌دردسر و پرنعمتی را داشته باشد. 💎چند روزی گذشت ولی طمع مرد او را راحت نمی‌گذاشت و مرتب با خود می‌گفت اگر او چنین سنگ باارزشی را به این سادگی به من داد پس اگر از او می‌خواستم بیش از این به من می‌داد. 💎بنابراین مرد بازگشت و با سختی فراوان آن بانو را پیدا كرد. 💎سنگ گران‌قیمت را به او بازگرداند و به او گفت: من خیلی فكر كردم و می‌دانم كه این سنگ چقدر ارزش دارد اما من او را به تو بازمی‌گردانم به این امید كه چیزی به من بدهی كه از این سنگ باارزش‌تر باشد. 💎بانوى خردمند گفت: از من چه می‌خواهی؟ 💎مرد گفت: همان چیزی كه باعث شد به این راحتی از این همه ثروت چشم‌پوشی كنی! 💎زن پاسخ داد: قناعت. به همین دلیل است كه می‌گویند افراد، ثروتمند یا فقیرند به‌خاطر آنچه هستند نه آنچه دارند. 💎ما با آنچه به‌دست می‌آوریم زندگی می‌كنیم و با آنچه می‌بخشیم یک زندگی می‌سازیم. 💎💎 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
💎داستان کوتاه💎 "حکایت مطرب دربار پادشاه" در زمانهاى قدیم، مردی مطرب و خواننده ای بود؛ بنام “بردیا ” که با مهارت تمام می نواخت و همیشه در مجالس شادی و محافل عروسی، وقتی برای رزرو نداشت… بردیا چون به سن شصت سال رسید روزی در دربار شاه می نواخت که خودش احساس کرد دستانش دیگر می لرزند و توان ادای نت ها را به طور کامل ندارد و صدایش بدتر از دستانش می لرزید و کم کم صدای ساز و صداى گلویش ناهنجار می شود. عذر او را خواستند و گفتند دیگر در مجالس نیاید. بردیا به خانه آمد، همسر و فرزندانش از این که دیگر نمی توانست کار کند و برایشان خرجی بیاورد بسیار آشفته شدند . بردیا سازش را که همدم لحظه های تنهاییش بود برداشت و به کنار قبرستان شهر آمد. در دل شب در پشت دیوار مخروبه قبرستان نشست و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در حالی که در کل عمرش آهنگ غمی ننواخته بود، سازش را برای اولین بار بر نت غم کوک کرد و این بار برای خدایش در تاریکی شب، فقط نواخت. بردیا می نواخت و خدا خدا می گفت و گریه می کرد و بر گذر عمرش و بر بی وفایی دنیا اشک می ریخت و از خدا طلب مرگ می کرد. در دل شب به ناگاه دست گرمی را بر شانه های خود حس کرد، سر برداشت تا ببیند کیست. شیخ سعید ابو الخیر را دید در حالی که کیسه ای پر از زر در دستان شیخ بود. شیخ گفت این کیسه زر را بگیر و ببر در بازار شهر دکانی بخر و کارى را شروع کن. بردیا شوکه شد و گریه کرد و پرسید ای شیخ آیا صدای ناله من تا شهر می رسید که تو خود را به من رساندی؟ شیخ گفت هرگز. بلکه صدای ناله مخلوق را قبل از این که کسی بشنود خالقش می شنود و خالقت مرا که در خواب بودم بیدار کرد و امر فرمود کیسه زری برای تو در پشت قبرستان شهر بیاورم. به من در رویا امر فرمود برو در پشت قبرستان شهر، مخلوقی مرا می خواند برو و خواسته او را اجابت کن. بردیا صورت در خاک مالید و گفت خدایا عمری در جوانی و درشادابی ام با دستان توانا سازهایی زدم براى مردم این شهر اما چون دستانم لرزید مرا از خود راندند. اما یک بار فقط برای تو زدم و خواندم. اما تو با دستان لرزان و صدای ناهنجار من، مرا خریدی و رهایم نکردی و مشتری صدای ناهنجار ساز و گلویم شدی و بالاترین دستمزد را پرداختی. خدایا تو تنها پشتیبان ما در این روزگار غریب و بی وفا هستی. به رحمت و بزرگیت سوگندت میدهیم که ما را هیچ وقت تنها نگذار و زیر بار منت ناکسان قرار نده 💎💎 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
31.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اون خیلی با معرفته ها فقط کافیه صداش بزنی اون تنها شدن رو میدونی یعنی چی ، پس تنها شدی صداش کن یا حسین دست هممونو بگیر🤲💔 ممنونم از نگاه زیبات ♥️ نشر از تو 💎💎 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎کپسول خودکشی در سوئیس متقاضیان می‌توانند با پرداخت ۱۹ یورو به زندگی خود پایان دهند. 💎💎 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚