eitaa logo
😍احــســاسِ خـــوبـــــــــــ😍
8هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
10.9هزار ویدیو
197 فایل
شروع دوباره بـا دنـیـایے پــر از حـس هاے خــوبـــــ ♡پُـــــــر از حِس دلــــنـِشیـــــن براے تو♡ ‌ ✍فقط اندکی تفکرات خوب میتوانند کل روز شما را تغییر دهند پس مثبت باشید‌😍❤ . 🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
✍💎 🌻 از ترس خود نترسید !! اگر به سمت" ترس"های خود برویم آسیبی به ما نخواهد رسید بلکه این فرار است که ما را به دام می‌اندازد..... اکنون ببینید در زندگی از چه می‌ترسید با چشم باز و قلبی گشوده به درون ترس خود نفوذ کنید، خواهید دید ترس همچون اتاقی خالی است . ترس فقط به اندازه‌ی اجتناب شما قدرتمند است . ♻️هر چه بیشتر از ترس روی گردانید ♻️قدرت بیشتری به آن می‌بخشی 💢 دیل کارنگی می‌گوید؛ 🌸 بشر آنقدر که از ترس حوادث اتفاق نیفتاده در آینده در رنج است،از خود آن اتفاق آنقدر رنج نبرده است.... 🌼 ترست را در اغوش بگیر 🆑 🌸🍃 🖌 📚@Dr_anosh📚
💕ايجاد تغييرات بزرگ در زندگى ! اما چيزيكه ترسناكتر هست ، حسرته ! یا انتخاب با توست ✨✨✨ ۰ 🖌 📚@Dr_anosh📚
🕊 ايجاد تغييرات بزرگ در زندگى ! اما چيزيكه ترسناكتر هست ، حسرته ! یا انتخاب با توست 🆔️ ✨ ۰ 🖌 📚@Dr_anosh📚
💢روزى و با هم بحثشان شد. مار می‌گفت: آدم‌ها از ترس ظاهر من می‌میرند، نه بخاطر نیش زدنم! اما زنبور قبول نمى‌کرد. مار برای اثبات حرفش، به چوپانى که زیر درختى خوابیده بود نزدیک شد و رو به زنبور گفت: من را نیش مى‌زنم و مخفى می‌شوم؛ تو بالاى سرش سر و صدا و خودنمایى کن! مار چوپان را زد و زنبور شروع کرد به پرواز بالاى سر چوپان. چوپان از خواب پرید و گفت: اى زنبور لعنتى! و شروع به مکیدن جاى نیش و تخلیه زهر کرد. مقدارى دارو بر روى زخمش گذاشت و بعد از چند روز خوب شد. سپس دوباره مشغول استراحت شد که مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند: این بار زنبور نیش زد و مار خودنمایى کرد! چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید، از ترس پا به فرار گذاشت! او بخاطر وحشت از مار، دیگر زهر را تخلیه نکرد و ضمادى هم استفاده نکرد… چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد! 👌بسیاری ازبیمارى‌ها و اینچنین هستند و آدم‌ها فقط بخاطر از آنها، نابود می‌شوند. پس همه چىز به برداشت ما از زندگى و شرایطى که در آن هستیم بر می‌گردد. برای همین بهتر است دیدگاهمان را به همه چیز خوب و مثبت کنیم. “مواظب زندگی خود باشید🌺 👇👇👇 ۰ 📚@sarguzasht📚
🚩 🍃 🍃 از عارفی پرسیدند: استاد تو در طریقت چه كسی بود؟ او پاسخ داد: یك سگ! روزی سگی را دیدم كه در كنار رودخانه ای ایستاده بود و از شدت تشنگی در حال مرگ بود. هربار كه سگ خم میشد تا از آب رودخانه بنوشد، تصویر خود را در آب می دید و می ترسید، زیرا تصور میكرد سگ دیگری نیز در رودخانه است. در نهایت پس از مدتی طولانی سگ ترس خود را كنار گذاشت و به درون رودخانه پرید. با پریدن سگ در رودخانه تصویر او در آب نیز ناپدید شد، به این ترتیب سگ متوجه شد آنچه باعث ترس او شده، خودش بوده است. در واقع مانع میان او و آنچه به دنبالش بود به این شكل از میان رفت. من نیز وقتی به درون خود فرو رفتم متوجه شدم مانع من و آنچه در جستجویش می باشم خودم هستم. 💠 حکایت و داستان های آموزنده👇👇 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
🚩 🍃 🍃 از عارفی پرسیدند: استاد تو در طریقت چه كسی بود؟ او پاسخ داد: یك سگ! روزی سگی را دیدم كه در كنار رودخانه ای ایستاده بود و از شدت تشنگی در حال مرگ بود. هربار كه سگ خم میشد تا از آب رودخانه بنوشد، تصویر خود را در آب می دید و می ترسید، زیرا تصور میكرد سگ دیگری نیز در رودخانه است. در نهایت پس از مدتی طولانی سگ ترس خود را كنار گذاشت و به درون رودخانه پرید. با پریدن سگ در رودخانه تصویر او در آب نیز ناپدید شد، به این ترتیب سگ متوجه شد آنچه باعث ترس او شده، خودش بوده است. در واقع مانع میان او و آنچه به دنبالش بود به این شكل از میان رفت. من نیز وقتی به درون خود فرو رفتم متوجه شدم مانع من و آنچه در جستجویش می باشم خودم هستم. 💠 حکایت و داستان های آموزنده👇👇 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
یا من لا یرغب الا الیه♥️ ✍الهی تو که ناگفته می‌دانی ولی دلم می‌خواهد با تو سخن بگویم؛شوق روبروی تو نشستن و زیر زمزمه کردن و شکر و شکایت، ساعتی با دلنوازی چون تو چشمانم را تر می‌کند و دلم بی‌تاب می‌شود؛مگر می‌شود بگویی ««خدا»» و متوجهت نباشد؟! مگر می‌شود از شوق و و امید و پشیمانی و استیصال، چشمت تر شده باشد و دست بسویش بلند کنی و تو را پس بزند؟!این روزها همه غریبه‌اند؛ هیچ دادرس و یاوری نیست! فقط تویی... تنها شوق بسوی تو دارم!دلم قرص است آشنایی دارم که مرا از همه بهتر می‌فهمد؛ در پناه تو، که فریادرس‌و دادرسی، می‌شود از شوق گریست! خدایا شکرت که با تو آشنا هستم، تو را دارم... 📚عاشقانه هاي جوشن کبیر، فراز ٣٨ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅
یا من لا یرغب الا الیه♥️ ✍الهی تو که ناگفته می‌دانی ولی دلم می‌خواهد با تو سخن بگویم؛شوق روبروی تو نشستن و زیر زمزمه کردن و شکر و شکایت، ساعتی با دلنوازی چون تو چشمانم را تر می‌کند و دلم بی‌تاب می‌شود؛مگر می‌شود بگویی ««خدا»» و متوجهت نباشد؟! مگر می‌شود از شوق و و امید و پشیمانی و استیصال، چشمت تر شده باشد و دست بسویش بلند کنی و تو را پس بزند؟!این روزها همه غریبه‌اند؛ هیچ دادرس و یاوری نیست! فقط تویی... تنها شوق بسوی تو دارم!دلم قرص است آشنایی دارم که مرا از همه بهتر می‌فهمد؛ در پناه تو، که فریادرس‌و دادرسی، می‌شود از شوق گریست! خدایا شکرت که با تو آشنا هستم، تو را دارم... 📚عاشقانه هاي جوشن کبیر، فراز ٣٨ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄