eitaa logo
😍احــســاسِ خـــوبـــــــــــ😍
7.5هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
11.5هزار ویدیو
198 فایل
شروع دوباره بـا دنـیـایے پــر از حـس هاے خــوبـــــ ♡پُـــــــر از حِس دلــــنـِشیـــــن براے تو♡ ‌ ✍فقط اندکی تفکرات خوب میتوانند کل روز شما را تغییر دهند پس مثبت باشید‌😍❤ . 🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
💢مردی از کسی چیزی بخواست، او را دشنام داد . گفت مرا که چیزی ندهی، چرا به دشنام رانی؟! گفت خوش ندارم که تهی دست روانت کنم! ✍عبید زاکانی 👇👇👇 و برای برای کسانی که فرصت داستانهای را ندارند. آموز ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢حتما ببینید به همین سادگی آدم‌های دوربرمون میروند🌺 👇👇👇 و برای برای کسانی که فرصت داستانهای را ندارند. آموز ارتباط با ادمین ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
💢لطفا با دقت مطالعه کنید. داستان نیست اما داستان زندگی برخی ها می تواند باشد چرا انسانهایی که به اخلاق باور دارند دست به شرارت می‌زنند؟ هیتلر مشروبات الکلی مصرف نمیکرد و سیگار نمی‌کشید و عاشق موسیقی و نقاشی بود. از آزار دیدن حیوانات ناراحت می‌شد و برای اولین بار در تاریخ اروپا، قوانین حمایت از حیوانات را وضع کرد. وی حامی محیط زیست و خانواده بود و به زنان احترام میگذاشت. این ویژگی‌ها در کنار کشتارهای وسیع سردرگم کننده است با این حال این تضادها در هیتلر خلاصه نمیشود، بی‌رحم‌ترین شکنجه‌ گران هم چه بسا پدرانی دلسوز باشند و از دیدن زخمی در انگشت فرزندشان ناراحت شوند. ✓پرسش اصلی این است که چطور انسانهایی که باور قوی به ارزشهای اخلاقی دارند و در سایر بخشهای زندگی دل‌رحم هستند می‌توانند دست به اعمال غیراخلاقی بزنند؟ پاسخ "بندورا" استاد دانشگاه استنفورد چنین است: "افراد معمولا دست به اعمال ناپسند نمی‌زنند مگر آنکه جنبه‌های غیراخلاقی آن اعمال را برای خودشان توجیه کرده باشند." او این حالت را "غیرفعال کردن کنترل درونی" نامید. این اتفاق چگونه روی میدهد؟ "بندورا" چند مکانیسم شناختی- روانی را که میتوانند باعث غیرفعال شدن کنترل درونی افراد شوند توضیح داد: ۱. توجیه اخلاقی: با تاکید بر اهداف متعالی، رفتار غیراخلاقی طوری توجیه میشود که قابل دفاع یا حتی ستایش‌آمیز به نظر برسد. شستشوی مغزی هم مثالی از این روش است. ترویستهای انتحاری با همین روش اقناع میشوند، پاک کردن زمین از گناه، رفتن به بهشت موعود و... ۲. تلطیف لغوی یا حسن تعبیر: نامگذاری یک فعل غیراخلاقی با کلمات متفاوت که چهره‌ آن را می‌پوشاند. فرماندهان در ابوغریب از لفظ "نرم کردن" به جای شکنجه کردن استفاده میکردند و رهبران نازی کشتار یهودیان را "پاکسازی اروپا" می نامیدند. نمونه های دم دستی تر این روش استفاده از "اختلاس" به جای دزدی و "شیطنت" به جای خیانتهای جنسی در ازدواج است. ۳. مقایسه با دیگران: در این روش فرد با مقایسه رفتار خود با نمونه هایی بدتر از سوی دیگران از عذاب وجدان خود کم میکند. "آنقدر تو این کشور دزدی میشه که از زیر کار در رفتن ما جلوش هیچی نیست". ۴. جابجایی یا تقسیم مسئولیت: فرد در این حالت مسئولیت را به گردن یک منبع خارجی می‌اندازد یا آن را میان جماعت بزرگی تقسیم می‌کند. در قتل عام "می لای" یک گروه از سربازان آمریکایی پانصد غیر نظامی ویتنامی را شکنجه کردند، مورد تجاوز قرار داند، کشتند و بدن بعضی‌ها را مثله کردند. وقتی ۱۴ نفر از افسران بابت این ماجرا محاکمه شدند مسئولیت را به گردن مافوق انداختند و البته رفع اتهام هم شدند! ۵. انسانیت‌زدایی از قربانی: منطق کلی این روش مادون انسان در نظر گرفتن سایرین است. هرچه کیفیت انسانی قربانی بیشتر خدشه دار شود، آسیب رساندن به او سهل‌تر میشود. کاکاسیا خواندن برده ها، کم عقل دانستن ... و... در واقع پیش درآمدی برای همین رفتارهاست. ۶. مقصر دانستن قربانی: در این روش خود قربانی مسبب اصلی شرارت قلمداد میشود. کارگرانی که بدرفتاری کارفرما را دلیل دزدی خود میدانند، متجاوزی که میگوید سر و وضع قربانی تحریک آمیز بوده نمونه‌هایی از این مکانیسم هستند.🌺 ✍حمید مطهری 👇👇👇 و برای برای کسانی که فرصت داستانهای را ندارند. آموز ارتباط با ادمین ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
💢 مردی شب‌ هنگام قبل از سپیده دم در ساحل دریا نشست و کیسه‌ای پر از سنگ یافت. پس دستش را داخل کیسه برد و سنگی از آن برداشت و به دریا انداخت. از صدای سنگ خوشش آمد که در دریا فرو می‌رفت لذا سنگی دیگر را برداشت و به دریا انداخت و همین‌طور به انداختن سنگ‌های داخل کیسه به دریا ادامه داد چرا که صدای سنگ‌ها به هنگام افتادن در آب ، این مرد را خوشحال می‌کرد و او را به وجد می‌آورد. به کارش ادامه داد تا اینکه هوا رو به روشنایی نهاد و معلوم شد در کیسه‌ای که کنارش قرار داشته فقط یک سنگ باقی مانده است هوا کاملا روشن شد و آن شخص به سنگ باقیمانده نگریست و دید که یک جواهر است و متوجه شد تمام آنهایی که قبلا به دریا انداخته و فکر کرده سنگ هستند جواهر بوده‌اند! لذا پیوسته انگشت پشیمانی خود می‌گزید و به خود می‌گفت : چقدر احمق هستم که آن همه جواهر را به دریا انداختم و فکر می‌کردم که همگی سنگ هستند آن هم بخاطر اینکه از صدای افتادن آنها در آب لذت ببرم!! به خدا قسم اگر از ارزش آنها باخبر بودم حتی یکی از آنها را نیز از دست نمی‌دادم. همه ما مانند آن مرد هستیم : کیسه جواهرات همان عمری است که داریم ساعت به ساعت به دریا می‌اندازیم. صدای آب همان کالاها، لذتها، شهوتها و تمایلات فناپذیر دنیا است. تاریکی شب همان غفلت و بی‌خبری است. برآمدن روشنایی روز نیز آشکار شدن این حقیقت است که هنگام آمدن مرگ، بازگشتی در کار نیست، لذا از همین الآن بیدار شو و اوقات گرانبهای همچون جواهر خود را بدون فایده از دست نده چرا که پشیمان می‌شوی و پشیمانی هم سودی برایت ندارد.🌺 👇👇👇 و برای برای کسانی که فرصت داستانهای را ندارند. آموز ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
💢گروهی از اساتید را صدا زدند و در هواپیما نشستند. وقتی درها بسته شد و هواپیما در شرف بلند شدن است، به همه اساتید اطلاع داده شد که این هواپیما توسط دانشجویان آنها ساخته شده است. سپس همه اساتید به سمت درهای هواپیما هجوم می‌آورند و سعی می‌کنند خودشان بگریزند و زنده بمانند، به استثنای یک استاد که با اعتماد به نفس و آرامش زیادی روی صندلی نشسته است. یکی از او پرسید که چرا از هواپیما فرار نمی کنی؟ استاد با اطمینان جوابش را داد که شاگردان ما هستند. سوال بعدی: آیا مطمئن هستید که به آنها خوب آموزش داده اید؟ پروفسور به آرامی پاسخ داد: مطمئنم که پرواز نخواهد کرد.🌺 👇👇👇 و برای برای کسانی که فرصت داستانهای را ندارند. آموز ارتباط با ادمین ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
💢یک بز کوهی نر برای پیدا کردن علف و غذا به روی کوه‌های بلند، به این سو و آن سو می‌رفت.« از تیز هوشی و چابکی او اینکه برای نجات از دسترس تیر صیّادان بر قلّه کوه ها حرکت می‌کرد.» روزی از بالای کوه بلندی، به قلۀکوه مقابل نگاه کرد و چشمش به بزکوهی ماده‌ای افتاد. مستی شهوت، آن چنان چشمان او را خیره و نابینا کرد، که فاصله زیاد بین دوکوه را همچون فاصله در حیاط خانه تا دم سر چاه آبریز تصور نمود. با جهش عجیبی به سوی بز کوهی ماده رفت، ولی با همین سرعت در میان دو کوه، سرنگون شد. آری این حیوان به خاطر چابکی و تیز هوشی و دشمن شناسی، از چنگ صیادان می‌گریخت و نجات می‌یافت، ولی بر اثر سرمستی و غرور، آن چنان سردرگم شد که در دام اژدهای نفس امّاره سرنگون شده و صید آن گردید. این دام به قدری نیرومند است که حتّی رستم پهلوان را شکست می‌دهد. قهرمان آن کسی است که اسیر مستی شهوت نشود: باشد اغلب صید این بز ،این چنین ورنه چالاک است و چُست و خصم بین رُستم ارچه با سر و سَبْلت بود دام پاگیرش، یقین شهوت بود🌺 برگرفته ازکتاب 235داستان مثنوی مولوی به نثر روان ✍ محمدی اشتهاردی 👇👇👇 و برای برای کسانی که فرصت داستانهای را ندارند. آموز ارتباط با ادمین ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
💢شخصی برای اولین بار یک کلم دید. اولین برگش را کند، زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یک برگ دیگر و... با خودش گفت : حتماً یک چیز مهمّی است که این طوری آن را کادوپیچ کرده‌اند! اما وقتی به تهِ آن رسید و برگ‌ها به پایان رسید، فهمید که چیزی در آن برگ‌ها پنهان نشده، بلکه کلم مجموعه‌ای از این برگ‌هاست! داستان زندگی هم مثل همین کلم هست! ما روزهای زندگی را تند تند ورق می زنیم و فکر می‌کنیم چیزی در روزهای دیگر پنهان شده، درحالی که همین روزها آن چیزی است که باید دریابیم و درکش کنیم. زندگی، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم. همین روزها! حتی همین امروز!🌺 👇👇👇 و برای برای کسانی که فرصت داستانهای را ندارند. آموز ارتباط با ادمین ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
💢یک ایرباس 380 در حال عبور از اقیانوس اطلس است. به طور مداوم با سرعت 800 کیلومتر در ساعت در 30000 پا پرواز می کند که ناگهان یک یوروفایتر با تمپو ماخ 2 ظاهر می شود. خلبان جت جنگنده سرعت خود را کم می کند، در کنار ایرباس پرواز می کند و با رادیو به خلبان هواپیمای مسافربری سلام می کند: "ایرباس، پرواز خسته کننده ای نیست؟ حالا اینجا را نگاه کنید!" او جت ​​خود را به پشت می‌چرخاند، شتاب می‌گیرد، دیوار صوتی را می‌شکند، به سرعت تا ارتفاعی سرگیجه‌آور بالا می‌رود، و سپس با شیرجه‌ای نفس‌گیر، تقریباً تا سطح دریا پایین می‌آید. او به سمت ایرباس برمی گردد و می پرسد: "خب، چطور بود؟" خلبان ایرباس پاسخ می دهد: "خیلی تاثیرگذار است، اما این را تماشا کنید!" خلبان جت ایرباس را تماشا می کند، اما هیچ اتفاقی نمی افتد. به پرواز مستقیم و با همان سرعت ادامه می دهد. بعد از 15 دقیقه، خلبان ایرباس با رادیو گفت: «خب، چطور بود؟ خلبان جت گیج شده می پرسد چه کار کردی؟ خلبان ایرباس می خندد و می گوید: بلند شدم، پاهایم را دراز کردم، به سمت عقب هواپیما رفتم تا از دستشویی استفاده کنم، سپس یک فنجان قهوه و یک شیرینی فاج شکلاتی گرفتم.🌺 👇👇👇 و برای برای کسانی که فرصت داستانهای را ندارند. آموز ارتباط با ادمین ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
💢یک دانشجو برای ادامه تحصیل و گرفتن دکترا همراه با خانواده اش عازم استرالیا شد. در آنجا پسر کوچک شان را در یک مدرسه استرالیایی ثبت نام کردند تا او هم ادامه تحصیلش را در سیستم آموزش این کشور تجربه کند... روز اوّل که پسر از مدرسه برگشت، پدر از او پرسید: پسرم تعریف کن ببینم امروز در مدرسه چی یاد گرفتی؟ پسر جواب داد: امروز درباره خطرات سیگار کشیدن به ما گفتند و بحث کردیم، خانم معلّم برایمان یک کتاب قصّه خواند و یک کاردستی هم درست کردیم... پدر پرسید: ریاضی و علوم نخواندید؟ پسر گفت: نه روز دوّم دوباره وقتی پسر از مدرسه برگشت پدر سؤال خودش را تکرار کرد. پسر جواب داد: امروز نصف روز را ورزش کردیم، یاد گرفتیم که چطور اعتماد به نفس مان را از دست ندهیم، و زنگ آخر هم به ما یاد دادند که باید قسمتی از درآمدمان را به دولت بدهیم تا برای آبادی شهرها و روستاها خرج شود. بعد از چندین روز که پسر می رفت و می آمد و تعریف می کرد، پدر کم کم نگران شد چرا که می دید در مدرسه پسرش وقت کمی در هفته صرف ریاضی، فیزیک، علوم، و چیزهایی که از نظر او درس درست و حسابی بودند می شود. از آن جایی که پدر نگران بود که پسرش در این دروس ضعیف رشد کند، به پسرش گفت: پسرم از این به بعد دوشنبه ها مدرسه نرو تا در خانه خودم با تو ریاضی و فیزیک کار کنم! بنابراین پسر دوشنبه ها مدرسه نمی رفت. دوشنبه اوّل از مدرسه زنگ زدند که چرا پسرتان نیامده؛ گفتند مریض است؛ دوشنبه دوّم هم زنگ زدند باز یک بهانه ای آوردند... بعد از مدّتی مدیر مدرسه مشکوک شد و پدر را به مدرسه فراخواند تا با او صحبت کند. وقتی پدر به مدرسه رفت باز سعی کرد بهانه بیاورد امّا مدیر زیر بار نمی رفت... بالاخره به ناچار حقیقت ماجرا را تعریف کرد. گفت که نگران پیشرفت تحصیلی پسرش بوده و از این تعجّب می کند که چرا در مدارس استرالیا این قدر کم درس درست و حسابی می خوانند. مدیر پس از شنیدن حرف های پدر کمی سکوت کرد و سپس جواب داد: ما هم ۵۰ سال پیش مثل شما فکر می کردیم. تعریف باسوادی فقط خواندن فیزیک و شیمی و ریاضی نیست؛ بلکه احساس مسوولیت و مشارکت نسبت به مسایل جامعه است. مهارت های زندگی و اجتماعی شدن در یک جامعه مدنی برای همه لازم است ولی فیزیک و شیمی ممکن است برای گروهی خاص کارگشا باشد... انسان ها نادان به دنيا مى آيند نه احمق آنها توسط آموزش اشتباه ، احمق می شوند! بزرگترين دشمن سعادت و آزادى انسان ها دفاع کورکورانه از عقايد و باورهاى غلط است!!🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👇👇👇 و برای برای کسانی که فرصت داستانهای را ندارند. آموز ارتباط با ادمین ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
💢بابا داشت روزنامه میخوند بچه گفت: بابا بیا بازی! بابا که حوصله بازی نداشت ی تیکه از روزنامه رو ک نقشه دنیا بود رو تیکه تیکه کرد و گفت : فرض کن این پازله…! درستش کن! چند دقیقه بعد بچه درستش کرد بابا، باتعجب پرسید: توکه نقشه دنیا رو بلد نیستی چطور درستش کردی؟! بچه گفت: ادمای پشت روزنامه رو درست کردم … دنیا خودش درست شد آدمای دنیا که درست بشن… دنیا هم درست میشه …🌺 👇👇👇 و برای برای کسانی که فرصت داستانهای را ندارند. آموز ارتباط با ادمین ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
💢از بهلول پرسیدند: زندگی آدمی به چه ماند؟ بهلول گفت: به نردبانی دو طرفه که از یک طرف؛ سن بالا میرود و از طرف دیگر؛ زندگی پایین می آيد...🌺 👇👇👇 و برای برای کسانی که فرصت داستانهای را ندارند. آموز ارتباط با ادمین ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
💦💦داستان بر اساس سرگذشت واقعی💦💦 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 💠 قسمت اول روزی که حمید از من خواستگاری کرد با شادی و شعف و با سراسیمگی آن را پذیرفتم. یافتن همسری مانند حمید با شرایط او شانسی بود که همیشه به سراغ من نمی آمد و من جزو معدود دخترانی بودم که توانسته بودم همسر پاک و نجیبی مانند حمید را پیدا کنم. ”حمید مرد زندگی است و میتواند در سخت ترین شرایط زندگی همدم و همراه خوبی برای سفر زندگی باشد!” این عین جمله‌ای بود که پدرم بعد از چند روز تحقیق در مورد حمید به من و مادرم گفت.بالاخره با توافق جمعی و با رعایت تمام آداب و رسوم سنتی من و حمید به عقد یکدیگر در آمدیم و زندگی مشترک خود را شروع کردیم. حمید با من بسیار محبت آمیز رفتار می کرد و هر وقت مرا صدا می زد از القاب “نازنین” ، “جانم” ، “عزیزم” و “عشقم” و … استفاده می کرد و تمام سعی خود را به کار می برد که در حد وسع و توان خود همه خواهشهای مرا بر آورده سازد.همان ماههای اول ازدواج نیمه شب یکی از روزهای تعطیل از او شیرینی تازه خواستم و حمید تمام شهر را زیر و رو کرد و حتی یکی از دوستان قنادش را از خواب بیدار کرد و در عرض چند ساعت تازه ترین شیرینی قابل تصور را فراهم ساخت. حمید به راستی عاشق و شیفته من بود و من از اینکه توانسته بودم به راحتی و بدون هیچ زحمتی چنین شیفته شوریده ای را به عنوان همسر انتخاب کنم در پوست خود نمی گنجیدم. هر شب که از سر کار به منزل برمی گشت برای آنکه مطمئن شوم هنوز عاشق من است و دوستم دارد او را امتحان می کردم. یک روز از او می خواستم ظرفهای نشسته شب گذشته را بشوید و روز دیگر از او می خواستم که مرا به گرانترین رستوران شهر ببرد. روز دیگر از او تقاضا می کردم که کار خود را نیمه رها کرده و مرخصی نصف روز بگیرد و خودش را به مهمانی یکی از دوستان من برساند و روز دیگر خودم را به مریضی میزدم واز او می خواستم در منزل بماند و مواظب من باشد. حمید همه این کارها را بدون هیچ اعتراضی انجام می داد. او آنقدر مطیع و رام بود که کم کم یادم رفت حمید به عنوان یک انسان بالقوه می تواند وحشی و بی رحم هم باشد. حتی یک روز در یک جمع فامیلی نتوانستم فکر درونم را پنهان کنم و در حضور جمع با خنده گفتم که ”حمید خر خودم است و هر چه بگویم گوش می کند.” ... 🍂🍃🍂🍃 آموز 🕋 🕋 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚