😍احــســاسِ خـــوبـــــــــــ😍
#سرگذشت_پاییز #به_جرم_دختر_بودن #پارت_سی_هشت اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد
#سرگذشت_پاییز
#به_جرم_دختر_بودن
#پارت_سی_نه
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم……….
نوید اصلا تعادل روحی نداشت و زود رنگ عوض میکرد و یه ادم دیگه ایی میشد برای همین خیلی ازش میترسیدم…..رسیدیم و نوید دستشو دور بازوم حلقه کرد و وارد سالن شدیم……
مادرشوهرم اومد استقبالمون و حسابی تحویل گرفت و رفتیم پیش مهمونا….. آخه مهمونی پاگشای ما بود و کلی مهمون هم دعوت کرده بود………جمع خیلی خوب و صمیمی بودند….همشون بگو بخند داشتند و شوخ بودند و توی سر و کله ی هم میزدند…..
فقط نوید بود که خیلی متینو با وقار یه گوشه نشسته بود و گاهی به کارای اونا لبخند میزد….یه کم که گذشت ،دختر دایی نوید اومد پیشمون و رو به نوید گفت:نمیخواهی دل از پاییز بکنی تا بیاد پیش ما،…؟؟؟؟بزار بیاد تا کمی زنونه گپ بزنیم……
دختر دایی بدون اینکه منتظر جواب نوید باشه دست منو گرفت وکشید و بلندم کرد…..نوید با لبخند گفت:چیکار به زن من داری؟؟؟
ما دیگه متاهلیم و با مجردا کاری نداریم…..دختردایی ادای نوید رو در اورد و منو به زور برد پیش خودشون.
ادامه در پارت بعدی 👇
@📚@sarguzasht📚
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد