هدایت شده از تبلیغات آشپزی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرچی دوست داری بخور ماهی 5 کیلو هم لاغرشو😳😐
عجیب ولی کاملا واقعی 👌🏻😍
این چربی سوز بدون ورزش و رژیم سوخت و ساز بدنت رو بالا میبره و کمکت میکنه به راحتی لاغر بشی💪🏻
لینک سایت اصلیشو میذارم سریع برید سفارش بدین تا تخفیفش تموم نشده👇🏻👇🏻👇🏻
تا پایان امشب 50درصد تخفیف گذاشتن🤩
https://landing.saamim.com/0WSM3
https://landing.saamim.com/0WSM3
چیزی که این روزها یاد گرفتم:
هیچوقت از راهِ نرفته، نترسم!
❤️🔥 | @sarkesh_novel 👈🏽🍓 بــیــآ تــــو
زانویِ غم بغل گرفتی؟
مگه زندگیِ چندمته كه توقع داری هيچ اشتباهی نكنی؟
❤️🔥 | @sarkesh_novel 👈🏽🍓 بــیــآ تــــو
هدایت شده از تبلیغات آشپزی
مرحوم ایت الله بهجت در گوشه ای از خطابه هاشون فرمودند:
خیلی از مریضیهایی که وجود داره با خواندن مداوم اسمهای خداوند بر طرف میشه . 👌
ذکرهایی که پیامبر اکرم (ص)
اونها را برای شفای مریض بسیار تآکید داشتن و مداومت آنها را توصیه نمودند🙏
برای دیدن ذکر روی لینک زیر بزنید تا مشکلاتتون حل بشه👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3042639928C19e648235a
10_19
#ﺿﺮﺏﺍﻟﻤﺜﻞوکنایهﻫﺎﯼﻓﺎﺭﺳﯽ
🔰حرف ت🔰
• تا تنور گرم است بچسبان : تا اسباب و وسایل هست ، برای رسیدن به مقصود بکوش ، فرصت را غنیمت شمار
• تا گوساله گاو شود ، دل صاحبش آب شود : رسیدن به مقصود ، با سختی و مرارت توأم است
• تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیز ها : بیشتر اوقات مشهورات بر حقیقت مبتنی است
• تب تند زود عرقش می آید : دوستی های بی حد و اندازه ، غالبا به سردی یا دشمنی مبدل می شود
• ترحم بر پلنگ تیز دندان ، ستم کاری بود بر گوسفندان : رحم آوردن بر بدان ، ستم است بر نیکان
• تعارف آمد و نیامد داره : با این که گمان می بردید احسان شما را نمی پذیرد ، بر خلاف پذیرفت
• تعارف شاه عبد العظیمی است : به زبان می گوید اما از دل راضی نیست ( منظور همون تارف اصفهانیه )
• تو را به گور من نمی گذارند : به خاطر گناه من ، تو را عذاب نمی کنند
• توی دعوا حلوا پخش نمی کنند : ستیزه و دعوا غالبا با زد و خورد و سخنان درشت توأم است
• توی دهن شیر می رود : بسیار شجاع و نترس است
• تیر از کمان رفت : وقت تدارک کار گذشت
• تیری به تاریکی انداختن : به گمان و حدس نتیجه و سود ، کاری کردن
• تیشه بر ریشه خود زدن : خود را در معرض خطر نابودی قرار دادن
#داستان_کوتاه🧐
❤️🔥 | @sarkesh_novel 👈🏽🍓 بــیــآ تــــو
هدایت شده از تبلیغات آشپزی
#بزرگترین_اشتباه_زندگیم
بعد از ۸ سال خدا بهم یه پسر داد، بعد از به دنیا اومدن پسرم محمد، زندگیم خیلی خوب بود...
یه روز با شوهرم بحثم شده بود، محمد تقریباً
۱۱ سالش بود
دست محمد رو گرفتم رفتم خونه مادرم.
با مادرم گرم صحبت بودم که یهو از آشپزخونه
صدای جیغ و داد اومد، آبجوش سماور ریخته بود
رو سر محمد،زنگ زدم شوهرم اومد بردیمش دکتر
بعد از کلی دکتر رفتن و امتحان کردن روش های مختلف صورت محمد خوب نشد و داشت گوشت اضافه میاورد
پدرش منو مقصر میدونست،هر روز تو خونه
دعوا داشتیم حتی تا مرز طلاق هم رفتیم
یه روز یکی از دوستام که ماجرا رو براش تعریف کردم یه کانال بهم معرفی کرد و من معجزه رو به چشمم دیدم...
اگه جای سوختگی ، بخیه یا مشکلات پوستی داری بزن رو متن تا کلی نمونه ببینی
قبل و بعد محمد رو هم تو کانالشون گذاشتن
https://eitaa.com/joinchat/3419996965Cd7965765f8
#داستان_ضرب_المثل
کفن جیب ندارد:
کنایه ازاینکه "مال دنیا در این دنیا میماند و نباید زیادبه آن دلبستگی داشت."
اینمَثَل بهاینمفهوماشارهمیکند که مُرده نمیتواند مال واموالش راباخودبه قبرببرد.اغلب ازاینمَثَل هنگامی استفاده میشود که بخواهیم به اهمیت نداشتن مال واموال ولذتهای دنیوی اشارهکنیم.
ازطرفدیگراینضربالمثل میگویدتاهنگامی که خودتانزنده هستیدازمالواموالتان به نحوشایسته استفاده کنید ولذتشراببرید.اینکه فقط جمعکنید ودرزمان حیات نه خودونه نزدیکانونیازمندان ازآن بهره ولذت نبرندکاری بسیاربیهودهاست.
واماحکایتی پندآموز؛
شخصی به پسرش وصیتکردکه پسازمرگم جوراب کهنهای بهپایم بپوشانید، میخواهم درقبر درپایم باشد. وقتی که پدرش فوتکرد وجسدش را روی تخته شست وشوی گذاشتند تاغسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به عالِم اظهارکرد، ولی عالِم ممانعتکردوگفت: طبق اساس دین ما ، هیچ میتی را بهجزکفن چیزی دیگری پوشانیده نمیشود!
ولی پسربسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش رابهجای آورند، سرانجام تمام علمای شهرگردهمآمدند و روی اینموضوع مشورتکردند، که به مناقشه انجامید.... دراین مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی واردمجلسشدونامه پدر را بهدست پسرداد، پسر نامه را بازکرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرشاست وبه صدای بلندخواند:
«پسرم! میبینی باوجوداین همه ثروت ودارایی و باغ وزمین واین همه امکانات حتی اجازهنیستیکجوراب کهنه را باخودببرم.
یکروز مرگ به سراغ تونیزخواهد آمد، هوشیارباش، به تو هم اجازه یککفن بیشتر نخواهندداد.
پس کوشش کن ازدارایی که برایت گذاشتهام استفادهکنی ودرراه نیک وخیر به مصرف برسانی و دست افتادگان را بگیری،
زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد
همان اعمالت است.
#داستان_کوتاه🧐
#پند
❤️🔥 | @sarkesh_novel 👈🏽🍓 بــیــآ تــــو
هدایت شده از تبلیغات آشپزی
.
🔥جواهرات نقره ای لوکس🔥
↩️بهترین جایگزین طلاجات گرون❌
. اینجا👇👇👇 انواع
. انگشتر های لوکس مردانه🙋♂
. و زنانه 🙋♀
. نیم ست 😍
. و سرویس های لاکچری💎
. دارن که حسابی دل می بره❤️🔥
. به مناسبت روز مرد جشنواره فروشم دارن💚
https://eitaa.com/joinchat/1838154258C1087d08b99
. همین الان بزن رو لینک تا دیر نشده☝️
.
#سرکشِقلبم
#به_قلم_ثمین
#پارت_550
کاش میاومد...
گله هم نمیکردم؛ فقط کاش میاومد.
دل من بدون اون طاقت نداشت.
دیگه داشتم کم میآوردم...
باید چی کار میکردم؟
چی کار میکردم که خدا یه نگاهی به دلم بندازه؟
عرفانم روزبهروز غمگینتر میشد.
اینقدر روزا سخت میگذشت برام که نمیتونستن بفهمم چند روز گذشته.
چند تار از موهام سفید شده بود...
دلم واقعاً این همه درد و تحمل میکرد؟
گنجایش این همه غم و داشتم؟
آهی کشیدم و چشم به در دوختم...
چشمام همیشه خیره به در بود.
تا شاید برگرده و شعلههای دلی که با رفتنش به آتیش کشیده بود و خاموش کنه.
آه عمیقی کشیدم و چشمام و روی هم فشردم.
اومدنش حالم و خوب میکرد...
اصلاً کاش اون میاومد، اونوقت من قلبم تسکین پیدا میکرد.
هدایت شده از تبلیغات آشپزی
10.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌟جشنواره ویژه زمستانه 🌟
🌱MIRACLE🌱
معجزه زیبایی.
🌹درمان انواع لکهای پوستی
🌹رفع چین و چروک های پوست
🌹 رفع منافذ باز پوست
🌹چاقی لاغری و تناسب اندام
🌹احیا و رشد مجدد مو
🌹روشن کننده نواحی خاص
🌹بهترین محصولات صددرصد گیاهی
10% تخفیف ویژه برای تمام محصولات 🥳
((به معجزه اعتقاد داری ))
فقط کافیه بزنی روی لینک زیر تا معجزه محصولات و با چشمت ببینی👁👇👇
https://eitaa.com/joinchat/304218348C49180cfcce
هدایت شده از تبلیغات آشپزی
پنج تکنیک برای داشتن
خونه ای مرتب🤦🏻♀😰
شما هم همیشه درحال
مرتب کردن خونه ای ؟
هرچی هم جمع میکنی، تمیز نمیمونه؟😤
بیا اینجا یادت بدم
چجوری خونهات رو همیشه مرتب نگه داری 🤝✌️
هر خانمی این تکنیکها رو رعایت کرده
برای همیشه از شلختگی خونه
راحت شده😍
https://eitaa.com/joinchat/3025273486C6f9fc5b7e4
.
#سرکشِقلبم
#به_قلم_ثمین
#پارت_551
میخواستم بنویسم؛ اما ضعفم اینقدر شدید بود که حتی توان نگهداشتن خودکار و توی دستم نداشتم.
خانمبزرگ شبا کنارم مینشست و به حالم اشک میریخت.
حتی اونم پیر کرده بودم...
میگفت زنگ بزنه به مادرم که بیاد و کنارم باشه؛ اما میگفتم هیچی جز اومدن ارسلان نمیتونه حالم و خوب کنه.
جای خالیش دیوونهام میکرد و وای به من که داشتم پرپر میشدم!
همه چیز خستهکننده شده بود.
بیحوصله و کسل شده بودم...
اوایل پرخاشگر هم بودم؛ اما حالا دیگه حتی از شدت ضعف نمیتونستن حرف بزنم.
نمیتونستم ل،بام و از هم جدا کنم.
سیما اون روزا دانشگاه میرفت و دیگه نمیدیدمش.
وای که خاطرات من و کشت...!
وای که من مُردم و همچنان نفسم باقی بود.