eitaa logo
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
3.8هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
73 فایل
🔆 برای ارسال خبر، عکس، فیلم یا حتی نظر و انتقاد میتونی به اکانت ادمین یعنی آیدی زیر بفرستی. 💬 @sarm_news_admin ❗ کانال ما رو به بقیه هم معرفی کنید😁 ❗ یادتون نره برامون اخبار و عکس و فیلم بفرستید😉 💥تبلیغات شما را پذیراییم🤩
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از خانه سوسیس طبیعی
🌹لاحول ولا قوه الا بالله 🌹 📣کارگاه خانگی سوسیس وکالباس( صرم ) دنبال سوسیس وکالباس سالم وطبیعی میگردی ؟؟؟ پس بیا اینجا نشونت بدم 👌😍😍👇👇👇 تولید سوسیس وکالباس وانواع ژامبون کارگاهی خانگی کاملا طبیعی وارگانیک با تهیه بهترین مواد اولیه از گوشت سینه مرغ گوشت بوقلمون وگوشت گوسفندی باخیالت راحت سفارش بده 😍😍😋👌👌 لینک کانال عضو کانال باش وهمیشه تخفیف بگیر🥖🥖👇👇 اولین سفارش همراه یک سس کچاپ رایگان😋👌 بزن روی لینک زیر وبیا تو جمع ما😍👇 https://eitaa.com/homesosissarm کارگاه سوسیس وکالباس (صرم) سالم وطبیعی ۰۹۱۰۷۶۹۶۰۶۶ @Sibsorkhi1363👈ایدی سفارش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶لیگ برتر | گل اول استقلال خوزستان به استقلال 🔹استقلال خوزستان ۱ - استقلال ۰ 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️●⚫️●
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
#رمان_آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت شصت و نهم: کریستا نگاهی خصمانه به من کرد و زیر لب چیزی گفت که مت
زن، زندگی، آزادی قسمت هفتاد: ان زن گفت: لعنتی تو با کی در ارتباطی؟! اون بچه را کی برد هاان؟؟ تو چطوری مکان استقرارتون را اطلاع دادی ؟ زود بگو وگرنه اجازه نمی دم به روز مراسم برسه و همینجا با دندونام تیکه تیکه ات می کنم.. وای این زن داشت فارسی صحبت می کرد، چقدر هم روان و سلیس انگار ..انگار ایرانی بود، چقدر تن صداش آشنا بود.. خدایا این صدا را من کجا شنیدم؟! توی افکار خودم غرق بودم که با فریاد اون زن به خود اومدم: لال مونی گرفتی؟! گونه ام را که هنوز داشت میسوخت دستی کشیدم و گفتم: من نمی دونم چی میگی؟ به خدا...به خدا من از هیچی خبر ندارم.. تا این حرف از دهانم در اومد ، اون زن خندهٔ صدا داری کرد و گفت: کدوم خدا؟! داری به کی قسم می خوری؟ مگه خدایی وجود داره؟! کو‌نشون من بده اونو؟! و بعد صدایش محکم تر و خشن تر شد و گفت: منو مسخره می کنی دخترهٔ عوضی؟! زود بگو با کی در ارتباط بودی ها؟ بهتم زده بود نمی دونستم چی بگم که یکدفعه صدای اریک بلند شد.. آرام باش جولیا ، من نمی دونم چی به این دختر گفتی ولی معلومه خیلی ترسیده، بهش فرصت بده، دختر عاقلی باشه حتما اعتراف میکنه .. تازه متوجه آشنا بودن لحن اون زن شدم...پس..پس این جولیا بود و کاملا مسلط به زبان فارسی بود اما همیشه با من انگلیسی صحبت می کرد توی همین افکار بودم که اریک ، جولیا را کناری کشید و پچ پچ کنان به سمت پله ها رفتند.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
#رمان_آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت هفتاد: ان زن گفت: لعنتی تو با کی در ارتباطی؟! اون بچه را کی برد ه
زن، زندگی، آزادی قسمت هفتاد و یکم: پس این جولیاست، کسی که با سعید در ارتباط بوده و شاید یه جورایی قاتل سعید محسوب میشد، کی فکرش را می کرد که سعید ما را کشته باشند و اون تصادف، برنامه ریزی شده باشد. سعید ما هم مثل بابام یه مرد مذهبی و خیلی معنوی بود، نماز و روزه اش به جا بود و تفریحاتش هم سر جاش بود و همونطور که گفتم ،این اواخر سرش یکسره توی نت و کتاب بود و درباره فراماسون ها تحقیق می کرد و واقعا به مخیلهٔ هیچ کس نمی رسید که قاتلش همون شیطان پرستا باشند. اتفاقات وحشتناکی که هر کدامش برای بهم ریختن چند سال از عمر آدمی کفایت می کرد، در چند روز و پشت سر هم برایم اتفاق افتاد. ذهنم گیر بود، اینا طوری از پلیسایی که زهرا را بردن حرف میزدند که واقعا پلیس نبودند و انگاری کسی در لباس پلیس وارد این معرکه شده، آخه کی؟ و چرا اینا فکر میکنن من با اون پلیسا همدستم؟! اصلا نمی دونستم به کدام ابعاد قضیه فکر کنم،دوتا دختر بیگناهی که از شدت تب جان دادند اونم در اثر یه واکسن یا ویروس موهون که بهشون تزریق شده بود، اون کوزه خون، اون مراسمی که قرار بود زهرا قربانی بشه، نجات معجزه آسای زهرا و مرگ سعید، حقیقت جولیا و یا قرار قربانی شدن خودم!! همهٔ اینها توی سرم دور دور میزد و منو گیج و گیج تر می کرد. سری جای اولم توی راهروی ورودی خشکم زده بود که اریک از داخل راهروی پله ها به من اشاره کرد که بالا برم... آهسته دستم را تو جیبم کردم، انگار حرکاتم دست خودم نبود،در یک لحظه که اریک پشتش به من بود و من آرام آرام از پله ها بالا میرفتم، قلب کوچک طلایی را داخل دهانم و زیر زبانم گذاشتم. نمی دونم چرا این کار را کردم؟ اما انگار یک حس قوی مجبورم می کرد که این کار را کنم. بالا رفتم، جولیا داخل اتاق روی صندلی چرخان نشسته بود و همانطور که با خشم به من نگاه میکرد گفت: بیا اینجا من باید تمام تن و بدن تو را مو به مو بگردم...من مطمئنم تو جاسوسی و بعد رو به اریک گفت: ببینم این دختره هیچی همراهش نیاورده؟ اریک سری تکان داد و گفت: کریستا اجازه نداد حتی وسائل شخصیش را بیاره.. بدنم لرزش خفیفی گرفته بود، در حالیکه سعی می کردم وانمود کنم اصلا نترسیدم وارد اتاق شدم. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
#رمان_آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت هفتاد و یکم: پس این جولیاست، کسی که با سعید در ارتباط بوده و شای
زن، زندگی، آزادی قسمت هفتاد و دوم و سوم: جولیا همانطور که با چشم های پر از خشم و کینه نگاهم میکرد گفت: جلو بیا بدون حرفی جلو رفتم، نگاهی به کل اتاق کردم، چقدر بزرگ بود،گوشه اش تخت خواب دونفرهٔ چوبی و سیاهرنگی به چشم می خورد ودقیقا روبه روی تختخواب قفسهٔ کتاب بود که داخل آن علاوه بر چند جلد کتاب با جلدهای سیاهرنگ ، چندین مجسمه کوچک از تک چشم و بز و پرگار و گونیا و.. بود وقت نگاه کردن و تفکیک وسایل اتاق نبود چون جولیا اشاره کرد که دست هایت را بالای سرت ببر، دست هام را بالای سرم بردم و شروع کرد به گشتن من، جیب مانتو وهر جایی از لباس ها که درزی داشت را گشت و بار دیگر اشاره کرد به فارسی گفت: لباس هات را را دربیار.. سر جایم ایستادم و هیچ حرکتی نکردم، جولیا که با عصبانیت به من چشم دوخته بود با فریادی بلندتر گفت: مگه به تو نیستم؟! لباس هات را دربیار.. نگاهی به اریک که پشت سرم ایستاده بود کردم و گفتم: نمی تونم... جولیا که انگار خنده دارترین جوک عمرش را شنیده بود، قهقه ای زد و گفت: ادای آدم های پاک و مذهبی را در نیار، مگه تو نبودی که دم از آزادی زنها میزدی؟! و آزادی را در بند روسری و چند تا تیکه پارچه نبودن می دانستی؟ خوب الان ، اینجا، توی لندن، آزاد آزادی...و سپس از جاش بلند شد و همانطور که شال روی سرم را می کشید گفت: دربیار این لباس های مسخره را ... نگاهی به پوشش جولیا کردم، کت و شلواری پوشیده و خاکستری رنگ با پیراهنی نقره ای اما پوشیده که هیچ جای بدنش را به نمایش نمی گذاشت بر تن داشت. اشاره ای که به او کردم وبا وجود قلب طلایی زیر زبونم شمرده شمرده گفتم: اگر لباس مسخره هست ،چرا تو اینجور پوشیدی؟! جولیا روی پاشنهٔ پایش چرخید و گفت: می دونی چرا اینجور پوشیدم؟! ما که هیچ مذهبی نداریم و اصلا به مذهب های مزخرفی که حرف از خدا میزنند معتقد نیستیم ،آخه نظم نوین جهانی با حذف خدا و مذهب به دست می آید و ما حتما روزی تمام جهان را هم عقیده با خود خواهیم کرد...آهسته و آرام و پله پله پیش میریم به طوریکه هیچ کس شک نکند انتهای هدف ما چی هست و وقتی به خود بیایند که دقیقا شبیه ما شده باشند و اونموقع هم هیچ کاری نمی تونن بکنند..اینا را گفتم که بفهمی پوشش من ربطی به این چیزا نداره.. من پوشیده ام،مثل ملکه انگلیس، چون دوست دارم مثل یک ملکه رفتار کنم، چون دلم می خواهد دست نیافتنی باشم و.. حرفهای جولیا برام جالب بود، دلم می خواست دوربینی بود و این حرفها را ثبت می کرد تا دختران سرزمینم بدانند این عفریته های شیطان پرست چه نقشه ها برایشان چیده اند، دیگران را برهنه میکنند به بهانه آزادی در حالیکه خوب میدانند، پوشیدگی عین آزادی ست و برهنه بودن عین بردگی ست. جولیا داشت صحبت می کرد که اریک حرفش را قطع کرد و گفت: چی میگی برا خودت جولیا؟ تو دوباره رفتی تو فاز ملکه بودن؟ این حرفها را ول کن و بعد نگاهی به من کرد و گفت: جولیا ملکه هست ، هم توی شهر و هم توی انجمن البته با پوششی غیر از این و زد زیر خنده... جولیا که انگار از این حرف خوشش نیامده بود گفت: قرار نشد هر حرفی بزنی! اریک با قدم های محکم به طرف جولیا آمد و روبه رویش ایستاد و گفت: پس چرا تو هر حرفی میزنی؟ می دونی اگر این حرفها به گوش لاوی... جولیا با عصبانیت توی حرف اریک پرید و گفت: کی می خواد این حرفها را به گوش دیگران برسونه و با اشاره به من ادامه داد: این دختره که قراره قربانی بشه یا تویی که دست من هزارتا نقطه ضعف داری؟! از حرفهاشون متوجه شدم، با اینکه اینا شیطان پرستند اما هنوز توی خیلی چیزا با هم به توافق نرسیدن و مشخص بود جولیا مثل کسی هست که سر یک دو راهی مونده و‌گاهی به این راه میره و گاهی به اون راه... اریک نفسش را آرام بیرون داد و گفت: من که چیزی نمی گم، امیدوارم با قربانی کردن این دختره، تمام وسوسه های ذهنیت پاک بشه و تو هم مثل ما بشی... جولیا که انگار دلش نمی خواست این بحث جلوی من ادامه پیدا کند به اریک اشاره کرد تا بیرون بره و گفت: برو بیرون تا من ببینم این دختره چه کاره است اریک بیرون رفت و در اتاق را پشت سرش بست. جولیا اشاره کرد که اماده بشم برای یک بازدید بدنی.. من که ترس وجودم را گرفته بود ، اومدم آب دهنم را قورت بدم.. وای خدای من!! ناخواسته قلب کوچلوی طلایی هم از حلقم پایین رفت، شروع کردم به سرفه کردن... ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 تحریک هواداران استقلال توسط بازیکن استقلال خوزستان که منجر به باران بطری بر سر او و درگیری با رامین رضاییان شد ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️●⚫️●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸زیباترین نگاه خدا 💫تا طلـوع بامدادان 🌸حافظ و همراه 💫همیشگی شما باد 🌸شب تان زیبا 💫و در پناه الطاف بیکران حق شبتون بخیر 🌙 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍✋ جمعہ از ره آمد و اما نیامد یار ما تا دم مرگم بسازم باغم مادرم بهرظهورت نذر روضہ ڪرده‌است سفره "باب الحــوائج" یوسف زهرا بیـا 🕊 عج 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️●⚫️●
این الطالب بدم المقتول بکربلا.... عاشقانه دعای ندبه هر جمعه همزمان با طلوع خورشید 🔹مسجد جامع و چهارده معصوم علیهم السلام همزمان با طلوع خورشید با حضور خود منور بخش مجلس باشید. 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️●⚫️●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ♨️ صدور کارت ملی در بدو تولد برای افراد معاون وزیر و رئیس سازمان ثبت احوال کشور: 🔹در آینده در بدو تولد به افراد کارت ملی می‌دهیم و دیگر به سمت شناسنامه نمی‌رویم. 🔹همچنین در کشور باید بانک DNA داشته باشیم که در آثار بیومتریک اهمیت دارد. 🔹در دفاتر پیشخوان باید با دقت بیشتری عکاسی شود و در برخی موارد عکس‌ها از زیبایی لازم برخوردار نیست. این عکس باید به صورت زنده گرفته شود و در دفاتر پیشخوان مستقر هست و می‌بایست یکسری مسائل فنی را بگذراند. 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️●⚫️●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی! تو بساز که دیگران ندانند و تو نواز که دیگران نتوانند الهی! بساز کار من و منگر به کردار من سلام صبحتون بخیرونیکی🌱❤️☀️ 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️●⚫️●