eitaa logo
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
3.9هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
7هزار ویدیو
74 فایل
🔆 برای ارسال خبر، عکس، فیلم یا حتی نظر و انتقاد میتونی به اکانت ادمین یعنی آیدی زیر بفرستی. 💬 @sarm_news_admin ❗ کانال ما رو به بقیه هم معرفی کنید😁 ❗ یادتون نره برامون اخبار و عکس و فیلم بفرستید😉 💥تبلیغات شما را پذیراییم🤩
مشاهده در ایتا
دانلود
37.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حال و هوای بارونی امروز صرم 🌧🌧🌧 خدایا شکرت 🙏 💟(صرم نیوز) @sarm_news 🔴🔷🔴🔷
✔️ فهرست جهیزیه 🍁مربوط به سال1360 !! 🍁حالا با ۱۸ هزار تومان، دم‌کُنی هم نمی‌شه خرید...😔 ═━⊰⊰❀🕊️☀️🕊️❀⊱⊱━═ 💟(صرم نیوز) @sarm_news 🔴🔷🔴🔷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥ادعای جنجالی یک نماینده مجلس: شهید رئیسی را ترور کردند و آقایان به مصلحت نمی‌دانند اعلام کنند! 🔹 کامران غضنفری نماینده تهران در سخنرانی ادعا کرد: رئیس جمهور را با همکاری رژیم علیف به شهادت رساندند، اما برخی آقایان مصلحت نمی‌بینند اعلام کنند ... و شهادت را نسبت می‌دهند به یک توده ابر ...عجب ابر متراکم هوشمندی بود! 🔹 گفتنی است مقامات امنیتی و نظامی کشور در اطلاعیه رسمی از بدی آب‌وهوا به عنوان علت اصلی سقوط هلی‌کوپتر شهید رئیسی خبر داده‌اند و انجام هرگونه ترور را قویا تکذیب کردند. 💟(صرم نیوز) @sarm_news 🔴🔷🔴🔷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 شکستن رکورد گینس با رقص نور ۵۰۰۰ پهپاد در آسمان 🔸شرکتی با استفاده از پهپادهای نورپرداز UVify موفق به برگزاری نمایشی خیره‌کننده شد و رکورد جدیدی را در کتاب گینس ثبت کرد. 🔸در این رویداد، ۴۹۸۱ پهپاد با حرکاتی هماهنگ و دقیق در موقعیت‌های از پیش برنامه‌ریزی‌شده حرکت کردند و با نورپردازی خود، تصویری چشم‌نواز از یک دهکده الهام‌گرفته از شیرینی زنجبیلی خلق کردند. 🔸این دستاورد به عنوان «بزرگ‌ترین نمایش هوایی از دهکده شیرینی زنجبیلی با پهپادهای چندروتوری» در گینس ثبت شده است. 🔸این رکورد توسط شرکت Sky Elements Drone Shows به ثبت رسیده است. این شرکت پیش‌تر نیز موفق به ثبت رکورد دیگری در گینس شده که مربوط به «بزرگ‌ترین نمایش هوایی پهپادی از یک شخصیت خیالی» بود. 💟(صرم نیوز) @sarm_news 🔴🔷🔴🔷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆👆👆👆 ام البنین دخــیلم✨💚 درمانـــده وذــلیلم✨💚 تانـــدهی مــــرادم✨💚 دست از تو برندارم✨💚 تورابه جان عباس✨💚 نکن تـو نـاامـیدم✨💚 🔐🥀🕊🥀🕊🥀 شنبه های ام البنینی 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️🔘⚫️🔘
دلش گرفته پر درده_۲۰۲۲_۰۱_۱۴_۱۴_۴۱_۴۰_۴۱۳.mp3
6.74M
دلش گرفته پر درده چهار تا قبر درست کرده سیدرضا نریمانی (س) 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️🔘⚫️🔘
🏴شـــنبه های ام البــنینی🌹💚📿 ✋🌹السلام علیک یا سیدتی و مولاتی ام البنین❤️ توسل به حضرت ام البنین⬅️135 مرتبه صـــلوات فرستاده بعد🟢دو رکعت نــماز🟢بخوانید؛بعد از آن ســــه مرتبه🌹صلوات اسرار آمیز ایشان رو بفرستید.⤵️📿 🌹اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی سَیِّدَنا وَ حَبیبِنا وَ شَفیعِنا مُحَمَّدٍ حاءِ الرَّحْمَه وَ میمی الْمُلک وَ دالِ الدَّوامِ اَسَّیَّد الْکامِلِ الْفاتِحِ الْخاتِمِ کُلَّما ذَکَرَکَ وَ ذَکَرَهُ الذّاکِروُنَ وَ کُلَّما سَهی وَ غَفَلَ عَنْ ذِکْرِکَ وَ ذِکْرِهِ الْغافِلُونَ صَلَواهً دائِمَهً بِدَوامِکَ باقِیّهً بِبَقائِکَ لامُنْتَهی لَها دُونَ ذلِکَ وَ عَلی الِهِ وَ اَصْحابِه کَذلِکَ اَنَّکَ عَلی کُلِ شَیٍْ قَدیر وَ بِالاِجابَهِ جَدیر.🌹💚 ☑️و صدقه به نیت ایشان رد کنید🌹 📚منبع: شفاخانه 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️🔘⚫️🔘
صلی الله علیک یا زوجه ولی الله یا حضرت ام البنین عرض تسلیت به مناسبت وفات حضرت ام البنین مادر قمر بنی هاشم امشب محفل روضه مسجدوحسینیه شاهزاده علی اصغر ساعت ۱۹:۰۰ خواهران و برادران 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️🔘⚫️🔘
13.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ملکه دستگیر شد! تو تهران زنِ دعا نویسی که روزی 50 میلیون تومن درآمد داشت رو دستگیر کردن. با 5 کلاس سواد تو کمتر از یک سال 4 تا خونه خریده بود و پلیس سر همین بهش مشکوک شد! با اسلحه و گاز اشک‌آور دستگیر شد. 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️🔘⚫️🔘
تعطیلی ادارات و بانک‌های قم در روز یکشنبه ۲۵ آذر ماه ۱۴۰۳ با توجه به پیش بینی کاهش دمای هوای استان، روز یکشنبه در قم تعطیل اعلام گردید. 🔻به گزارش اداره کل روابط عمومی و بین الملل استانداری قم، بنا بر اطلاعیه صادره توسط دبیرخانه ستاد پیشگیری، هماهنگی و عملیات پاسخ به بحران استان، و با عنایت به پیش بینی کاهش محسوس دما، دستگاه‌های اجرایی، مدارس ،دانشگاه‌ها و موسسات آموزش عالی، بانک‌ها و بیمه‌های استان (به استثنای واحدهای ذی‌ربط در مراکز درمانی، دستگاه‌های خدمات‌ رسان، امدادی و بانکهای کشیک) در روز یکشنبه ۲۵ آذرماه تعطیل خواهند بود. اداره کل روابط عمومی و بین الملل استانداری قم 🗓 ۲۴ آذر ماه ۱۴۰۳ 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️🔘⚫️🔘
بسمه تعالی قابل توجه مردم ولایتمدار شهرستان کهک؛ عزیزانی که قصد شرکت در قرعه کشی جهت دیدار با امام خامنه ای (حفظه) در ۱۹ دی را دارند و در سه سال اخیر اعزام نشده اند، لطفا مشخصات ذیل را نهایتا تا ساعت ۲۰ یکشنبه مورخ ۲۵ آذر به شماره درج شده در اطلاعیه در ایتا ارسال نمایند. مشخصات: ➖نام و نام خانوادگی ➖نام پدر ➖کدملی ➖شماره تماس 🔹همچنین علاقمندان می توانند جهت ثبت نام در قرعه کشی در طول تاریخ فوق به ائمه محترم جماعات در مساجد شهرستان مراجعه نمایند. ارسال مشخصات در ایتا به آدرس: @MojtabaR1360 قرارگاه فرهنگی حضرت ابوطالب (ع) شهرستان کهک ➖🌿🌷➖☀️➖🌿🌷🌿➖ 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️🔘⚫️🔘
شروع بارش برف🌨❄️🌨❄️❄️ خدایا شکرت به خاطر نزول برکاتت🙏🙏🙏
با توجه به تعطیلی روز یک شنبه مورخ ۲۵ آذر تمامی نوبت های این روز مرکز کهک به سه شنبه ۲۷ آذر موکول می شود . 📌 والدینی که هنوز برای نوبت گیری سنجش نوآموزان اقدام نکرده اند در اسرع وقت اقدام به نوبت گیری کنند . 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️🔘⚫️🔘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وضعیت جاده پردیسان ورجان برف شدیده و زنجیرچرخ لازمه احتیاط کنید لطفا به عزیزانتون اطلاع بدید کار واجب ندارن تردد نکنن فعلا ................................ 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️🔘⚫️🔘
اطلاعیه شماره دو ستاد پیشگیری ،هماهنگی و فرماندهی عملیات پاسخ به بحران شهرستان کهک با سلام و احترام به اطلاع می رساند پیرو اطلاعیه ها و هشدارهای اداره کل مدیریت بحران استان و هواشناسی فعالیت سامانه بارشی از دقایقی قبل آغاز شده و هم اکنون شاهد بارش برف در کل شهرستان می باشیم لذا ضروریست ضمن آمادگی کامل تمهیدات لازم جهت جلوگیری از بروز حوادث احتمالی اتخاذ گردد و از تردد غیر ضرور در محورهای مواصلاتی خودداری شود. همراه داشتن زنجیر چرخ الزامی می باشد. فرمانداری کهک،مدیریت بحران 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️🔘⚫️🔘
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۴۶ این سفر نورانی هم با همه ی زیباییهاش به پایان رسید. من در این س
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۴۷ روضه و سینه زنی تموم شد و چراغها رو روشن کردند. من هنوز بیم آن را داشتم که نسیم نزدیکم بشه.ولی نسیم گوشه ای ایستاده بود وتکیه به دیوار با صورتی اشکبار نگاهم میکرد.سرم رو به طرفی دیگه چرخوندم تا او رو نبینم.برام حالتهای او عجیب بود چرا او اینجا بود؟ چرا نزدیکم نمیشد؟!خودم رو مشغول پذیرایی از عزاداران کردم .دستهام میلرزید. فاطمه متوجه حالم شد.سینی چای رو ازم گرفت و با نگاهی نگران پرسید: _چرا با این حالت پذیرایی میکنی؟برو بشین. مچش رو گرفتم و با اشاره ی چشم و ابرو بهش اشاره کردم گوشه ای از مسجد منتظرشم.فاطمه سینی رو به کسی دیگه داد و دنبالم راه افتاد.پرسید: _چیشده؟؟ هنوز رعشه بر جانم بود. گفتم: _فاطمه ..نسیم…نسیم اینجاست فاطمه چشمهاش گرد شد.دستش رو مقابل دهانش گذاشت. _اینجا؟؟؟؟؟ اینجا چیکار میکنه؟ از استرس توان حرف زدن نداشتم.سرم رو تکون دادم و نفسم رو بیرون دادم. او دستم رو با دل گرمی فشار داد و گفت: _نگران نباش.زود مسجد رو ترک کن تا نزدیکت نشده.اینطوری بهتره. 🍃🌹🍃 من سریع چادر نمازم رو داخل کیفم گذاشتم و چادر مشکی سرم کردم و با عجله از مسجد بیرون رفتم.اونقدر وحشت زده بودم که به حاج کمیل اطلاعی ندادم.تمام راه رو با قدمهای بلند تا خانه طی کردم. 🍃🌹🍃 وقتی رسیدم به خونه پشت در نفس زنان زار زدم.پس آرامش واقعی کی نصیبم میشد؟؟وقتی حاج کمیل برگشت من هنوز مضطرب و گریون بودم. او با دیدن حال و روزم کنارم نشست و دستهامو گرفت: _کی برگشتید خونه؟چیشده رقیه سادات خانوم؟ نمیدونستم باید به او درباره ی امشب حرفی بزنم یا نه.ولی اون نگاه نگران و مهربان اجازه نمیداد چیزی رو ازش پنهون کنم. براش تعریف کردم که چه اتفاقی افتاده.او ابروهاش به هم گره خورد و گفت: _خیره.. همان موقع فاطمه زنگ زد.پرسیدم نسیم بعد از رفتن من در مسجد بود یا نه.او با صدایی که در اون سوال و تعجب موج میزد گفت: _راستش ..چی بگم.؟ من برام یک کمی رفتاراتش عجیب بود.اون همونجا نشسته بود و گریه میکرد.وقتی هم منو دید سریع به احترامم بلند شد وسلام کرد.اصلا‌ شبیه اون چیزی نبود که قبلا ازش تعریف میکردی با تعجب پرسیدم: _اونوقت تو چیکار کردی؟ گفت: _هیچی منم جواب سلامشو دادم.بعد اون خودش اومد جلو با گریه گفت برام دعا کن خدا منو ببخشه. فاطمه مکثی کرد و گفت: _رقیه سادات نمیدونم…بنظرم خیلی داغووون بود. من باورم نمیشد هیچ وقت به نسیم اعتماد نداشتم.پوزخندی زدم: _اصلن باورم نمیشه. اون حتما نقشه ای داره.. فاطمه گفت:_آخه چه نقشه ای؟ گفتم: _لابد میخواسته آدرسمو ازت بگیره.یک وقت بهش نداده باشی؟! فاطمه خندید: _نه بابااا معلومه که نمیدم.بنظرم اصلا فکرتو مشغول اون نکن.سعی کن آرامش خودتو حفظ کنی.این استرس برات سمه. 🍃🌹🍃 بعد از تموم شدن مکالمه م با فاطمه، نگاهم افتاد به صورت درهم رفته ی حاج کمیل .نزدیکش رفتم وبا شرمندگی نگاهش کردم.او سرش رو بالا آورد و پرسید: _شام کی آماده میشه؟! این یعنی اینکه در این باره حرفی نزن.من هم حرفی نزدم و به آشپزخونه رفتم. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼🍃🌼.═══════╗ 👇 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️🔘⚫️🔘
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۴۷ روضه و سینه زنی تموم شد و چراغها رو روشن کردند. من هنوز بیم آن
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۴۸ شب بعد هم به مسجد رفتم و نسیم رو با چادر گوشه ای دیدم که در صف نماز ایستاده.دیدن او در این حالت و این مسجد عجیب بود.ولی اینبار به اندازه ی دیشب نمیترسیدم.نماز را که سلام دادم کنارم نشست دوباره‌ قلبم درد گرفت.آهسته گفت: _میدونم خیلی بهت بد کردم.خودمم از خودم حالم به هم میخوره.من واقعا خیلی بدم خیلی.. وشروع کرد به گریه کردن.توجه همه به او معطوف شد.من واقعا نمیدونستم باید چه کار کنم.از اونجا بلند شدم و به گوشه ای دیگه رفتم.او دنبالم اومد. خدایا خودت بخیر کن.مقابلم نشست و سرش رو روی زانوهام گذاشت وبلند بلند زار زد: _رقیه سادات منو ببخش..تو روخدا منو ببخش. سرم خورده به سنگ..تازه دارم میفهمم قبلن چی میگفتی.میخوام آدم بشم.تو روخدا کمکم کن.کمکم کن جبران کنم. اگه اون تا صبح هم ضجه میزد من باز باورش نمیکردم.ولی رفتارهای او توجه همه رو جلب کرده بود واگر من بی تفاوت به او میبودم صورت خوبی نداشت.او را بلند کردم و بی آنکه نگاهش کنم آهسته گفتم: _زشته..بلند شو مردم دارن نگاهت میکنن. او آب دماغش رو بالا کشید و با هق هق گفت: _برام مهم نیست.من داغون تر از این حرفهام که حرف مردم برام مهم باشه.من فقط احتیاج به آرامش دارم. 🍃🌹🍃 نگاهی به فاطمه انداختم که کمی دورتر ایستاده بود ونگاهمون میکرد.او بهم اشاره کرد آروم باشم.او در بدترین وحساس ترین شرایط هم باز نگران حال من بود. 🍃🌹🍃 مسجد که خالی شد. نسیم گوشه ای کنار من کز کرده بود و با افسردگی به نقطه ای نگاه میکرد. بلند شدم وچادرم رو مرتب کردم تا به او بفهمونم وقت رفتنه.او بی توجه به من با بی حالی گفت: _چیکار کنم عسل؟؟! نگاهی به فاطمه کردم.فاطمه کنار او نشست وبا مهربونی گفت: _باید مسجدو تحویل خدام بدیم.بلندشو عزیزم. نسیم با درماندگی نگاش کرد و با گریه گفت: _کجا برم آخه؟ من جایی رو ندارم. میخوام تو خونه ی خدا باشم.فقط خداست که میتونه کمکم کنه. 🍃🌹🍃 فاطمه او را در آغوشش فشرد.چقدر او مهربان و خوش بین بود؟! چطور میتونست به او اعتماد کنه؟؟ناگهان دلم لرزید!!!فاطمه به من هم اعتماد کرده بود. اگر او هم توبه ی منو باور نمیکرد و من به مسجد رفت وآمد نمیکردم ممکن بود هنوز در گذشته باقی بمونم. معنی این اتفاق چی بود.؟ خدا ازطریق نسیم چه چیزی رو میخواست بهم یاد آوری کنه؟ نکنه داشتم درموقعیت فاطمه قرار میگرفتم تا امتحان بشم؟!نگاهی به نسیم انداختم که مثل مادرمرده ها گریه میکرد. نسیم عادت نداشت که گریه کنه مگر برای موضوعاتی که خیلی براش مهم باشه.با خودم گفتم یک درصد..فقط یک درصد تصور کن که او واقعا پشیمون باشه.من هم خم شدم و دستش رو گرفتم تا بلند بشه.نسیم بغلم کرد و با گریه گفت: _تنهام نزار عسل خیلی داغونم خیلی.. با اکراه سرش رو نوازش کردم و آهسته گفتم: _توکل به خدا..آروم باش و بگو چیشده؟ نسیم اشکشو پاک کرد و گفت: _چی میخواستی بشه؟! مامانم مریضه. داره میمیره.وقتی رفتم ملاقاتش میگفت از دست تو به این روز افتادم.دلم میخواد این روزای آخر عمرش اونجور که اون میخواد باشم.تو رو خدا کمکم کن. من وفاطمه نگاهی به هم انداختیم.تو دلم گفتم به فرض که اون بخواد بخاطر مادرش تغییر کنه این تغییر چه ارزشی داره؟دوباره به خودم نهیب زدم تو هم اولا بخاطر یکی دیگه خوب شده بودی .. بین احساس ومنطقم گیر افتاده بودم. برای اینکه حرفی زده باشم گفتم: _ان شالله خدا شفاش میده. فاطمه گفت: _برای تغییر هیچ وقت دیر نیست. او با لبخندی کج رو به من گفت: _اگه تو تونستی عوض بشی منم میتونم! از لحنش خوشم نیومد ولی جواب دادم:_آره..تو هم میتونی اگه بخوای.. فضا برام سنگین بود. به فاطمه گفتم: _بریم دیگه حاج اقا حتما تا به الان بیرون منتظر واستادن. فاطمه منظورم رو فهمید.کیفش رو برداشت و رو به هردومون گفت: _بریم نسیم نگاه حسرت آمیزی بهم کرد: _خوش بحالت..بالاخره به عشقت رسیدی.. دلم شور افتاد.گفتم: _ممنون. گفت: _رفتم دم خونتون..از صابخونه ی جدید پرسیدم کجایی گفت عروسی کردی..اونم با یه آخوند. همون موقع شستم خبردار شد اون آخوند کیه.. خوشم نمیومد از اینکه به حاج کمیل من میگفت آخوند..دلم میخواست با احترام بگه روحانی..طلبه..یا هرچیز دیگه ای.. گفتن آخوند اونم با این لحن خوشایندم نبود.دم در حاج کمیل و حامد ایستاده بودند.از اقبال خوشم آقارضا و پدر شوهرم هم بودند.نسیم انگار قصد جدا شدن از ما رو نداشت.او چادر سرش بود ولی آرایش غلیظی داشت و چهره اش حیا نداشت.موهای بولوندش هم از زیر روسری بیرون ریخته بود.از خجالت نمیتونستم نزدیک اونها بشم.حاج کمیل با دیدن من نگاهش خندید.از او مطمئن بودم. چون او همیشه فقط منو میدید..نه هیچ کس دیگری رو. ولی میدیدم که پدرشوهرم حواسش به هر سه نفر ماست. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « »
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۴۸ شب بعد هم به مسجد رفتم و نسیم رو با چادر گوشه ای دیدم که در صف
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۴۹ متوجه شدم پدرشوهرم حواسش به هر سه نفر ماست. او شخصیتی جدی و محتاط داشت.همه در خونواده از ایشون حساب میبردند و او با هیچ کس صمیمی نمیشد.من از رفتارهای ایشون در این مدت پی برده بودم که مرضیه خانوم و حاج کمیل رو بیشتر از باقی بچه ها دوست دارند. به اونها سلام کردیم. حاج کمیل سلام گرمی کرد و و پدر شوهرم مثل همیشه با جدیت و ابهت همیشگی جواب سلاممون رو داد.او از دیدن نسیم در کنار ما متعجب بود.نسیم به سبک خودش سلام کرد و رو به حاج کمیل گفت: _عه..آقا دوماد شمایی؟؟ حاج کمیل جا خورد.منتظر بود تا من نسیم رو معرفی کنم ولی من جرات نداشتم اسم نسیم رو بیارم.خود نسیم پیش دستی کرد و گفت: _من دوست خانمتون هستم.اومدم امشب بهش عروسیش رو تبریک بگم. من سرم پایین بود.دستهام یخ کرده و لرزون بودند.حاج کمیل تشکر کرد و سریع خطاب به من گفت: _خوب سادات خانوم بریم؟! نسیم زیر لب خندید.با ناراحتی نگاهش کردم.او آهسته گفت: _چه زود همه چیزت تغییر کرد حتی اسمت. نمیشد جوابش رو بدم.تنها کاری که از دستم برمیومد این بود که به حاج کمیل بگم: _بریم. حاج کمیل از جمع خداحافظی کرد و من اینقدر به هم ریخته بودم که حتی نتونستم از فاطمه درست حسابی جدا بشم. 🍃🌹🍃 سوار ماشین شدیم.گفتم هر آن احتمال داره حاج کمیل درباره ی نسیم ازم سوال بپرسه. او ساکت بود.این شاید بدتر از هرچیز دیگری بود.نگاهش کردم. در صورتش هیچ نشونه ای وجود نداشت فقط به خیابان نگاه میکرد.قرار بود امشب به زیارت حضرت عبدالعظیم بریم.او تا خود حرم یک کلمه هم حرف نزد.ضربان قلبم شدت گرفته بود.بدنم کوره ی آتیش بود.و گوشهام سوت میکشید..داشت کمربندش رو باز میکرد ولی من همونطوری نشسته بودم.اصلا نمیتونستم حرکت کنم.پرسید: _پس چرا نشستید رقیه سادات خانوم؟! نمیخواین پیاده شید؟ چشمم به صحن بود.گفتم: _چرا حرف دلتون رو نمیزنید؟؟چرا ازم سوال نپرسیدید؟ او به حالت اول نشست و آهی کشید. بعد از مکث کوتاهی گفت: _برای اینکه جواب رو میدونستم. با بغض وگله سرم رو سمتش چرخوندم. _جواب چی بود؟؟ دوباره آه کشید! _ایشون همون نسیم خانوم بودند. درسته؟ دوباره چشم دوختم به گنبد.با دلخوری گفتم: _شما فکر میکنید من اونو دعوت کردم بیاد مسجد یا تمایل دارم باهام ارتباط داشته باشه؟؟ او همونطور که یک دستش رو فرمون بود به سمتم چرخید!با تعجب گفت: _این چه حرفیه عزیز دلم؟!!چرا باید چنین فکری درمورد شما کنم؟ دوباره آه کشید. _من فقط نگران شما هستم.میترسم خدای نکرده… اشکم در اومد.به سمتش چرخیدم و با ناراحتی گفتم: _بله میدونم…حق دارید..میترسید دوباره باهاش رفیق شم از راه به در شم… او ابروهاش بالا رفت و دست زیباش رو مقابل دهانش گذاشت. _عه عه..استغفرالله..سادات خانوم..این چه فرمایشیه؟! شما همیشه برای من مورد اعتمادید.اگر نگرانی ای هست برای حال خودتونه..یعنی همین حالی که الان دارید.دلم نمیخواد استرس داشته باشید. باهاتون از در مسجد تا اینجا حرف نزدم که اضطرابتون بیشتر نشه وفکر نکنید میخوام بازخواستتون کنم. ولی ظاهرا اشتباه کردم… اینو گفت و دوباره آه کشید. دستم رو مقابل صورتم گرفتم و گریه کردم.چرا این قدر می ترسیدم؟چرابی اعتمادشده بودم.حتی به عشق حاج کمیل..اصلا چرا چنین فکری درباره ی او کردم؟! او واقعا اهل پیش داوری نبود. شرمندگیم بیشتر شد.دستم رو گرفت و نوازش کرد.با لحنی بزرگوارانه گفت: _عذر میخوام رقیه سادات خانوم. .عزیزز دل..از من نرنجید. اشکم رو پاک کردم و دستش رو گرفتم. نگاهش کردم..این روزها عجیب دلم میخواست نگاهش کنم.دوست داشتم بچه مون شبیه او بشه.خندید..خندیدم!!! نیشگون آرومی از پشت دستم گرفت و زمزمه کرد: _بریم سادات خانوم پیش فامیلتون که دیره. داخل زیارتگاه که رفتم گوشه ای کنار ضریح ایستادم و نماز خوندم.اونجا پراز آرامش بود.شاید بهترین زمان برای بازیابی خودم همینجا بود!از فکر نسیم بیرون نمی اومدم. احساسهای چندگانه و مختلفی از رویارویی با نسیم در من ایجاد شده بود که نمیدونستم باید به کدومش اعتماد کنم. از یک طرف نگران مادرش شدم.مادر او جوون بود و در همون چند ملاقاتی که با او داشتم متوجه شده بودم که زن مهربون و خوش قلبیست.واز طرف دیگه با خودم میگفتم چطور نسیم از بیماری او تا این حد متحول شده؟!هرچند همه ی ما تا وقتی نعمتی داریم قدر دانش نیستیم و وقتی میفهمیم نیست یا قراره نباشه اون وقته که پشیمون میشیم وتصمیم میگیریم تغییر کنیم! 🍃🌹🍃 یک ساعتی داخل حرم چرخ زدم. یک روضه خون گوشه ای ازحرم نشسته بود و روضه ی حضرت زهرا میخوند. بی اختیار گوشه ای ایستادم و به روضه ش گوش دادم. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼🍃🌼.═══════╗ 👇 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️🔘⚫️🔘
کارخانه درب و پنجره سازی به چند نیروی آقا نیازمنده 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️🔘⚫️🔘
🚨 شروع حرکت 🔥 / هلاکت ۲۱ قلاده تکفیری از لشگر عثمانی، توسط 🚨 / مرگبار در مسیر تروریست‌های مسلح در لاذقیه ⚠️ ۲۱ تن از عناصر تروریستی در کمینی در روستای المزیرعه شهرستان جبله در حومه استان به هلاکت رسیدند. 🔘 همه بدانند قضایا اینگونه باقی نخواهد ماند. اینگونه نیست که گروهی بیایند در و به خانه‌های مردم تعرض کنند و رژیم ‌صهیونی هم با بمباران و توپ و تانک پیشروی کند. قطعا جوانان غیور سوری بپا خواهند خاست. آنها با ایستادگی و حتی دادن ، به این وضع فائق خواهند آمد. همچنان‌که جوانان غیور عراق پس از اشغال آن به‌دست ، دشمن را بیرون راندند. آنها با کمک و سازماندهی و فرماندهی شهید عزیز ما، توانستند دشمن را از خانه و خیابان‌های خود بیرون کنند. این کار در ممکن است زمان طولانی ببرد، اما نتیجه، حتمی و قطعی است. (بخشی از بیانات رهبر انقلاب ۲۱ آذر ۱۴۰۳) ✍ کل فتنه از ابتدا تا انتها، با وجود کشتار و جنایات فراوان که غالب آن در کشور سوریه امروزی رخ خواهد داد، پانزده ماه است. حال اینکه این تروریست‌های وحشی، اصلا عددی حساب نمیشوند و به زودی، علاوه بر درگیری و کشتار بین یکدیگر، توسط دیگر گروه‌های مردمی سوریه از جمله باقیمانده‌ی نیروهای و برچیده خواهند شد و دشمن صهیونیستی - آمریکایی باید سراغ بروند! 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️🔘⚫️🔘
پایگاه بسیج شهدای صرم در راستای بصیرت‌افزایی مردم فهیم و شهیدپرور روستای صرم در راستای آشنایی با تحولات سوریه و وضعیت جبهه مقاومت نشست بصیرتی با سخنرانی دکتر سجاد پناهی برگزار می‌کند. زمان: یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳- ساعت ۱۹ مکان: پایگاه بسیج شهدای صرم 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️🔘⚫️🔘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁خـدایا! 💫بهتـرین روزگاران 🍁را بـرای 💫دوستـان و عزیـزانم 🍁رقـم بزن 💫و آنهـا را در تمـامی 🍁 لحظات دریاب 💫مبـادا خستـه و 🍁بیمـار، افتـاده 💫و یاغمگیـن شونـد شبتـون پراز آرامش 🍁 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️🔘⚫️🔘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍✋ دارم همه دم روی تمنّـا به‌ حسین محتاج‌ترم از همه ؛ امّا به‌ حسین نزدیک‌ترین جواب را می‌شنـــوم از دور سـلام می‌کنم‌تا به حسین ❤️ ⛅️ 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️🔘⚫️🔘
😍✋ ✨ 🍂ای کاش که خواب وصل تعبیر شود آوازه حُسن تو جهان گیر شود... 🍂بر بام رسیده آفتاب عمرم ترسم به خدا نیائی و دیر شود... عج 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " 🏴(صرم نیوز) @sarm_news ⚫️🔘⚫️🔘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا