خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
#فرار_از_جهنم #قسمت_شانزدهم بچه ها حواسشون به ما بود … با دیدن این صحنه دویدن جلو … صورتش رو چر
#فرار_از_جهنم
#قسمت_هفدهم
به زحمت می تونستم توی راهرو رو ببینم … افسر پلیس داشت با کسی صحبت می کرد …
اومد داخل … دستم رو باز کرد و یه برگه رو گذاشت جلوم …
آقای #استنلی_بوگان، شما #تفاهمی و به #قید_ضمانت و #مشروط به پرداخت #غرامت آزاد هستید … لطفا اینجا رو امضا کنید …
لازمه تفهیم اتهام بشید؟ ..
برگه رو نگاه کردم … صاحب یه سوپرمارکت به جرم صدمه به اموالش و شکستن شیشه مغازه اش ازم شکایت کرده بود …
600 دلار غرامت مغازه دار و 400 دلارم پول نگهبانی که تا تعویض شیشه جدید اونجا بوده و هزینه سرویس اجتماعی و … .
گریه ام گرفته بود … لعنت به تو استنلی …
چرا باید توی اولین شب، چنین غلطی کرده باشی …
1000 دلار تقریبا کل پس انداز یک سالم بود … .
زودتر امضا کنید آقای بوگان …
در صورتی که امضا نکنید و تفاهم رو نپذیرید به #دادگاه ارجاع داده می شید … .
هنوز بین زمین و آسمون معلق بودم که حاجی از در اومد تو… یه نگاه به ما کرد و گفت … هنوز امضا نکردی؟ …
زود باش همه معطلن …
شما چطور من رو پیدا کردید؟ …
من پیدات نکردم … دیشب، تو #مست پا شدی اومدی #مسجد …
بعد هم که تا اومدم ببینم چه بلایی سرت اومده، پلیس ها ریختن توی مسجد …
افسر پلیس که رفت … حاج آقا با یه حالت خاصی نگاهم کرد … .
- پول غرامت رو …
- من پرداخت کردم و الا الان به جای اینجا زندان بودی … 1000 دلار بدهکاری … چطور پسش میدی؟ … .
- با عصبانیت گفتم … من ازت خواستم به جای من پول بدی؟ ….
- نه …
نشست روی مبل و به پشتیش لم داد …
چشم هاش رو بست …
می تونی بدی؛ می تونی هم بزنی زیرش …
اینکه دزد باشی یا نه؛ #انتخاب خودته …
نمی دونستم چی بگم … بدجور گیرافتاده بودم … زندگیم رفته بود روی هوا … تمام پس انداز و سرمایه یک سالم …
- من یه کم پول پس انداز کردم …
می خواستم برای خودم یه تعمیرگاه بزنم … از بیمارستان که بیام بیرون پس میدم … .
- چقدر از پول تعمیرگاه رو جمع کرده بودی؟ …
- 1256 دلار ..
مثل فنر از روی مبل پرید … با این پول می خواستی تعمیرگاه بزنی؟ … تو حداقل 300 هزار دلار پول لازم داری …
اعصابم خورد شد … تو چه کار به کار من داری … اومدم بیرون، پولت رو بگیر … .
خندید … من نگفتم کی پول رو پس میدی … پرسیدم چطور پسش میدی؟ … .
- منظورت چیه؟ … .
- می تونی عوض پول برای من یه کاری انجام بدی … یا اینکه پول رو پس بدی … انتخابت چیه؟ … .
خوشحال شدم … چه کاری؟ … .
کار سختی نیست … دوباره لم داد روی مبل و چشم هاش رو بست … اون کتاب رو برام بخون … .
خم شدم به زحمت برش دارم که … قرآن بود … دوباره اعصابم بهم ریخت … .
- من مجبور نیستم این کار رو بکنم …
تا حالا هیچ کس نتونسته به انجام کاری مجبورم کنه … .
- پس مواد فروش شدن هم انتخاب خودت بود؛ نه اجبار خدا؟…
جا خوردم … دلم نمی خواست از گذشته ام چیزی بفهمه…
نمی دونم چرا؟ ولی می خواستم حداقل اون همیشه به چشم یه آدم درست بهم نگاه کنه … خم شدم از روی میز قرآن رو برداشتم …
خیلی آدم مزخرفی هستی …
خندید … پسرم هم همین رو بهم میگه …
تعجب کردم … مگه پسر داری؟ … پس چرا هیچ وقت باهات نیومده مسجد؟ …
همون طور که به پشتی مبل تکیه داده بود، گفت … از اینکه پسر منه و توی یه خانواده مسلمان، راضی نیست …
ترجیح میده یه نوجوان امریکایی باشه تا مسلمان … خنده تلخی زد … اونم بهم میگه آدم مزخرفی هستم … .
چشم هاش بسته بود اما می تونستم غم رو توی وجودش حس کنم …
همیشه فکر می کردم آدم بی درد و غمیه … .
قرآن رو باز کردم و شروع کردم به خوندن … اما تمام مدت حواسم به اون بود … حس می کردم غم سنگینی رو تحمل می کنه و داشت از درون گریه می کرد …
من از دستش کلافه بودم …
از پس منطق و قدرت فکر و کلامش بر نمی اومدم … حرف هاش من رو در دوگانگی شدید قرار می داد و ذهنم رو بهم می ریخت … طوری که قدرت کنترل و مدیریت و تصمیم رو از دست می دادم … .
من بهش گفتم مزخرف …
اما فقط عصبی بودم … ترجیح می دادم اون آدم مزخرفی باشه تا من …
اما پسر اون یه احمق بود … فقط یه احمق می تونست از داشتن چنین پدری ناراحت باشه … یه احمق که اونقدر خوشبخت بود که قدرت دیدن و درک چنین نعمتی رو نداشت …
از صفحه 40 به بعد، حاجی رفته بود اما من تمام روز و شب، قرآن رو زمین نگذاشتم …
18 ساعت طول کشید …
نمی دونستم هر کدوم از اون جملات،
معنای کدوم یکی از اون کلمات عربی بود … اما تصمیم گرفته بودم؛ اونو تا آخر بخونم … .
این انتخاب_من بود … اما تنها انتخابم نبود …
#ادامه_دارد...
💠در کانال خبرگزاری روستای صرم با ما همراه باشید👇
🆔 @sarm_news