طناز
#طناز #پارت_۳۸۷ بعد خوردن صبحونه با مامان تماس میگیرم و بهش میگم دارم میام خونه باغ پیشش. م
#طناز
#پارت_۳۸۸
نگاه متعجب مرد خیلی زود جای خودش رو به سردی قبل میده و با جدیت میگه:
_ آقا ازم خواسته مراقبت باشم.
انتظار نداشتم جوابم رو بده، مثلا الان جا داشت با یک اسلحه مغزم رو هدف بگیره اما جوابم رو داده بود!
هزار تا آقا میاد تو ذهنم در نهایت میپرسم:
_آقا کیه مهدیار؟
- آقا مالک خودشون خواستن.
منظورش همون منصور خان بود؟! پس چرا ازش خواسته من رو تعقیب کنه؟
- منصور مالک؟ همون.
مرد میپره وسط حرفم و میگه: اگه دلت میخواد آقا رو ببینی کافیه بدونم.
نکنه حرف های پدر بزرگم درست بوده و بین منصور و مهدیار ارتباط پدر و فرزندی وجود داشت؟
باید به مهدیار میگفتم اون بهم نزدیک شده .
عقب عقب میرم بدون اینکه جوابی به پیشنهادش بدم سوار ماشینم میشم و با سرعت سمت خونه میرونم.
همین که در ورودی رو باز می کنم با سهیل چشم تو چشم میشم.
جلوی در ایستاده با دیدنم لبخند می زنه و میگه:
_به به طناز خانم اومدی این طرف ها.
- داشتی جایی می رفتی؟
پشت سرش رو دست میکشه و با حالتی کلافه میگه:
_سپهر و زهره اومدن اینجا.
- سهیل تا کی میخوای ازشون فرار کنی؟
- تا وقتی کارای سپهر آزارم نده، پسره الدنگ می دونم عاقبت دختر مردم رو بدبخت میکنه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همدل وجان من...
🌱🌸
همیشه کنجِ خیالی
نه بودنی، نه وصالی
چگونه از تو بگویم
که آرزوی محالی...
#مریم_قهرمانلو
🌱🌸