طناز
#طناز🦋 #پارت_۲۵۷ ـ.ــ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ــ.ـ.ـ.🤍✨ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ. نمی تونی حس کنی وقتی بعد بیس
#پارت_۲۵۸
_._._._._._._._._._._._.🤍✨_._._._._._._
با بی بی گردو پوست میکنیم، خدا رو شکر مهدیس رفته تو اتاقش و خوابیده.
بی بی با لحن مهربونی میگه: تو و مهدیس هم خون و قوم خویش همین، دو صباح دیگه تو عروس خونه میشی و مادر بچه های مهدیار.
خوب نیست با خواهر شوهرت اینطور بگو مگو کنی.
اون حالا حامله است حواش رو داشته باش مادر!
به زور یک چیزی شبیه لبخند تحویل بی بی میدم و میگم: چشم.
چون مهدیس دخترشون بود اینجا همه هواش رو داشتن ولی هیچ کس فکر من نبود که از دست این عقرب جرار چی دارم میکشم.
مهدیسم خوب میدونست من با فرارم همهی پل های پشت سرم رو خراب کردم و دیگه جایی تو خونهی آقاجونم ندارم...
مهدیار با اسبش برگشت، کیا هم همراهش بود، انگار رابطه شون بهتر شده بود.
کیا یک ماجرایی رو با اب و تاب برای مهدیار میگفت خودشم بهش میخندید.
_._._._._._._._._._._._.🤍✨_._._._._._._
کپی برداری ممنوع است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جهان که لطف ندارد
بگو نجف چه خبر؟!
😭❤️🩹
طناز
#پارت_۲۵۸ _._._._._._._._._._._._.🤍✨_._._._._._._ با بی بی گردو پوست میکنیم، خدا رو شکر مهدیس
#پارت_۲۵۹
_._._._._._._.__._._._.✨🤍_._._._._._._.
من اما دلم شکسته بود رفتار زشت مهدیس و این حقی که همه بهش می دادن داشت دیوونهام میکرد.
به سمت دریا میرم، کلبه تا ساحل فاصلهای نداره بر خلاف جنگل که راه طولانی و ترسناکی داره.
روی ماسه ها میشینم و آروم آروم اشک می ریزم عجله کردم با مهدیار فرار کردم.
میتونستم با آقاجون صحبت کنم یا با اعتصاب غذا و گریه جلوی ازدواج با سپهر رو بگیرم اون وقت اینجوری توسط مهدیس تحقیر نمیشدم.
تو این خونه حس غریبی میکردم، اینجا خونهی مهدیس و مرضیه جون بود نه من.
من حتی زن رسمی مهدیار نیستم، فقط یک دختر فراریم.
کنترل اشک هام دیگه دست خودم نیست، پشت سر هم اشک میریزم.
_._._._._._._.__._._._.✨🤍_._._._._._._.
کپی برداری ممنوع است.