طناز
#پارت_۲۹۰ _._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._. با حرص میگم: وقتش کیه؟ مهدیار سکوت میکنه و من با
#پارت_۲۹۱
_.._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
- مهدیار تو رو خدا با من رو راست باش.
مهدیاری که من میشناختم انسانیت داشت به خاطر گناه دیگران کسی دیگهای رو محاکمه نمی کرد بگو تو همون مهدیار پاک و متدینی؟
برق نگاه مهدیار خاموش شده و لب هاش یک وری میافته.
دست های قوی و نیرومندش رو دور بازوی نحیفم میندازه.
اون با این دست ها کار های بزرگی انجام داده اون آدم بزرگیه، من بهش اعتماد دارم.
- با سرهنگ صحبت کردم بعد از دستگیری رئیس پدرت کسی که عامل اصلی اون قاچاق هاست و احتمالا خود منصور خان هست من دوباره ماموریت جدیدی میگیرم
شغل من جوری هست که چند ماه از سال رو توی ماموریت هستم همیشه هم باید آماده باش باشم خب ببینم طناز خانم حاضری آقا مهدیار رو با هووت شریک بشی؟
از لحنش به خنده میافتم و متعجب پلک میزنم: هوو؟
- آره کارم عشق دومم بوده حاضری با شغلم کنار بیای؟
لبخندی از سر نگرانی میزنم تا حالا منطقی به شغل مهدیار فکر نکرده بودم.
_.._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
کپی برداری ممنوع است.
طناز
#پارت_۲۹۱ _.._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. - مهدیار تو رو خدا با من رو راست باش. مهدیاری که
#طناز🦋
#پارت_۲۹۲
_._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
اون پلیسه و گاهی به خاطر ماموریت هاش چند ماهی میره به دل خطر و من تنها میموندم میتونستم با این شغل کنار بیام؟
- شغلت عشق دومته؟ عشق اولت کیه؟
من رو به خودش نزدیک میکنه و زل میزنه تو چشم هام:
-عشق اولم دختر مو خرگوشی که وقتی لباس نو میخرید میاومد جلوی پام مینشست و میگفت: مهدیار خوشگل شدم؟
بعد خود فتنهش خبر نداشت تو دل مهدیار نوجوون چه آشوب و بلوایی به پا کرده.
متاثر از احساسات مهدیار اشک توی چشم هام جمع میشه و جلوی پام زانو میزنه:
- آیا وکیلم.
با ذوقی که سعی در پنهانش دارم میگم:
- بلهه☺️
پشت دستم رو نوازش می کنه: هیع مهدیار زشته یکی میبینه.
یک پیراهن سفید با گل های ریز تنمه و یک دامن قهوهای شتری که جلوش دکمه داره:
-برو یک روسری سر کن بریم
- کجا بریم.
- آپارتمان من تو رشت...
_._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
کپی برداری ممنوع است.
طناز
#طناز🦋 #پارت_۲۹۲ _._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._. اون پلیسه و گاهی به خاطر ماموریت هاش چند
#طناز🦋
#پارت_۲۹۳
_._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._.
من رو توی ماشینش مینشونه و خودش از داخل اتاقم برام یک روسری کوتاه آبی و قهوهای میاره:
- مهدیار با این لباسا شبیه کولی ها شدم.
- اشکال نداره زود بر میگردیم. تازه اینجوری خیلی دلبر شدی عزیزم.
آپارتمان مهدیار توی یکی از محله های سطح بالای رشت بود.
یک آپارتمان ۱۲۰ متری دو خوابه که هال بزرگش دو تا فرش میخورد و یک دست مبل ال راحتی با رنگ قهوهای یک گوشه دیوار بود.
فرشای کف هالم خیلی ساده بود از این مدل های مدرن که کمی کهنه هم شده بود.
یکی از اتاق ها درش بسته بود که مهدیار گفت خالیه خالیه و یک اتاق دیگم کفش یک موکت پهن بود و یک تخت دو نفره اونجا بود.
بدون هیچ بوفه یا میز توالتی توی هالم هیچ وسیله زینتی نبود.
- اینجا چقدر ساده است.
- مجردی دیگه.
- چند سال ساخته؟
- میخوای بخریش؟
سرم رو میذارم روی شونهش و میگم:
- اهوم این خونه رو با صاحبش چند میدید؟
_._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._.
کپی برداری ممنوع است.