طناز
#پارت_۳۲۰ _._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._. - با امید حرف زدم مطمئن نیستم. - چی واضح تر از ای
#پارت_۳۲۱
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
صبح با نوازش دست مهدیار از خواب بیدار میشم.
باورم نمیشه بالای سرم نشسته و داره با یک غم و حسرت عجیبی نگاهم میکنه و صورتم رو نوازش میکنه.
حالت نگاهش متاثرم میکنه با بغض لب میزنم: مهدیار من...
انگشتش رو میذاره روی لبم و زیر گوشم لب میزنه: وقتی بچه بودیم، من توی باغ یک خرگوش پیدا کردم و برات آوردم.
میخواستم جبران جوجه هایی که کشته بودم رو در بیارم.
آخه دلم با دیدن اشک چشم هات لرزیده بود.
وقتی خرگوش رو تو دستم دیدی خیلی ذوق کردی همه اشتباهتم رو بخشیدی و کنارم نشستی و همراه با هم با اون خرگوش بازی کردیم.
یاد خاطره خرگوش سفید خاکستری تو باغ میافتم، چقدر اون خرگوش رو دوست داشتم.
چون مهدیار برام خریده بودش.
انگار ما هر دومون همیشه سعی داشتیم عشقی که بهم داشتیم رو با زیر سایه دشمنی پنهان کنیم.
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
طناز
#پارت_۳۲۱ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. صبح با نوازش دست مهدیار از خواب بیدار میشم. باورم
#پارت_۳۲۲
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
- من اون خرگوش رو مدتها داشتمش تا اینکه مامان بخاطر حساسیتش گذاشتش تو حیاط اون فرار کرد.
خیلی براش گریه کردم مهدیار خیلی.
- میخوام ببخشیم طناز خواهش میکنم به این بخشش نیاز دارم.
من رو ببخش که نمیتونم گناه پدرت رو فراوش کنم و تو رو با چوب اون گناه میزنم.
- مهدیار کاش همه چیز درست بشه.
پشت دستم رو میبوسه و میگه: درست میشه نترس.
مانتو سبز لجنی که ست پیراهنش رو برای مهدیار خریده بودم میپوشم.
اونم روی پیراهنش کت و شلوار میپوشه و با هم به سمت تهران حرکت میکنیم.
قرار عقد رو عقب میاندازه و همه مدارک از جمله حکم دادگاه برای عقدمون و شناسنامه ها رو بر میداره.
توی ماشین خیلی عصبی و بداخلاق و دست منی که براش لقمه صبحونه گرفتم رو پس میزنه.
- میریم بیمارستان دیدن حاجی بعدش که مطمئن شدی فرستادن اون لباس کار من نبوده همین امروز عقد میکنیم خیال من راحت بشه.
سکوت میکنم مهدیار کلافه است با کمی خشم میگه: چشمت رو نشنیدم.
- چشم هر چی تو بگی.
لبخندی خسته میزنه و پشت دستم رو نوازش میکنه: چی میشد عقد میکردیم بعد میرفتیم تهران؟
- من دلم میخواد مادرم تو عقدم حاضر باشه حالا که حاجی میخواد من رو ببینه یعنی من رو بخشیده یعنی میتونم برگردم کنار خانوادم و یک عقد درست و حسابی بگیرم.
یعنی دیگه اون دختر فراری که عروسیش از هم پاشیده نیستم.
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
🍂🍁🍂🍁🧡🍁🍂🍁🍂
برای دریافت رمان کامل #طناز💜
برای آخرین بار میتونید با پرداخت ۴۵ هزار تومن به شماره کارت زیر و ارسال فیش واریزی به آیدی ادمین عضو کانال #وی_آی_پی #طناز🦋 بشید.
❌توجه داشته باشید که از هفته آینده هزینه وی آی پی افزایش خواهد داشت.❌
6219861935945401به نام خانم سهیلا صادقی (روی شماره کارت بزنید،کپی میشه) @s_majnoon 🍁 رمان در وی آی پی به پایان رسیده 🍁 🍂🍁🍂🍁🧡🍁🍂🍁🍂
#رمان_بهانه_های_بی_بها
#پارت_صد_پنجاه_سه
سهراب با موتور کنارم ایستاد:
- وایسا رویا، یه لحظه گوش کن ببین چی میگم.
به راهم ادامه دادم:
- الکی خودتو خسته نکن، برو به زندگیت برس، من قصد ازدواج ندارم نه با پسر حاج یدالله نه تو و نه هیچ کس دیگه، تو در مورد من چی فکر کردی سهراب، اگه میخواستم عروسی کنم که دیگه لازم نبود اینهمه عذاب بکشم و ...
خودش را کنارم کشید:
- ببین انگار اشتباه شد من واقعا دلم میخواد کمکت کنم ...
به چشمهایش خیره شدم:
- دلت میخواد از آب گل آلود ماهی بگیری؟ هان سهراب دلت اینو می خواد!
روی جدول نشستم:
- همه از روم رد شدن تو هم میخوای رد شی نامرد.
موتور را کنار زد و پیاده شد:
😳😱😍
داســتـانِ عاشـقـانــه ی ســهراب و رویـا
https://eitaa.com/joinchat/402063792C3718525b2c
👆🏻🌱👆🏻🌱👆🏻
تا پاک نشده عضو شو😍❤️
طناز
#پارت_۳۲۲ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. - من اون خرگوش رو مدتها داشتمش تا اینکه مامان بخا
#پارت_۳۲۳
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
- تو فقط فکر خودت و انتقامت هستی، هیچ فکر غرور من رو کردی؟
میدونی الان خاله و دایی هام چه برخوردی با مادر بیچارم دارن؟
میدونی زن عمو سهیلا و عمه فخری چیا پشت سرم میگن؟
اشک از گوشه چشمم چکه میکنه.
مهدیار بی طاقته نفس عمیقی میکشد و دست طناز رو فشار میده: گریه نکن فسقلی من...
صدای زنگ موبایل میاد.
بابا محمده صدا این طرفم میاد: سلام پسر مرضیه گفت عقد رو عقب انداختی.
- آره بابا جون فراموش کردم زنگ بزنم ما تو راه تهرانیم.
حاجی سکته کرده میخواد طناز رو ببینه. نتونستم به خواسته طناز نه بگم.
- خوب کردی بابا جان دل عروسم رو نشکن، بذار پدربزرگش رو ببینه شاید کدورت ها برطرف که نه کمرنگ تر بشه حداقل مهناز خانم و بقیه تو مراسم عقد دخترشون باشن.
- عمه مرضیه چه طوره بابا؟
- بهش قضیه حاجی رو گفتم دل نگرانه احتمالا خودم میارمش تهران.
بی بی رو می برم خونه مهدیس بعد میام.
با قطع تماس منم که حسابی پلکم گرم شده بی توجه به مهدیار میخوابم و به ذهن پریشونم استراحت میدم.
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
🍂🍁🍂🍁🧡🍁🍂🍁🍂
برای دریافت رمان کامل #طناز💜
برای آخرین بار میتونید با پرداخت ۴۵ هزار تومن به شماره کارت زیر و ارسال فیش واریزی به آیدی ادمین عضو کانال #وی_آی_پی #طناز🦋 بشید.
❌توجه داشته باشید که از هفته آینده هزینه وی آی پی افزایش خواهد داشت.❌
6219861935945401به نام خانم سهیلا صادقی (روی شماره کارت بزنید،کپی میشه) @s_majnoon 🍁 رمان در وی آی پی به پایان رسیده 🍁 🍂🍁🍂🍁🧡🍁🍂🍁🍂
.
نمیدانم از دلتنگی عاشق ترم
یا از عاشقی دلتنگ تر!
فقط میدانم در آغوش منی
بی آنکه باشی...
#عباس_معروفی
✨♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تولـدِ جـانِ جـانـانِ حـــســیـن
مبارک🍃
دلم میخواهد
دلت طوری مرا بخواهد
که انگار
آخرین روز دنیاست ...
#حمیدرضا_عبداللهی
✨♥️