با عصبانیت برگشت و گفت :
چـــــــرا دنبالم میای؟
با بغض گفتم:
اخه خودت گفتی برو دنبال زندگیت...
┄•●❥ ❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا تو خواب گریه میکردی،
چی دیدی مگه؟
❤️🩹
طناز
#پارت_۳۳۲ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. - دروغ میگی تو دنبال بهونهای برای خشونت هات برای
#پارت_۳۳۳
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
مهدیار میره جلوی در صدای جر و بحث بینشون میاد.
مامان اصرار داره من رو ببینه و عمو و مهدیار با هم درگیری لفظی پیدا کردن.
عاقبت مامان موفق میشه پیاد تو با دیدن تن و بدن من و صورت کبودم غوغا به پا میشه انگار منفجرش کردن.
پشت هم به مهدیار بد و بیراه میگه و بهش مشت میزنه.
عمو به سختی از هم جداشون میکنه و وادار میکنه هر سه مون آروم دور هم بشینیم و حرف بزنیم.
- دخترم برو حاضر بشو برگرد خونه.
مهدیار تند و جدی میگه: دخترت دیگه زن منه.
- کو شناسنامه؟ کو سند و مدرک؟
پوزخند میزنه و سرش رو با خشم تکون میده:
-پس خوبی به شما بزرگ زاده ها نیامده؟ تا امروز میخواستم دخترت رو عقد کنم ولی با رفتار تو و حرف های امروز حاجی آرزوی عقد رو به گور ببرید.
صدای خورد شدن قلبم رو میشنوم و اشکام جاری میشن...
🥺😑🤦🏻♀️
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
برای دریافت رمان کامل #طناز
40هزارتومن واریز کرده و عکس فیش رو برای آیدی زیر ارسال کنید.
6219861935945401به نام خانم صادقی @s_majnoon
💞
دلم را جــز تــو ..
جـانـانی نمی بینم...❤️
👤عـراقی
┄•●❥ ❣
طناز
#پارت_۳۳۳ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. مهدیار میره جلوی در صدای جر و بحث بینشون میاد. م
#پارت_۳۳۴
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
به کل از مهدیار قطع امید میکنم، اون اصلا لیاقت زندگی با من رو نداره.
میایستم و رو به مامان میگم:
- من اگه تا آخر عمرم ازدواج نکنم هم هیچ وقت زن عقدیِ مهدیار نمیشم.
مامان وسایل خورد و ریزم رو توی کوله پشتی میریزه و پشت سر عمو از خونه بیرون میریم.
مهدیار جلو میاد، انگار اون آدم قبل نیست، آقاجون چی بهش گفت که اون یه ذره وجدان تو وجودش رو هم از بین برد؟
- مطمئنی میخوای با مادرت برگردی؟
با چشم های بی حسم نگاهش میکنم، تا دیروز فکر میکردم چقدر عاشقشم از اینکه دوباره داشت ازدواجمون بهم میخورد، حس بدی دارم.
- من نمیتونم کیسه بوکس تو باشم مهدیار.
فکر میکردم ازم عذرخواهی کنه یا درخواست کنه بمونم و نرم ولی انگار اونم رو دنده لجبازیه و نگاهش رو ازم میگیره و میگه:
-برو هیچ وقتم بر نگرد...(😐🤦♀)
با قلبی شکسته و قدم هایی لرزون پشت سر مامان میرم، اون روزی که بهم ابراز محبت کرد هیچ فکرش رو نمیکردم با بدنی کبود و کتک خورد عین یک آدم شکست خورده و تحقیر شده پشت سر مامان و عمو برگردم به خونه باغ!...
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
🤍✨._._._._._
برای دریافت رمان کامل #طناز
40هزارتومن واریز کرده و عکس فیش رو برای آیدی زیر ارسال کنید.
6219861935945401به نام خانم صادقی @s_majnoon
تُ نباشی ..❣
نفسَم بند ❣
و دِلم تنگ ❣
و جهانَم سردَست❣
┄•●❥ ❣