eitaa logo
طناز
9.5هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
136 ویدیو
0 فایل
تبلیغاتمون😍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1759249087C4c9dc63f34
مشاهده در ایتا
دانلود
طناز
#پارت_۳۳۲ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. - دروغ می‌گی تو دنبال بهونه‌ای برای خشونت هات برای
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. ‌ مهدیار میره جلوی در صدای جر و بحث بینشون میاد. مامان اصرار داره من رو ببینه و عمو و مهدیار با هم درگیری لفظی پیدا کردن. عاقبت مامان موفق میشه پیاد تو با دیدن تن و بدن من و صورت کبودم غوغا به پا میشه انگار منفجرش کردن. پشت هم به مهدیار بد و بیراه می‌گه و بهش مشت می‌زنه‌. عمو به سختی از هم جداشون می‌کنه و وادار می‌کنه هر سه مون آروم دور هم بشینیم و حرف بزنیم. - دخترم برو حاضر بشو برگرد خونه. مهدیار تند و جدی می‌گه: دخترت دیگه زن منه. - کو شناسنامه؟ کو سند و مدرک؟ پوزخند می‌زنه و سرش رو با خشم تکون می‌ده: -پس خوبی به شما بزرگ زاده ها نیامده؟ تا امروز می‌خواستم دخترت رو عقد کنم ولی با رفتار تو و حرف های امروز حاجی آرزوی عقد رو به گور ببرید. صدای خورد شدن قلبم رو می‌شنوم و اشکام جاری می‌شن... 🥺😑🤦🏻‍♀️ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. ‌برای دریافت رمان کامل ۴۵ هزارتومن واریز کرده و عکس فیش رو برای آیدی زیر ارسال کنید.
6219861935945401
به نام خانم صادقی @s_majnoon
هدایت شده از السلام‌علیک یا‌بقیة الله(عج)
🌱💚 سـلام بر تــو اے عـــهد خـــدا السلام علیڪ یاصاحب الزمانــ(عج) 💚🌱
💞 دلم را جــز تــو .. جـانـانی نمی بینم...❤️‍ 👤عـراقی ‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ ❣
طناز
#پارت_۳۳۳ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. ‌ مهدیار میره جلوی در صدای جر و بحث بینشون میاد. م
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. ‌ به کل از مهدیار قطع امید می‌کنم، اون اصلا لیاقت زندگی با من رو نداره. می‌ایستم و رو به مامان می‌گم: - من اگه تا آخر عمرم ازدواج نکنم هم هیچ وقت زن عقدیِ مهدیار نمی‌شم. مامان وسایل خورد و ریزم رو توی کوله پشتی می‌ریزه و پشت سر عمو از خونه بیرون می‌ریم. مهدیار جلو میاد، انگار اون آدم قبل نیست، آقاجون چی بهش گفت که اون یه ذره وجدان تو وجودش رو هم از بین برد؟ - مطمئنی می‌خوای با مادرت برگردی؟ با چشم های بی حسم نگاهش می‌کنم، تا دیروز فکر می‌کردم چقدر عاشقشم از اینکه دوباره داشت ازدواجمون بهم می‌خورد، حس بدی دارم. - من نمی‌تونم کیسه بوکس تو باشم مهدیار. فکر می‌کردم ازم عذرخواهی کنه یا درخواست کنه بمونم و نرم ولی انگار اونم رو دنده لجبازیه و نگاهش رو ازم می‌گیره و می‌گه: -برو هیچ وقتم بر نگرد...(😐🤦‍♀) با قلبی شکسته و قدم هایی لرزون پشت سر مامان می‌رم، اون روزی که بهم ابراز محبت کرد هیچ فکرش رو نمی‌کردم با بدنی کبود و کتک خورد عین یک آدم شکست خورده و تحقیر شده پشت سر مامان و عمو برگردم به خونه باغ!... _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. ‌ ‌🤍✨._._._._._ ‌ ‌برای دریافت رمان کامل ۴۵ هزارتومن واریز کرده و عکس فیش رو برای آیدی زیر ارسال کنید.
6219861935945401
به نام خانم صادقی @s_majnoon
تُ نباشی ..❣ نفسَم بند ❣ و دِلم تنگ ❣ و جهانَم سردَست❣ ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌ ‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ ❣ ‌
. من حرف دلم را به زبان كه نه ميريزم داخل چشمهايم... با پلك زدنم تمام خواستنم را بخوان! 🌱🌸
هدایت شده از السلام‌علیک یا‌بقیة الله(عج)
🌱💚 سـلام بر تــو اے عـــهد خـــدا السلام علیڪ یاصاحب الزمانــ(عج) 💚🌱
طناز
#پارت_۳۳۴ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. ‌ به کل از مهدیار قطع امید می‌کنم، اون اصلا لیاقت
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. ‌ عمو تو ماشین تحمل نمیاره و سکوتش رو می‌شکنه: -طناز چرا فرار با آدمی که یک بار تحقیرت کرده بود رو انتخاب کردی که الان این وضعیتت باشه؟ عمو و من هیچ وقت بهم احساس نزدیکی نکردیم و من همیشه ازش فراری بودم و بنظرم می‌اومد اون نمونه بدتر آقاجون و باباست. هرچند بارها از زبون سهیل شنیده بودم عمو لارج تر باباست و همه چیز خودش رو میده به پسراش و دوستشون داره. - فکر می‌کردم به اجبار همسر سپهر میشم. عمو نگاهی معنا دار و طولانی به مامان می‌اندازه و می‌گه: - من هم اندازه تو از ازدواج اجباری متنفرم، اگه بهم می‌گفتی راضی نیستی حتما گوش سپهر رو می‌پیچوندم. مامان به عمو می‌گه: -لطفا انقدر سرزنشش نکن امیر. عمو نگاهی حسرت بار از آینه بهم می‌کنه با صدایی محبت آمیز می‌گه: -طناز تو برام اون دختر نداشتمی یادت نره من همه جوره هوات رو دارم. یک زمان خیلی دوست داشتم عروسم بشی ولی اشتباه می‌کردم تو دخترمی و رابطه‌ت با پسرا مثل خواهر و برادره پس نیاز نیست نگران باشی... _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. ‌ ‌ برای دریافت رمان کامل ۴۵ هزارتومن واریز کرده و عکس فیش رو برای آیدی زیر ارسال کنید.
6219861935945401
به نام خانم صادقی @s_majnoon
وقتی از ته دل بخندی…🌻 💞🦋💫
. تا تو را از دور ديدم رفت عقل و هوش من... ‌✨♥️
هل سبق لك أن نظرت إلى ضحكك؟ الأمل هو مثل ذلك بالضبط. «به خنده‌هات نگاه کردی؟ امید دقیقا اون شکلیه.» ┈••✾✨💫✨✾••┈•
هدایت شده از السلام‌علیک یا‌بقیة الله(عج)
🌱💚 سـلام بر تــو اے عـــهد خـــدا السلام علیڪ یاصاحب الزمانــ(عج) 💚🌱
طناز
#پارت_۳۳۵ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. ‌ عمو تو ماشین تحمل نمیاره و سکوتش رو می‌شکنه: -ط
‌ _._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._. با قدم هایی لرزون به خونه‌ای برمی‌گردم که قرار بود پزشک بشم و با افتخار و دست تو دست مهدیار بهش برگردم. برگشتنم مصادف می‌شه با رویا روییم با سپهر و زهره. زهره کمی تغییر کرده بود و اصلاح به چهره‌ش میومد . با دیدن من توی اون حال و روز هر دو تعجب می‌کنن. سپهر جلو میاد می‌خواد حرفی بزنه اما قبل هر حرفی عمو دستش رو می‌گیره و اجازه نمی‌ده بهم نزدیک بشه. زهره با تعجب می‌پرسه: - طناز چه اتفاقی افتاده چرا انقدر پریشونی؟! مامان می‌خواد جوابش رو بده که من خودم به حرف میام: -پریشونی من نتیجه یک تصمیم اشتباهه...تو چرا پا گذاشتی توی راهی که سرانجام نداره؟ سرش رو که پایین می‌اندازه و حرف نمی‌زنه تا ته ماجرا رو می‌خونم. زهره هم دلش با سپهر نبود و اگه پای عشق سهیل وسط نبود تن به این ازدواج نمی‌داد‌. نمی‌دونم عمو چی در گوش سپهر گفت که دهنش رو گل می‌گیره و هیچ حرفی نمی‌زنه. _._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._. ‌
هدایت شده از السلام‌علیک یا‌بقیة الله(عج)
🌱💚 سـلام بر تــو اے عـــهد خـــدا السلام علیڪ یاصاحب الزمانــ(عج) 💚🌱
پرواز کن تا آرزو زنجیر را باور نکن! ‌ 💞🦋💫
♡ در بهای بوسه ای گر جان دهی اسراف نیست
چاره ها رفت زِ دستِ دلِ بیچارهٔ من تو بیا چارهٔ من شو که تویی چارهٔ من...! 🌱✨
‌ 🥺♥️😍 ‌
. من شبم تو مه بَدرى مگريز از شب خويش ... ✨♥️