طناز
#پارت_۳۳۳ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. مهدیار میره جلوی در صدای جر و بحث بینشون میاد. م
#پارت_۳۳۴
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
به کل از مهدیار قطع امید میکنم، اون اصلا لیاقت زندگی با من رو نداره.
میایستم و رو به مامان میگم:
- من اگه تا آخر عمرم ازدواج نکنم هم هیچ وقت زن عقدیِ مهدیار نمیشم.
مامان وسایل خورد و ریزم رو توی کوله پشتی میریزه و پشت سر عمو از خونه بیرون میریم.
مهدیار جلو میاد، انگار اون آدم قبل نیست، آقاجون چی بهش گفت که اون یه ذره وجدان تو وجودش رو هم از بین برد؟
- مطمئنی میخوای با مادرت برگردی؟
با چشم های بی حسم نگاهش میکنم، تا دیروز فکر میکردم چقدر عاشقشم از اینکه دوباره داشت ازدواجمون بهم میخورد، حس بدی دارم.
- من نمیتونم کیسه بوکس تو باشم مهدیار.
فکر میکردم ازم عذرخواهی کنه یا درخواست کنه بمونم و نرم ولی انگار اونم رو دنده لجبازیه و نگاهش رو ازم میگیره و میگه:
-برو هیچ وقتم بر نگرد...(😐🤦♀)
با قلبی شکسته و قدم هایی لرزون پشت سر مامان میرم، اون روزی که بهم ابراز محبت کرد هیچ فکرش رو نمیکردم با بدنی کبود و کتک خورد عین یک آدم شکست خورده و تحقیر شده پشت سر مامان و عمو برگردم به خونه باغ!...
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
🤍✨._._._._._
برای دریافت رمان کامل #طناز
40هزارتومن واریز کرده و عکس فیش رو برای آیدی زیر ارسال کنید.
6219861935945401به نام خانم صادقی @s_majnoon
تُ نباشی ..❣
نفسَم بند ❣
و دِلم تنگ ❣
و جهانَم سردَست❣
┄•●❥ ❣
.
من
حرف دلم را به
زبان كه نه
ميريزم داخل چشمهايم...
با پلك زدنم
تمام خواستنم را بخوان!
#علي_قاضي_نظام
🌱🌸
طناز
#پارت_۳۳۴ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. به کل از مهدیار قطع امید میکنم، اون اصلا لیاقت
#پارت_۳۳۵
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
عمو تو ماشین تحمل نمیاره و سکوتش رو میشکنه:
-طناز چرا فرار با آدمی که یک بار تحقیرت کرده بود رو انتخاب کردی که الان این وضعیتت باشه؟
عمو و من هیچ وقت بهم احساس نزدیکی نکردیم و من همیشه ازش فراری بودم و بنظرم میاومد اون نمونه بدتر آقاجون و باباست.
هرچند بارها از زبون سهیل شنیده بودم عمو لارج تر باباست و همه چیز خودش رو میده به پسراش و دوستشون داره.
- فکر میکردم به اجبار همسر سپهر میشم.
عمو نگاهی معنا دار و طولانی به مامان میاندازه و میگه:
- من هم اندازه تو از ازدواج اجباری متنفرم، اگه بهم میگفتی راضی نیستی حتما گوش سپهر رو میپیچوندم.
مامان به عمو میگه:
-لطفا انقدر سرزنشش نکن امیر.
عمو نگاهی حسرت بار از آینه بهم میکنه با صدایی محبت آمیز میگه:
-طناز تو برام اون دختر نداشتمی یادت نره من همه جوره هوات رو دارم.
یک زمان خیلی دوست داشتم عروسم بشی ولی اشتباه میکردم تو دخترمی و رابطهت با پسرا مثل خواهر و برادره پس نیاز نیست نگران باشی...
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
برای دریافت رمان کامل #طناز
40هزارتومن واریز کرده و عکس فیش رو برای آیدی زیر ارسال کنید.
6219861935945401به نام خانم صادقی @s_majnoon
طناز
#پارت_۳۳۵ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. عمو تو ماشین تحمل نمیاره و سکوتش رو میشکنه: -ط
#پارت_۳۳۶
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
با قدم هایی لرزون به خونهای برمیگردم که قرار بود پزشک بشم و با افتخار و دست تو دست مهدیار بهش برگردم.
برگشتنم مصادف میشه با رویا روییم با سپهر و زهره.
زهره کمی تغییر کرده بود و اصلاح به چهرهش میومد
.
با دیدن من توی اون حال و روز هر دو تعجب میکنن.
سپهر جلو میاد میخواد حرفی بزنه اما قبل هر حرفی عمو دستش رو میگیره و اجازه نمیده بهم نزدیک بشه.
زهره با تعجب میپرسه:
- طناز چه اتفاقی افتاده چرا انقدر پریشونی؟!
مامان میخواد جوابش رو بده که من خودم به حرف میام:
-پریشونی من نتیجه یک تصمیم اشتباهه...تو چرا پا گذاشتی توی راهی که سرانجام نداره؟
سرش رو که پایین میاندازه و حرف نمیزنه تا ته ماجرا رو میخونم.
زهره هم دلش با سپهر نبود و اگه پای عشق سهیل وسط نبود تن به این ازدواج نمیداد.
نمیدونم عمو چی در گوش سپهر گفت که دهنش رو گل میگیره و هیچ حرفی نمیزنه.
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
چاره ها رفت زِ دستِ دلِ بیچارهٔ من
تو
بیا
چارهٔ
من شو
که تویی چارهٔ من...!
#فیض_کاشانی
🌱✨
طناز
#پارت_۳۳۶ _._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._. با قدم هایی لرزون به خونهای برمیگردم که قرار بو
#پارت_۳۳۷
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
با هم وارد حیاط میشیم، زن عمو به استقبال عروسش میاد و با دیدن من رو ترش میکنه.
- به به آفتاب از کدوم طرف در اومده خانم فراری پیدا شده.
این بار جای عمو مامان با تندی میگه: سهلا ساکت باش وگرنه کلاهمون بدجور توی هم میره.
طنازم عین پسرای تو نوهی این خونه است و آقاجونم قبولش کرده و مثل بچه های تو سهم داره اینجا پس لطف کن و دست از طعنه و کنایه بکش.
نزدیک تر میره و پیش گوش زن عمو با لحنی تهدید آمیز ادامه میده: وگرنه ممکنه عروس آیندهت همه چیز رو بفهمه و مراسشم بهم بخوره.
عمو زهره و سپهر رو هدایت میکنه داخل ساختمون تا شاهد دعوای مامان و زن عمو نباشن.
خیلی دلمرده و افسرده تر از اونم که بخاطر حمایت عمو و مامان دلگرم بشم و احساس امنیت کنم.
کاش زودتر حمایتم می کردن قبل اینکه از ترس ازدواج اجباری پا به فرار بذارم و زندگی خودم رو به گند بکشم.
هنوزم باور نمیشه مهدیار به این راحتی من رو پس بزنه و بیخیال من بشه.
انگار دارم توی کابوس بی سر انجام دست پا می.زنم...
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
طناز
#پارت_۳۳۷ _._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._. با هم وارد حیاط میشیم، زن عمو به استقبال عروسش می
#پارت_۳۳۸
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
پشت پنجره اتاق نشسته و ساعت ها به فضای باغ خیرهم.
انگار کمی از اون دختر بی فکر و شر و شوری که بودم فاصله گرفتم.
دیگه جنگ و جدل زیادی بین خودم و طناز توی ذهنم نیست.
دیگه حتی این آزادی پوشالی هم برام اهمیت نداره انگار همه چیز لذت خودش رو از دست داده.
چند ماه تا کنکور مونده و من به جای اینکه آخرین جزوه هام رو مرور کنم حالا نشستم پشت پنجره و دارم ریزش برف های اسفند ماه رو میبینم.
حالا من دیگه اون دختری که تنها دغدغهش دانشگاه و پزشک شدن و استقلال تو زندگی بود نیستم، من یک زن بودم که ناخواسته وسط یک سناریو تلخ پیدا شده بودم.
یک زن که بازی خورد، احساساتش خورد شد و با تحقیر طرد شد.
چیزی تا بهار نمونده ولی دل و اهالی باغ و حالل و هواش رنگ و بوی باغ حال و هوای سرد و زمستونی داره.
هنوز پوشال های برف روی شاخه های خشک رد شکوفه میکشن.
هنوز صدای غار غار کلاغ ها سمفونی حاکم فضاست، هنوز همه چیز سرد و یخ زده است، مثل احساسات من مثل زمستون...
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
برای دریافت رمان کامل #طناز
40هزارتومن واریز کرده و عکس فیش رو برای آیدی زیر ارسال کنید.
6219861935945401به نام خانم صادقی @s_majnoon