eitaa logo
سرزده
201 دنبال‌کننده
22 عکس
3 ویدیو
1 فایل
می‌خواهم بدانم مردم بیشتر از چه می‌ترسند؟تصور می‌کنم بیشتر از چیزهایی می‌ترسندکه آن‌ها را از مسیر عادتشان خارج میکند نقد و انتقادی هست @Hamidrezamohamadii
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی سرنوشت مثل طوفان شنی است که مدام تغییر سمت می دهد. تو سمت را تغییر می دهی، اما طوفان دنبالت می کند. تو باز می گردی، اما طوفان با تو میزان می شود. این بازی مدام تکرار می شود، مثل رقص شومی با مرگ پیش از سپیده دم. چرا؟ چون این طوفان چیزی نیست که دورادور بدمد، چیزی که به تو مربوط نباشد. این طوفان خود توست. چیزی است در درون تو. بنابراین تنها کاری که می توانی بکنی تن در دادن به آن است، یکراست قدم گذاشتن درون طوفان، بستن چشمان و گذاشتن چیزی در گوش ها که شن درونش نرود و گام به گام قدم نهادن در آن. در آن نه ماهی هست، نه خورشیدی، نه سمتی، و نه مفهوم زمان… @sarzadee
سرزده
در این جلسه خاطرم هست که یکی از دوستان سوالی از آقای نجات بخش پرسید .فکر کنم دقیقه ۳۲ این صوت باشه... که مخاطب اگر گوشی برای شنیدن نداشته باشد چگونه میتواند آشنا با این زبان و سخن از انقلاب و شهادت باشد؟ آقای نجات بخش توضیح جالبی دادن برای پیدا کردن زبانی برای آشکار کردن وحدت و یگانگی بین ما! (زبان یک تاریخ) چیزی که همان جلسه به ذهنم آمد که شاید از زاویه دیگری میتوان به آن پرداخت. پندار رایج در این گمان مشهور به سر میبرد که فهمیدن و اینکه خود را مخاطب سخنی قرار دهیم در مواجه با یک امر یا یک سخن در حدود یک حادثه عادی و معمولی و روزمره می‌باشد. از قضا فهم و فهمیدن یک رخداد است. و حتی میتوان گفت مخاطب سخنی قرار گرفتن هم در حدود یک حادثه عادی و روتین رقم نمی‌خورد. بگذارید از جایی دیگر بگویم ‌. این گمان رایج و سوءتفاهم وجود دارد که آدمیان بدون هیچ تعلق خاطری زمانی بوجود آمده اند و بعد به مرور زمان و به تدریج صاحب عقل و شناخت و احساسات شده اند. اما من به نظرم چنین انسانی هرگز وجود ندارد. انسان در موقعیت اجمال و اشاره است که میتواند امور را بفهمد و یافتی به سراغش بیاید چرا که آدمی اجمالا و عجالتا و به صورت معلق و نه تضمینا و مطمئنا وجود دارد. آری آدمی با همین درک اجمالی و نابه هنگام مخاطب سخنی قرار میگیرد. اما این درک اجمالی قبل از هرگونه حکم و قضیه و رد و اثبات و استدلال در جان و وجود آدمی گره میخورد. این درک اجمالی و نابه هنگام آدمی عین قابلیت مهر ، دوستی و درک و فهم اوست. این ها یکی در پی دیگری نیست. ما به قول سعدی با تعلق خاطر به دنیا آمده ایم و با این تعلق خاطر است که درک و شناخت پیدا میکنیم و مخاطب سخنی قرار میگیریم و در روی زمین زندگی میکنیم. حرفی که سوءتفاهم برانگیز است این است که زبان هنر و تفکر مخاطبش همه هستند و در عین حال هیچ کس مخاطب آن نیست. هیچ کس مخاطب این زبان نیست چرا که در حدود مناسبات و منطق زندگی عادی و روزمره هیچ کس اصلا مخاطب یکدیگر قرار نمیگیرد. بدون خطاب و دیالوگ و همزبانی صرفا میتوان روزمرگی و شب و روز را طی کرد. و میبینیم که در غیاب تفکر ما شب و روز را چگونه می‌گذرانیم! در زندگی عادی و هرروزی ما زبان صرفا در حکم وسیله ای است برای انتقال دادن مفاهیم و کلمات به دیگران ! و میبینیم که کار این انتقال دیگر به عهده انسان هم نیست بلکه تکنولوژی و فضای مجازی کار انتقال را به عهده گرفته و دیگر انسان از این مأموریت هم معاف شده است. پس سخن گفتن برای همدیگر در حدود انتقال اطلاعات است و مخاطب هم دیگر صرفا کسی است که در کار انتقال این اطلاعات نقشی به عنوان کاربر فضای مجازی یا تکنیک داشته باشد. اما مخاطب زبان هنر و تفکر به اعتباری همه هستند به این جهت که وجود آدمی عین تعلق خاطر است و با این تعلق خاطر در زبان عهد می‌بندد و با فراموشی این تعلق خاطر عهد خود را میشکند. ما عین این ربط و تعلق خاطر هستیم. اما این تعلق خاطر { وقتی } دارد که با ساعت تقویمی زمانش سر نمیرسد. و حتی شروع هم نمیشود. زبان هنر و تفکر پاسدار و نگهبان این وقت است . این وقت زمانی نیست که در بیرون از وجود آدمی باشد با تنظیمات ساعات روزانه آنرا پیدا کرد بلکه عین وجود اوست. و اگر تلف شود وجود آدمی تلف شده نه ساعت! @sarzadee
سرزده
در این جلسه خاطرم هست که یکی از دوستان سوالی از آقای نجات بخش پرسید .فکر کنم دقیقه ۳۲ این صوت باشه..
وقت تعلق خاطر وقت خصوصی آدمها نیست و اختصاص به روانشناسی افراد هم ندارد. که آدمها به یکدیگر بگویند وقت مرا گرفته ای. در وقت تعلق خاطر ؛ خاطر پریشان و گسیخته ما از یکدیگر کنار زده میشود و ما هم دیگر را تازه پیدا میکنیم. کسی موجودی به نام مزاحم وقت نیست. بلکه نشان یاد دوست در آن نمایان است. وقت تعلق خاطر؛ وقت عالم است. عالمی دیگر اگر به پا شود آدمی دیگر هم می آید. زبان شهادت و زبان انقلاب دعوت به عالم و آدمی دیگر است؟ همین جا درنگ میکنم و ادامه نمیدهم و تنها به همین بسنده میکنم . وقت انقلاب وقتی است که آدمی را مهیای مردن میکند و تا دوباره زنده شود.. در وقت انقلاب مردم جانهای خود را به خطر می اندازند تا آنچه که عین وجود آنها بود رنگ پوسیدگی و کهنگی به خود گرفته است و چون بیگانه ای که در وجود آنها خانه کرده بود، برود. و نغمه و جان و یار دیگری سر برسد. در وقت انقلاب مردم از زیر و زبر شدن بنیاد وجود خود پروا نمی کنند! بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود در دل ندار هیچ که زیر و زبر شوی انقلاب لحظه توبه و بازگشت وجود آدمی است . لحظه آزادی از قهر و قدرت و غلبه زمانه! بماند برای بعد! @saezadee
آن نیرویی که از جایی غیرقابل تصور می آید از آن دسته نیروهایی نیست که با آن ببری یا ببازی. دیگر حتی دنبال حصاری هم نیستم که قدرت بیرونی و آنچه همه ما را بلعیده را با یک دعا یا درخواست از کسی یا چیزی دفع کنم. بلکه نیرویی که بتواند خاموشی همه چیز را تاب بیاورد بینوایی، اندوه، خطاها و سوء تفاهم‌ها و هرآنچه که فکر می‌کنی در آن ستم روزگار نهفته است! آن نیرویی که هیچ را تاب بیاورد! @sarzadee
سرزده
استاد طاهرزاده: با سلام. آیا این مرگ همان مرگی نیست که جناب مولوی در وصف آن فرمود :مرگ را دانم ولی
هنرمند و شاعر زبان‌شان زبان مردم است، زبان سهل و ممتنع است. هنرمندان ساده حرف می‌زنند ولی ساده سخن گفتنشان شبیه معجزه است یعنی ساده گویی آنها از عهده همه برنمی آید. شعر سعدی ساده است: گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکت شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم. همه این زبان را می فهمند گویی سعدی دارد درد دل می کند ولی همه نمی‌توانند ساده هایی از آن قبیل که او گفته است بگویند. اصلاً سخن شاعر تکرارشدنی نیست، مگر سخن ساده‌تر از این هم هست که: درخت غنچه برآورد و بلبلان مست‌اند جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط ز بس که عارف و عامی به رقص برجستند... هنرمند به زبان مردم سخن می گوید یا بهتر بگویم سخن گفتن و زبان آوری را به مردم می آموزد. او دوستِ مردم است و ناگزیر زبانش هم باید زبان مردم باشد. شاعر شب زندگی مردم را با چراغ هنر روشن می‌کند. @sarzadee
. حرفی نیست کلمات گم شده‌اند به دنبال واژه ها، دیشب انبانِ دل را زیر و رو کردم . از میان هزار جعبه گزارش تو خالی و چند صد تحلیل به درد نخور، دو سه تا گونی پاره پیدا شد‌. ته ‌گونی قدیمی‌تر، چند جمله باقی بود. حاصل این شد که می‌خوانید. . کلمات پراکنده ترکیب های ناقص و استعاره های سرخ، این شب ها، همه در قدس بیدارند. ترکیب تام لا موجود! همه چیز تکه تکه است آنجا! . پیر میکده، سال ها پیش گفته بود قصه راهی قدس است. قصه ای به رنگ عاشورا. و امروز، قصه در قدس قد عَلم کرده. اگر چه بغض، به حکایت امان نداده و هر چند کودکان گم شده‌اند، اگر چه مادر‌بزرگ زیر آوار است، حکایت هم چنان باقی‌ست... . قلم: عامو مختار(امین) @sarzadee
هدایت شده از فرصت…
🔻ما و آینده ▪️بررسی مقالات کتاب "فلسفه و آینده نگری" اثر "دکتر رضا داوری اردکانی" 🔹جلسه یازدهم 🔸مقاله این هفته: آیندهٔ فلسفه 🗓 پنجشنبه 7 دی، ساعت 15 📍خیابان ظهیرالاسلام، سرای هنر و اندیشه @forsat_soha @ArmanIUT
سرزده
#اعلام_برنامه 🔻ما و آینده ▪️بررسی مقالات کتاب "فلسفه و آینده نگری" اثر "دکتر رضا داوری اردکانی" 🔹ج
آینده فلسفه در زمانه حکومت و حکمرانی اطلاعات و تکنولوژی خرد آدمی معاف از تفکر و تذکر شده است. و حتی فلسفه که میتواند راهجویی کند و ما را در طلب راه آماده کند امروزه به اطلاعات فلسفی مبدل شده که پیوند با جان آدمی ندارد. فلسفه اگر باشد پیوند با جان ها دارد و راه تاریخ را طلب میکند هرچند افق آن راه را روشن نبیند. فلسفه اگر به تکرار آرا فیلسوفان و گذشتگان تکیه کند و آنرا فلسفه بپندارد ، هیچ گاه مسئله زمان را نمی‌تواند به آن بیندیشد. چرا که زمان هرچه هست زمان آینده است . زمان ذاتش در آینده تقرر پیدا میکند. بگذارید راحت ولی دشوار بگویم زمان نه گذشته است و نه حال, زمان ،زمان آینده است. و فلسفه اگر یافت زمان است پس فلسفه یعنی یافتن و طلب آینده! (گذشته چیزی پشت سر نیست بلکه در آینده جلوه میکند) ولی این طلب آینده با تکیه بر سایه ی گذشته و آرا و اقوال پشت سر امکان ندارد. با این اطلاعات و معلومات و گزارش فلسفه ها نمیتوان در انتظار تحول در وجود آدمی برای قدم گذاشتن در راه آینده بود. فلسفه مبدا و آغازش تحول وجود آدمی است و این تحول عین آینده داشتن است. اما آینده چیست؟ آینده چیزی نیست که در جایی بالفعل وجود داشته باشد و ما با کوشش به سوی آن برویم. آینده از عدم می آید و آدمی در راهی که به سوی عدم(مرگ) میرود آن را میسازد. طلب آینده هرجا باشد با زندگی عادی و مشهورات زمان ناسازگار است پس خواستن آینده خواستن مشهورات زمان نیست بلکه طلب درد و آزمایش جانهاست. فلسفه ای که از آینده و امکان های راه آینده پرسش میکند. در سیطره اطلاعات و حکومت زبان هرروزی (تکنیک) نیست . پس فلسفه جز درد و آزمایش این درد چه میتواند باشد؟ بماند برای بعد! @sarzadee
اما اسلام که آمد اینان را عزیز کرد و تا زمانی که یکدل و یکجهت بودند و دلها راست بود و با هم سازوار و دستها یکدیگر را مددکار، شمشیرها به یاری هم آخته،و دیده ها به یکسو دوخته و اراده ها در پی یک چیز تاخته ،آیا مهتران سراسر زمین نبودند؟ و بر جهانیان پادشاهی نمی نمودند؟ پس بنگرید پایان کارشان به کجا کشید،چون میانشان جدایی افتاد،و الفت به پراکندگی انجامید و سخنها و دلهایشان گونه گون گردید، والفت به پراکندگی انجامید و سخن ها و دلهایشان گونه گون گردید، ازهم جدا شدند و به حزبها گراییدند، و خدا لباس کرامت خود را از تنشان برون آورد، و نعمت فراخ خویش را از دستشان به در کرد، و داستان آنان میان شما ماند، و آن را برای پندگیرنده عبرت گرداند. نهج البلاغه خطبه ۱۹۲ ما اینجا همدیگر را یافتیم! @sarzadee