eitaa logo
سایه
180 دنبال‌کننده
333 عکس
24 ویدیو
2 فایل
در سرم می‌جوشد فوران واژه، و دلم چون برکه خانه امن گیاه شعر است... @sayeh_sayeh برای معاشرت @sayehjan پیج اینستاگرامم: ferfery_jan@
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۹ بهمن گوش دادن به پادکست روزها در راه را شروع کردم و شش اسفند تمام شد.البته پادکست، تا انتهای کتاب نیست و هنوز هم باید ادامه داشته باشد و شماره های جدیدترش احتمالا در سال جدید گاه به گاه منتشر شود.اما در این هشت روز و این ۶۵ قسمت حس میکردم سوم‌ شخص در گوشه ایستاده‌ای هستم که از ماورای تاریخ به روزهای شاهرخ مسکوب نگاه میکنم.خیلی جاها دلم میخواست میتوانستم بروم برایش توضیح دهم که اینجا را اشتباه فکر کرده‌ای، آنطور که تصور میکرده‌ای نبوده.فلان جا اگر اینجور رفتار میکردی بهتر بود.کاش در آن موقعیت این را نگفته بودی.بعضی جاها با او همدردی کنم و بگویم:«حق داری میفهمم چی میگی».ریتم زندگی‌اش،خلق و خویش و عادتهایش دستم آمده بود و پدرانگی‌اش برای غزاله را دوست داشتم. نوشته‌های مسکوب روزانه‌های نامرتب اوست از آذر سال ۵۷ تا انتهای حیاتش.مکتوبات روزهایی که در راه زندگی‌اش طی کرده.با مهاجرت خودخواسته‌ای که همراه خانواده‌اش به پاریس دارد به زعم خودش میشود یک ایرانی با فرهنگ دورافتاده از وطن.افکارش تیره میشود و این تاری در خوابهایش هم نشت میکند.حتی صحبتهای غزاله دخترش هم پر میشود از فکر مرگ و جدایی و ترس از تنها ماندن و رها شدن.حتما روزگار دخترک را صحبتهای مادر و پدر تبدیل به فضایی کدر و کبود کرده بود که اینطور افراطی فکر و ذکرش حول محور مرگ دور میزد.مسکوب اشاره چندانی به جزییات روابط خودش و گیتا همسرش نمیکند اما آنچه که بیان میشود نشان از یک زندگی زناشویی بدون تفاهم است که ابر دلخوری‌ها و درک نشدن‌ها دائما رویش سایه انداخته.شاید در بعضی قسمت‌ها کتاب تکراری و حوصله سربر میشد و تیرگی زندگی و گاها دیدگاه‌ آقای مسکوب حالم را خراب میکرد اما در مجموع من کتاب و قلم آقای نویسنده را دوست داشتم و از نظراتش حول کتابهای خوانده شده،موسیقی‌هایی که شنیده و افرادی که ملاقات کرده خوشم آمد.کتابی بود که خیلی من را به فکر کردن واداشته،در مورد خیلی از چیزها. البته در مورد نحوه ارائه پادکست و چرخش‌های تیم اجرایی پادکست حرف دارم. 🌸سایه🌸 @sayeh_sayeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«من چاقو بهم بخوره، روایت انسان ازم می‌چکه!!» 🔻به مناسبت رونمایی فصل هفت روایت انسان روایتی شیرین به قلم زهرا عباسی(سایه) سال ۱۴۰۱ که دست در جیب مبارک همسرجان کردم و کارتش را برداشتم و گفتم:«عزیزم ممنونم بخاطر هدیه‌ات»!! حس عقب بودن اذیت‌کننده‌ای توی دلم ویراژ می‌داد. خیلی‌ها فصل پنجم بودند و من می‌خواستم فصل اول را بخرم. چه چیزها می‌شنیدم از نسناس و توطئه‌های زیرجلکیِ آن ابلیس خناس و نقشه‌های شومش برای وسواس جن و ناس. طرف چندهزار سال الکی خم و راست می‌شده تا بتواند به عوالم بالا نفوذ کند و بعد با یک سجده نکردن خودش را از قله پرت کرده ته دره،الحق که «بار کج به منزل نمی‌رسه». خب جن حسابی!!! یک سجده می‌کردی، هم خودت هنوز آن بالا بودی هم ما. ای لعنت به این کبر و غرور!!!🙄 حالا انگار آتش چی‌اش از خاک بهتر است. اصلا خاکی بودن خودش ارزش است! کل نسل ما از استیلی و کریم باقری شنیده‌ بودیم از زمین خاکی شروع کرده‌اند. آخر کی از زمین آتشی شروع کرده که تو سنگ جنس داغت را به سینه میزدی؟ با همین حرف‌ها فصل اول را تمام کردم. نگو من که این‌ها را توی دلم می‌گفتم او کینه من را به دل گرفته و گفته:«بذار یه حالی ازت بگیرم! حالا بتازون برو جلو تا فصل شش، اونجا دارم برات»🤐 (ادامه کل کل شیطان و رفیق فصل ششمی در پیام بعدی) | @mabnaschoole |
. من داشتم آدم و ادریس و نوح را می‌شنیدم و بقیه ابراهیم و موسی را هم تمام کرده بودند. ولع شنیدن و ترس از عقب ماندن باعث شد عهدشکنی کنم. به محض اینکه تخفیف فروش دوره را دیدم ابلیس بهم فهماند که چقدر در کارش مصمم است! در جانم حلول کرد و فصل دو و سه را با هم خریدم و دیدم به‌به چه حالی می‌دهد! شبی که اعلام شد بشتابید تا از ثبت‌نام جا نمانید، ابلیس را دیدم که دست روی دست می‌مالد. تا نگاهم به صورتش افتاد گفت:«من برا خودم نمیگم که،اصن چه نفعی برا من داره؟من همون فصل اول بودم تموم شد رفت،برا پیامبرا می‌گم. همه رو بخر تا فصل هفت که میاد عقب نباشی از بقیه. مگه نمیدونی آقای نخعی داره با تیمش بکووووب کار میکنه رو فصل هفت؟؟؟ ماه بعد بیاد خجالت نمیکشی همه هفتو بخرن تو تازه بخوای پنجو بخری؟»😏 دیدم با همه خباثتش پر بیراه هم نمی‌گوید. کارت همسرجان را برداشتم و برای اینکه شرم خرید ناگهانی سه فصل یک‌جا ذوبم نکند برق‌ها را هم خاموش کردم و در تاریکی فصل چهار و پنج و شش را همزمان خریدم. در تمام حالت‌های بشری و غیر بشری کارم شده بود گوش دادن روایت انسان!!🎧 مصریان و قبطیان و بنی اسرائیل توی مغزم به هم گره می‌خوردند و عجله داشتم زودتر شنیدن را تمام کنم تا وقتی فصل هفت رونمایی شد با سری بلند بگویم من هم تمام شش فصل قبل را گوش داده‌ام. آنقدر پشت سر هم داستان طالوت و جالوت و بقیه را در هوس شنیدن فصل هفتم گوش داده بودم که خودم را وسط ارض موعود و اورشلیم می‌دیدم!!!😐 خبرهایی که از کار سخت تیم آقای نخعی به گوشم می‌رسید استرسم را بیشتر و بیشتر می‌کرد. همین اواخر دوباره ابلیس را گوشه‌ای دیدم که کف دستش را به چپ و راست می.تاباند و نگاهی تاسف‌بار به من می‌کرد. گفتم:« چی شده؟ فصل هفت رو هک کردی برام آوردی؟ من الان چاقو بهم بخوره تاریخ انبیا ازم می‌چکه ،بگو از فصل هفت چه خبر؟»🤔😢 سمت چپ سرش یک‌وری آمد پایین و چشم و دهانش به سمت راست بالا رفت و با خنده و تمسخر گفت:« تیم نخعیون سختتت مشغول کارن.» (تو پیام بعدی قسمت آخر کل‌کل رو‌ می‌ذارم😉) | @mabnaschoole |
. هر هفته سایت مدرسه مبنا را چک می‌کردم تا فصل هفت را هم با تخفیف ویژه بخرم اما زهی خیال باطل!!!😅 تیم آقای نخعی چنان سخت روی پروژه کار می‌کردند و در دورهمی‌های سالانه و ماهانه مبنا از کار شبانه‌روزی‌شان می‌گفتند که گاهی فکر می‌کردم شاید قرار است به جای محتوای صوتی، نسخه سینمایی روایت انسان را برای فصل هفتم رونمایی کنند. گاهی شب‌ها حوارییون را می‌دیدم که از جایی دور ما روایت انسان ششمی‌ها را با انگشت نشان می‌دادند و می‌خندیدند و می‌گفتند:«اونقدی که شماها منتظر فایل صوتی دوره زندگی حضرت عیسی بودین ما برای خودش منتظر نبودیم!!!»🤭 همان‌جا بود که من فهمیدم تیم روایت انسان رسالتی بالاتر از انتشار زندگی پیامبران دارد.بطور نامحسوس مشغول انجام پروژه‌ای فرهنگی و تربیتی روی مخطبانش است.🙄 از آنجایی که انتظار باید با متن زندگی ما شیعیان گره بخورد تیم دلسوز و متعهد روایت انسان بدون هیچ چشم‌داشتی این مسئولیت سنگین را تقبل کرده و به تنهایی ما را در انتظار کشیدن، چند پله حرفه‌ای‌تر کرده است. ما در طول این انتظار دوساله چندین بار فصل‌های مختلف روایت انسان را گوش دادیم، هر چه حلقه کتابخوانی و دوره موشکافی و… در مدرسه مبنا برگزار شد را هم ثبت‌نام کردیم که مبادا حواسمان نباشد و فصل هفت بیاید و جا بمانیم. حالا چند وقت است می‌بینم ابلیس بدجوری اشکش درآمده و توی سرش می‌زند و با خودش می‌گوید:«تیم نخعی انگار واقعا داشت سخت کار می‌کرد ها». بعد از حدود دو سال انگار راستی راستی چشممان قرار است به جمال فصل هفت روشن شود.☺️🎉 من از همین حالا کارت همسرجان را برداشته‌ام تا به محض باز شدن سایت پشت چشمی برای ابلیس نازک کنم و بگویم:«دیدی داشتن سخت کار می‌کردن، حالا دارم برات!! شنیدم فصل هشت و نه هم قراره بیاد. بلههه...اینطوریاست!!!» ✍ زهرا عباسی(سایه) | @mabnaschoole |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا