#یا_زین_العابدین
سرم روی ستونی میلرزید و چشمانم دلتنگیشان را میباریدند که مرد عرب با چشمانی دریده و چهره ای خشمگین با باتومش به دستم زد و چیزهایی با عصبانیت گفت و رفت سراغ بغل دستی ام.میخواست آنجا نمانم،نباشم،زیارت نامه نخوانم،توسل نکنم،بر اینهمه غربت در روز میلادش اشک نریزم و من عاجز بودم از رفتن.اجازه نداده بودند حتی از پله های قبرستان قبیع بالا برویم و از پشت همان میله های معروف زیارت کنیم.در خیابان سمت راست بقیع از راه دور چشمهایمان زائر چند قبر بی نشان شده بود و گلوهایمان از بغض های خفه شده در حال انفجار بود.حتی حق گریه کردن نداشتیم.حق مفاتیح داشتن و دعا خواندن هم نداشتیم.اگر میتوانستند حق نفس کشیدن را هم میگرفتند اما ما در بهشت بقیع و مسجد پیامبر نفس میکشیدیم و مست میشدیم از این شراب روحانی.
پنجم شعبان سال ۹۱ بود.میلاد حضرت سجاد علیه السلام و من مدینه بودم.نه چراغی بود و نه آذینی،نه شربت و شیرینی،نه صدای مولودی و صلوات،همه اش بغض بود و غربت.نماز جماعت ظهر را که خواندم دیدم اینهمه غربت امام سجاد علیه السلام دارد قلبم را از جا درمیآورد.بغضم ترکید و اشک ریختم.آنقدر بلند بلند گریه کردم که خانم عرب کناری ام زد بر شانه ام.شنیده بودم بعد از نمازش صلوات فرستاده بود.گفتم شیعه؟گفت نعم.دیگر نفهمیدم چه شد.در آغوش هم بودیم و گریه میکردیم.برای غربت شیعه،غربت فاطمه سلام الله ،غربت پیامبر صلی الله،غربت آل علی علیه السلام و ظلم این ناکسان.از شیعیان طایف بود و چقدر بودنش حالم را خوب کرد.
سوم شعبان ۹۵ اما کربلا بودم،حرم ارباب.چه جلال و جبروت و شکوهی،کوهی از گلهای طبیعی در حرم برای گل علی علیه السلام و فاطمه سلام الله گریبان چاک میدادند.در همان حرم یک سکوی بزرگ درست کرده بودند برای سرود و مداحی و تواشیح با دکور سبدهای بزرگ گل.دسته های زائران وارد میشدند هر کدام شاخه گل سرخی در دست و نغمه ای بر لب.شادی و سرور از در و دیوار حرم موج برمیداشت تا ساحل دل بیقرار زائران پر درد را تر کند.من در هیاهوی جشن میلاد پدر به سکوت میلاد دو روز بعد پسر میاندیشیدم و به اینکه او کی خواهد آمد؟کی انتقام این همه بغض گلوگیر را خواهیم گرفت؟کی پروانه میشویم گرد حرم های پرنور چهار غریب علوی؟به امید آن روزهای زیبا....
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#او_خواهد_آمد
#کاش_برگردی
#اعیاد_شعبانیه_مبارک
🌸سایه🌸
@sayeh_sayeh