#طوفانالاقصی
#بیمارستان_معمدانی
چشمانت را میبندی تا نبینی پوست لطیف کودکت اندازه نوک سوزنی سوراخ میشود. حتی به قدر فرو رفتن سوزنی طاقت درد کشیدنش را نداری.دشمن وحشی بمباران کرده و سقف خانه ات روی خاک است.خبر پسر ده ساله ات را نداری.تا رد خون را روی موهای قهوه ای دختر سه ساله ات دیدی، در آغوش گرفتی اش و دویدی سمت بیمارستان.سر دخترک چسبیده به سینه ات،سراغ مادرش را میگیرد.
میگویی عزیز بابا،مامان خانه است اما نمیگویی زیر آوار خانه.حتما آجری به سر دخترک خورده که خون آلود است.دکتر می گوید اگر بخواهی می توانی بعد از تمام شدن سرم، همراهت ببری اش.فکر میکنی کجا امن تر از بیمارستان.میگویی نه بماند همین جا خیالم راحت تر است.صورت خاکی و خونی دخترت را میبوسی.میگویی زود برمیگردی کنارش و میروی به دنبال مادر و برادرش.خدارا شکر میکنی که حنانه سالم است و حالا در جایی امن دراز کشیده.هنوز در پیچ دو خیابان بالاتر راه کج نکرده ای که سفیر موشکی دستانت را سقف میکند روی سرت.گیجی.صدا از پشت سرت می آید.مگر میشود؟پشت سر که بیمارستان بود.حنانه....
جمعیت که دوان دوان یا الله گویان از کنارت به پشت سرت می دوند زانوهایت می چسبد به آسفالت پر از خاک خیابان...مگر بیمارستان جای امن نبود؟؟…
#رژیمِ_نحسِ_کودککش
#فلسطین_مظلوم
#مرگ_بر_اسرائیل
#نسلکشی
#میشه_آدم_باشی_و_دلت_خون_نشه_براشون؟
🌸 سایه 🌸
@sayeh_sayeh