#وزین_پند_و_اندرز_من_مگذرید...
قیچی را برداشتم و گوشه مثلثی پلاستیک را بریدم.شیر که سریز کرد در قابلمه یادم رفت به دوران کودکی.به روزهای دور گذشته.روزهایی که مثل این روزها اینقدر پلاستیک فت و فراوان نبود.من و برادرم یک سطل پلاستیکی که دسته اش سیمی منحنی بود و دری قرمز داشت برمیداشتیم.راه می افتادیم در کوچه پس کوچه های پیچ در پیچ محل به مقصد لبنیاتی.پنج کوچه را باید رد میکردیم.گاهی میدویدیم و گاه در جدولهای لم داده کف کوچه ها لی لی کنان میپریدیم.از کاهگل های دیوار خانه های مسیر کاه میکندیم و جلوی بقالی مشتی که تنها مغازه در این مسیر بود چند لحظه ای مکث میکردیم.بعضی روزها در حال لیس زدن لواشک پنج زاری مشتی میرسیدیم به لبنیاتی.
یک تکه از مسیرمان کوچه ای بود که
سقف هلالی داشت.تاریکی آن کوچه در وسط روز رنگ خاطره کل مسیر تا لبنیاتی را برایم خاکستری کرده است.اما نه یک خاکستری غمگین،بلکه یک تیرگی باشکوه از پس خاطرات کودکی.بالاخره میرسیدیم. پشت سر زنهایی که با چادر رنگی دو تا دو تا و سه تا سه تا با هم حرف میزدند می ایستادیم.انگار که پشت کوه های متحرک پر گلی گیر افتاده باشیم. پیرمردهایی هم بودند که با عصا می آمدند.چند تایی هم بچه که حتما مادرشان مثل مادر ما بخاطر خواهر یا برادر کوچکترشان نمیتوانست خودش بیاید.
وجه اشتراک همه مان در صف سطل هایی بود که در دست داشتیم.دسته ها و سایز ها و رنگ درهاشان فرق میکرد اما همه با سطل بودیم.سوسول بازی پلاستیک برای این روزهاست.بوی شیر و خامه و ماست از زمین زیر پایمان می آمد بیرون.پنجره هایی با شیشه های مربعی که هوای مانده در زیرزمین لبنیاتی را به کف خیابان هدایت میکرد.
خدا خدا میکردیم تا وقتی نوبتمان میشود شیر مانده باشد.روزهایی که دست خالی برمیگشتیم حس بد کنف شدگی اذیتمان میکرد.اما اگر شیر بود تا خانه سطل بین دست من و برادرم میرفت و می آمد.دسته سیمی گرفتنش سخت بود.پدرم تکه ای شلنگ از آن رد کرده بود که کار ما آسانتر شود.وقتی میرسیدیم دیگر از کت و کول افتاده بودیم.مادرم شیر را که میجوشاند همانطور داغ داغ برادرم یک لیوان میخورد.اما من آن روزها بخاطر همان بوی شیر مانده که از پنجره های کف زمین میزد بیرون از شیر بدم می آمد.آنهمه زحمت میکشیدم اما لب نمیزدم به شیر.
پلاستیک را که در سطل زباله می اندازم با خودم فکر میکنم چرا الان دیگر با سطل نمی رویم شیر بخریم؟دور ریز پلاستیک های شیر در روز چقدر است؟باید زیااااد باشد.خود من هفته ای سه تا...بعضی فرهنگ ها قدیمی اش خیلی بهتر است.پیشرفت تنبلی و تن آسایی می آورد.با خودم میگویم چقدر دلم میخواهد بروم یک سطل بخرم بگذارم کنار برای خرید شیر اما خود تنبل درونم میگوید:«ولش کن بابا،کی حالشو داره».و به همین سادگی یک متن اندرزگونه به قهقرا میرود🤪🤷🏻♀️
#فرهنگ_شیرخریدن
#متخصص_تولید_زباله_ایم
#خواننده_باید_پندپذیر_باشه
#لطفا_پند_پنهان_شده_در_قاموس_کلمات_را_دریابید🤪🤪
#خوابم_میاد
#شیر_تا_بخوای_مفیده
#به_چوخ_رفتن_نصیحتهام🤪
#خدا_کنه_سحر_پاشم
🌸سایه🌸
@sayeh_sayeh