بعضی جاها حتی جمله هایی که حدس میزد شاید بعدا کافکا میخواسته بگوید را هم با این توجیه که:« اگه زنده بود با خط فکری ای که من ازش سراغ دارم حتما اینو میگفت»چاپ کرده تا میزان اشرافش به درونیات کافکا را نشان دهد.با همین چسباندن خودش به کافکا حسابی هم معروف شد و کار و بارش سکه.البته ندانسته،با چاپ آثار کافکا خدمت بزرگی هم به کافکا هم به جهان ادبیات کرد و جهان کافکایی را به دنیا شناساند.اما این باعث نمیشد مادرش دست از سرش بردارد.بلکه تازه گزک جدیدی دست مادرش داده بود تا هر روز بهش سرکوفت بزند که:«ماکس من چی برات کم گذاشتم؟من و بابات کم برا بزرگ شدن تو جون کندیم؟یه کم از فرانتس یاد بگیر.حتی بعد مرگشم هر روز داره معروف تر میشه.آخه من چقد باید جلوی جولی_مادر کافکا_ سرمو پایین بگیرم.»
البته کافکا خیلی سعی کرد در خواب چند نفر بیاید و بگوید روی سنگ قبرش بنویسند «و خدایی که به شدت کافیست» تا جواب دندان شکنی به این بدجنسی ماکس برود داده باشد اما چون مردمِ آن روزهای اروپا کلا دیگر زیاد به چیزی اعتقاد نداشتند این آرزوی کافکا هم مثل سوزانده نشدن دست نوشته هایش مورد بی توجهی قرار گرفت.
کافکا در رمان محاکمه خیلی زیبا توانسته با پیچاندن مخاطب و زجرکش کردنش او را تا خط آخر داستان بکشاند و در انتها با پوزخندی که لبان باریکش را کج کرده به مخاطب علافِ رمانش بگوید:«زرشک،فکر کردی تا اینجا بیای میفهمی چی شده؟»و اینگونه انتقامش را از دنیای تیره و بی رحمی که درونش پا گذاشته بود بگیرد.
غافل از اینکه مخاطب ها تیز تر از این حرفها هستند و هر چه کافکا با زبان بی زبانی حتی در بعضی از قسمت های همین رمان با زبانِ با زبانی و رو و شفاف آمده گفته نباید داستانها را تفسیر کرد و تفسیر جذابیت داستان را از بین میبرد فایده ای نداشته.مخاطب های جدی ادبیات که از صفت علاف خیلی لجشان گرفته بود دور هم نشسته اند و چنان خط به خط و کلمه به کلمه رمانش را تفسیر کرده اند که بعضا دیده شده گور کافکا به طور متناوب و با شدت ریشترهای مختلف لرزیده. حتی در بعضی موارد مرحوم با وجود ناتوانیای که در اثر مرگ با بیماری سل در جانش رسوب کرده بوده بلند شده، نشسته و خیلی برآشفته طور گفته :«من به گور پدرم خندیدم اگه منظورم این بوده».البته شنیده ها حاکی از این است که کافکا روابط خوبی با پدرش نداشته و خیلی نمیتوان به این خنده اش به گور پدر،در قالب نقدِ زیر خاکی به تفسیر رمانهایش استناد کرد.جا دارد در اینجا به این نکته اشاره شود که ماکس برود از نامه های کافکا به پدر و مادرش هم نگذشت و تمام آنها را هم چاپ کرد تا نشان دهد چقدر این بچه در خانواده اش نخواستنی بوده و بگوید:« ببینید حتی ننه باباشم دوسش نداشتن».اما باز هم تیرش به سنگ خورد و حیله اش برای اینکه او را از چشم بقیه بیندازد کارگر نشد و کافکا پسر افسرده اما زیرک و پیشروی ادبیات نوی اروپا باقی ماند.
امیدوارم از این نقد موشکافانه و بر پایه آخرین یافته های اهل فن بر رمان محاکمه نکات دندانگیری دستگیرتان شده باشد.اگر هم حس کردید با خواندن این متن وقتتان را هدر داده اید باید به خودتان یادآوری کنید از کسی که همین الان خواندن رمانی با همین سبکِ «بنویس برو» را تمام کرده نباید بیشتر از این انتظار داشت.البته همانطور که کافکا در تمام نوشته هایش اندیشه ها و ایده های نوینی داشته من هم حتما دارم که درکش تیز و بز بودن مخاطب را میطلبد.اگر شما هم دل بدهید حتما میتوانید از خلال حکمتهای نهفته در متن یادداشتم، جهان سایهای را کشف کنید.
#یادداشت_کتاب
#مرورنویسی
#نقددرجهیک
#جهان_کافکایی
#محاکمه
#فرانتس_کافکا
#علیاصغرحدادی
#جهان_سایهای
🌸سایه🌸
@sayeh_sayeh