eitaa logo
جاماندگان از قافله عشق 🦋
2.7هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
1 فایل
🌱درمنظومه شمسی سیاره ایست به نام زمین🌱 درگوشه ای از این سیاره جغرافیای ست به نام ایران در تاریخ ایستادگی ایران روایت ست بنام #دفاع_مقدس🌱 #نشر_آثار_شهدا #روایت_دفاع_مقدس 🌱چه سر ها داده ایم برای سربلندی ایران🌱 #جاماندگان_ازقافله_عشق جهاد تبیین
مشاهده در ایتا
دانلود
14.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جانباز جنگ تحمیلی براثر موج انفجار حافظه اش ازبین میره وبعداز 34 سال بر اثر زمین خوردن در آسایشگاه حافظه اش کامل برمی گرده ومعلوم میشه اهل روستایی در کردستان... 😭😭😭. هرزمین خوردنی آسیب نیست، درد داره ولی نتیجه خوبی داره، ،***** این جانباز اواخر جنگ از ناحيه سر مجروح می شود و تمام حافظه اش را از دست میده، حتى نام و نشانى‌اش را . ٣٠ سال هم در يك آسايشگاه روان درمانى بسترى مي‌شه تا اینکه يك روز از پله هاى آسايشگاه با سر به پايين پرت میشه و سرش به نبش پله اصابت مى كنه و بعداسمش بخاطرش مياد. توسط بخش نيكوكارى دنبال خانواده اش می گرده و در نهايت درشهرى از توابع كردستان خانواده اش را پيدا مى كنند. با برادرش تماس مى گيرند، و حالا دراين فیلم لحظه ورود این جانباز را به منزل و ملاقات با مادر و خانواده‌اش راببینید. الله اکبر
2.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢ترس رئیس جمهوریک کشورمثلا ًقدرتمنداز ♦️ترامپی که خیلی از احمق ها تلاش میکنند ما رو ازش بترسانند با شنیدن صدای اکبر یکی از حضاردر کاخ سفید وحشت کرد و دست وپاش را گم کرده. از دست این جماعت غرب پرست ذلیل ها ی قاره ....هم ایضاً ومارمیت ....ولکن الله رما 🖌سیّد اخلاص موسوی @jAmAndgA90ZA
5.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 غواص خط شکن والفجر هشت را بنگرید..‍! چه تیپی، چه تریپی..! تیپ خاکی! تیپ غیرت تیپ مردانگی تیپ ایمان و اخلاص.. - برادر چه لباس خوشگلی تنته! - بوی عشق میدی.. - بوی تن غواص.. - سرت رو بالا بگیر مرد... - نگاه به صورت ماهت ثوابه خدایا این فرشتگان حتی از نگاه کردن به دوربین هم حیا دارند و خجالت می‌کشیدند، آن یکی دوربین را که می‌بیند بلند میشود و می‌رود... و این روزهای ما.. همه کار می‌کنیم تا دیده شویم،... به چه قیمتی...!!! برگشتی نیاز است برگشت به ان روزهایی که رنگ طلا داشت و بوی خدایی      ‌‌‍‌‎‌@seYed_Ekhlas🇮🇷 ‌‌‍‌‎‌
  خاطرات اسیر عراقی               دکتر مجتبی الحسینی           ‌‌‍‌‎ ♦️ به محض رسیدن نیروهای ایرانی، با فریاد از آنها استقبال کردیم. یکی از آن دو که بسیار جوان بود. فریاد زد: دستانت را بالا ببر! من نیز دست‌هایم را بالا بردم. به من نزدیک شد. کلت را از کمرم باز کرد. جوانی تقریباً ساله و خوش قیافه بود. به خوبی صحبت می کرد. بسیار خوشحال شدم و گفتم: من پزشک هستم و اینها بهیاران همکار من هستند. میخواهیم تسلیم شویم. ما را اذیت نکنید! او گفت نگران نباش! اسلحه ها کجاست؟ گفتم: «اینها اسلحه های ماست، اینجا روی سقف پناهگاه.» ♦️وقتی اسلحه ها را دید نسبت به ما اعتماد پیدا کرد. دوست او به طرف پناهگاه دوم تیراندازی کرد از آن بسیجی جوان خواستم تا او را از این کار منع کند چون کسی در آن پناهگاه نبود. ♦️سپس از او تقاضا کردم تا هر چه زودتر ما را به پشت جبهه تخلیه کند، چون فاصله ما تا مواضع نیروهای عراقی از ۹۵۰ متر تجاوز نمی کرد. او در خواست مرا پذیرفت. به راه افتادیم. در این حین به او گفتم: «بگذارید این خودرو را بیاورم.» منظورم همان آمبولانسی بود که وسایلمان را داخل آن گذشته بودیم، اما او موافقت نکرد. لحظاتی بعد یکی دیگر از نیروهای بسیجی به ما ملحق شد. او یک آرپی جی با خود حمل می کرد. بلافاصله گلوله ای به سمت آمبولانس شلیک کرد و آن را به آتش کشید. از این بابت متاثر شدم، زیرا خودروی جدید و گران قیمتی بود که امکان داشت آن را سالم به غنیمت بگیرند. دیگر این که داخل این آمبولانس کیفی داشتم که حاوی مدارک شخصی و تحصیلی ام بود. از جمله کارت شناسایی، مدارک فارغ التحصیلی و تایید نامه هایی از ادارات دولتی. در آن لحظه جز کارت شناسایی سندیکای پزشکان و همچنین کارت شناسایی افسران ذخیره چیز دیگری همراه نداشتم. ♦️به سوی مواضع نیروههای ایرانی حرکت کردیم. پس از کمی راه پیمایی، نیروهای عراقی به سمت ما آتش گشودند. فهمیده بودند که ما خودمان را به نیروهای اسلام تسلیم کرده ایم ولی به لطف خداجان سالم به در برده و در پشت خاکریزها مخفی شدیم. بدبختانه آن بسیجی ها ما را به رزمنده دیگری تحویل دادند تا ما را به پشت جبهه منتقل کنند. بدین ترتیب شاهد تسلیم شدن و پناهندگیم را از دست دادم. ♦️خیلی سریع با پای پیاده به سمت پشت جبهه حرکت کردیم. به مواضع قرارگاه هنگ‌مان رسیدیم. در آنجا با ۳۵ اسیر عراقی که از معاونت پزشکی بودند مواجه شدم. همچینن «ابراهیم اسماعیل» و ستوان یکم «صادق» از گردان ۱۰ تانک را در آنجا دیدم. در بین راه اجساد چند نفر سرباز نزدیک سنگر توپهای ضدهوایی ۵۷ میلی متری دیده می شد. به شکل یک ستون نظامی به مسیرمان ادامه دادیم تا این که به خاکریز بین المللی رسیدیم. نیروهای اسلامی در آنجا پخش و پلا بودند. سربازان ما چند دستگاه زره پوش را در سنگرهایشان رها کرده و گریخته بودند. در طول مسیر رزمنده ای را دیدم که صلاح آرپی جی با خود حمل می کرد و پایش قدری انحنا داشت. متوجه شدم که او یکی از افراد بسیجی است. محض ورود به مواضع گروهان سوم، دیدم که ایرانی‌ها شکاف بزرگی در خاکریز بین المللی و شکاف دیگری در میادین مین ایجاد کرده اند. هنگام عبور از آن شکاف سه نفر از افراد بسیجی را دیدم که در میان مین‌ها قطعه قطعه شده بودند. فردی که ماموریت یافته بود ما را همراه خود ببرد از افراد پاسداران بود. با موتور سیکلت حرکت می کرد. ناگهان به ما دستور توقف داد و با لحنی عتاب آمیز عباراتی را بر زبان جاری ساخت. ♦️بسیاری از همراهانم تصور کردند که او انتقام دوستانش را از ما خواهد گرفت. در واقع این تصور را بوقهای تبلیغاتی عراق در اذهان آنها بوجود آورده بودند. نگاهی به چهره رنگ پریده «جاسم» انداختم. از شدت ترس می لرزید. به او گفتم: «چه شده؟» پاسخ داد: «دکتر آنها ما را همین جا اعدام خواهند کرد.» گفتم: نترس تصور می‌کنم این مرد ما را سرزنش می کند زیرا کلمه را به کار برد. ♦️چند لحظه بعد از ما خواست حرکت کنیم. پس از عبور از خاکریز بین المللی صورتم را به سمت وطنم برگرداندم و از دور با نخلستانهای بصره که همچون جنگلی سیاه به نظر می‌رسید خداحافظی کردم. با خود گفتم ای سرزمین گرفتار و دربند! اینک از دامان تو دور می‌شوم و زمانی که اسلام بر سر زمینت حاکم شود باردیگر برخواهم گشت. خاطرات دکترمجتبی الحسینی اسیرعراقی پایان        ‌‌      ‌‌‍‌‎‌@seYed_Ekhlas🇮🇷
💢💢💢💢💢 ♦️شخم زنی هم چنان انجام می شود؛ آژیرهای هشدار . در سرزمین های اشغالی هم اکنون .      ‎‌شلیک دها موشک از سوی ایران      ‌‌‍‌‎     ‌‌‍‌‎‌@seYed_Ekhlas🇮🇷