eitaa logo
جاماندگان از قافله عشق 🦋
2.2هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
781 ویدیو
1 فایل
#نشر_آثار_شهدا #روایت_دفاع_مقدس و پستها و محتوای ارزشی #جاماندگان_ازقافله_عشق جهاد تبین و بصیرت افزایی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢ترس رئیس جمهوریک کشورمثلا ًقدرتمنداز ♦️ترامپی که خیلی از احمق ها تلاش میکنند ما رو ازش بترسانند با شنیدن صدای اکبر یکی از حضاردر کاخ سفید وحشت کرد و دست وپاش را گم کرده. از دست این جماعت غرب پرست ذلیل ها ی قاره ....هم ایضاً ومارمیت ....ولکن الله رما 🖌سیّد اخلاص موسوی @jAmAndgA90ZA
8.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢‌ نماینده مجلس ما برای رفتن به منطقه الخضرا در بغداد ها بیدارشود!!! ♦️ هاشم‌الحیدری: هدف اول دشمنان خدا ایران است چون ستون خیمه لشکر حسین زمان است؛ اگر جمهوری اسلامی نبود، خبری از گروه‌های ♦️دبیرکل جنبش العهد عراق در مراسم بزرگداشت شهدای مقاومت، علم در امتداد قلم: 🔹دست مردم ایران را می چون فقط مردم ایران توانستند نظریه را به حاکمیت برسانند. 🔹نظریه ولایت فقیه فقط در کتاب‌ها بود اما فقط مردم ایران توانستند آن را به . 🔹بعد از انتخاب خبرگان رهبری، شعار ملت ایران بود. ♦️هدف اصلی دشمن نه سوریه و لبنان و غزه، بلکه ایران و جمهوری اسلامی است. 🔹قبل از پیروزی انقلاب اسلامی خبری از گروه‌های مقاومت نبود. 👈بله ما در عراق و یمن و دیگر مناطق نیابتی نمی‌جنگیم اما اگر جمهوری اسلامی نبود، حزب الله نبود. الحشدنبود .انصارالله نبود 🔹زبان خود را آزاد کنید، ما در جنگ هستیم. فقط درس و بحث کافی نیست. به های فرهنگی نیاز داریم. @seYed_Ekhlas🇮🇷
🔻  هنگ سوم خاطرات اسیر عراقی               دکتر مجتبی الحسینی         ‌‌‍‌‎‌ ♦️ شب بعد به وسیله همان زره پوش مخصوص ارتباطات که رانندگی آن به عهده سربازی زبردست بود راهی خط مقدم شدم. به دلیل ترس از انفجار مین در زیر چرخهای زره پوش، بالای آن نشستم. زره پوش به علت باتلاقی بودن مسیر، به کندی حرکت می کرد. پس از نیم ساعت وارد مقر تاکتیکی هنگ شدم. فرمانده و معاون او را در داخل تانک فرماندهی که داخل سنگر شده بود، ملاقات کردم. افراد هنگ به دلیل بارانهای سیل آسا و نبودن پناهگاه در شرایط بسیاری بدی بسر می‌بردند. آنها در سنگرهای بدون سقف موضع گرفته بودند تا از باری نیروهای ایرانی در امان باشند. لازم به یادآوری است که هر کدام از هنگها دارای یک زره پوش برای برقراری ارتباط و حمل مجروحین بودند. ♦️شام را با آنها خوردم و تعدادی از آسیب دیدگان را در مقر هنگ معالجه کردم. در حدود ساعت ده شب راهی گروهان سوم شدم. ستوان یکم «کنعان» فرمانده این گروهان داخل حفره کوچکی نشسته بود. تعدادی از بیماران در آنجا جمع شدند و من نیز هر چه دارو همراه داشتم به آنها دادم. ستوان «کنعان» از من خواست تا منطقه را ترک کنم، چون بنا به گفته او خطر زیاد بود و نیروهای ایرانی در ۸۰۰ متری آنها قرار داشتند. ♦️حدود ساعت دوازده شب منطقه را ترک کرده و به سوی مواضع نسبتاً امن خود باز گشتم. از آنجا رویدادهای درگیریهای محور چذابه را پیگیری می کردم. در محور ما درگیری به صورت تبادل آتش سلاحهای گوناگون ادامه داشت. بیشترین تلفات محور ما درمیان افراد هنگ بود. براثر این تبادل آتش سرگرد دوم «ثامر العزیری» افسر توجیه سیاسی تیپ مجروح شد. اما از خوش اقبالی او هلیکوپتری در منطقه به زمین نشست و او را سریعاً به بصره منتقل کرد و از مرگ نجاتش داد. ♦️پس از چندین شب خوابیدن در داخل آمبولانس، تصمیم گرفتم پناهگاه مناسبی برای خود بسازم. بدین منظور کانال خشکی را انتخاب کرده، پناهگاه ساده ای که مرا در برابر سرما و باران حفظ می کرد، ساختم. در آن روزها اتفاقات عجیبی را شاهد بودم. مثلاً روزی چند فروند از هلیکوپترهای خودی اشتباهاً مواضع هنگ ما را مورد حملات موشکی قرار دادند. روزی دیگر یک فروند میگ ۲۳ از سوی نیروهای ایرانی مورد اصابت سام قرار گرفت و سرنگون شد، اما خلبان آن جان سالم به در برد. او به وسیله چتر نجات از هواپیما بیرون پرید و از بخت خوش او باد او را به طرف پشت مواضع ما راند و در آنجا به زمین نشست. نکته جالب اینجا بود که نیروهای ما تصور می کردند که هواپیمای ساقط شده متلعق به نیروی هوایی ایران است. آنها به سرعت به طرف خلبان دویدند. هر کدام می‌کوشیدند تا زودتر از دیگران او را دستگیر کرده و بگیرند، اما به محض این که به او نزدیک شدند معلوم شد که او یک سروان خلبان عراقی است. خلبان را به مقر تیپ بیستم آورده و از آنجا به مقر لشکر پنجم انتقال دادند. طی مدتی که در آنجا بودم سروان «عبدالکاظم» که به تازگی مسئولیت ضد اطلاعات هنگ به وی محول شده بود، به خستگی، بیماری و نیاز به استراحت هم اتاق من شد. پناهگاه من کوچک و تنگ بود و حضور او بر من سنگینی می‌کرد. از این جهت ناگزیر بودم تمام وقت روز را در بیرون پناهگاه بگذرانم و شبها برای خواب به آنجا باز گردم. وجود او آزادی گفتگو و گوش کردن به رادیو به ویژه رادیوی را از ما گرفته بود. او یک افسر ساده لوح، کم سواد و عنصر حزب بعث بود. در اینجا می‌خواهم یک خنده دار مربوط به این افسر را بازگو کنم. روزی سربازی با یک نامه از سوی فرمانده هنگ پیش او آمد. فرمانده خواستار ارسال مهمات شده بود. این افسر یکی از دژبانها را فرا خواند و از او خواست تا مراتب را به دست اندر کاران امور اداری اطلاع دهد. هنگامی که مهمات را آوردند او شروع به شمردن آنها منجمله گلوله های خمپاره ۱۲۰ میلیمتری کرد. از این کار او شگفت زده شدم. چون هشت ماه پیش خمپاره اندازها را از گردان ما برده بودند، پس چگونه افسر ضد اطلاعات ارتش از این امر بی اطلاع بود؟ سرباز که بیرون رفت، قضیه را به او گفتم. وی دو مرتبه سرباز را صدا زد و به او گفت: «خمپاره اندازهای ۱۲۰ میلیمتری را از گردان منتقل کرده اند.» او از فارغ التحصیلان دوره های ویژه بود و هنگامی که برای مدت کوتاهی وارد دانشکده افسران احتیاط شد دوره دبیرستان را هم به پایان نرسانیده بود. سروان عبدالکاظم مدت یک هفته پیش من بود و سپس به خط مقدم بازگشت و بدینسان از آن کابوس هولناک نجات یافتم.      ‌‌‍‌‎‌     ‌‌‍‌‎‌@seYed_Ekhlas🇮🇷