eitaa logo
نوشته‌های مهدی جمشیدی
9.4هزار دنبال‌کننده
528 عکس
146 ویدیو
31 فایل
مهدی جمشیدی (نویسنده و فرهنگ‌پژوه)
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻سلبریتی یعنی ... 🖋 مهدی جمشیدی ۱. در این چند روز، بخشی از کسانی‌که "سلبریتی‌" خوانده می‌شوند، چها که نکردند؛ هرچه توانستند در "آتش کج‌روایت‌ها" دمیدند و آنچنان را آنچنا‌ن‌تر نشان دادند تا مبادا از قافلۀ "اصحابِ دروغ و سیاه‌نمایی" عقب بمانند. اعلام وفاداری کردند به جبهۀ رسانه‌ای دشمن. "حرف دشمن" را تکرار کردند و به او "گرا" دادند که چه نقاطی را در چه زمانی بزند. چونان مار خوش خط‌وخال در آستین وطن هستند. ۲. "سلبریتی"! با خواندن این لفظ، چه چیزی در ذهن نقش می‌بندد؟! دربارۀ چه کسانی سخن می‌گوییم؟! نوکیسه‌های بی‌ریشه. تازه به دوران رسیده‌های بی‌اصالت. آنان که سخت تشنۀ "دیده‌شدن" هستند. آری، محتاج "نگاه‌های ما" هستند، بلکه "نان‌"شان در تعلّق و تداومِ نگاه ماست. در حقیقت، ما از آنها سلبریتی ساخته‌ایم و برای آنها اعتبار بافته‌ایم. می‌خواهند "اشرافی‌گری‌"شان را در چشم ما فرو ببرند؛ لذّت می‌برند از "خویش‌بیانی" و "به‌چشم‌آمدن". میل به "شهرت" همین است. ضلعی از "جاه‌طلبی‌" است؛ این‌که از نظر اجتماعی و در دیدۀ مردم، بزرگ و سرشناس به شمار بیایند. اینان هنر "به‌رخ‌کشیدن خود" را دارند؛ آن هم نه فضایل‌شان را، که فضیلتی ندارند. می‌خواهند همۀ لایه‌های زندگی‌شان دیده شود: خانه‌اشان، وسایل زندگی‌شان، جشن تولّدشان، سفرهای خارجی‌شان، شوهرشان، زن‌شان، لباس‌شان، ظاهرشان، آرایش‌شان، چهره‌شان، موی سرشان، سگ‌شان، و حتّی هندسه و حجمِ اندام‌‌های دست‌کاری‌شده‌شان... . آخر، چیز دیگری ندارند! داشته‌های‌شان همین‌هاست! و به خاطر همین‌ها هم سلبریتی شده‌اند. سلبریتی‌ها، فقیرترین انسان‌ها هستند؛ چه از نظر احتیاج به دیگران، و چه از نظر بی‌چیزی و ضعف درونی. بی‌مایه و پُرمدّعا. سطحی و مغرور. بی‌اندیشه و حرّاف. ۳. به زندگی و هویّت‌شان نگاه کنید: می‌شود "چشمان زیبا" داشت و در عین حال، یک "احمق تمام‌عیار" بود! می‌شود فقط "خوش‌پوش" بود و امّا "بی‌اخلاق" و "خودخواه"! می‌شود "ثروت‌مند" و "مرفه" بود و امّا "بی‌معرفت" و "نادان"! جز این است؟! آن یکی که فقط به خاطر رنگ چشمش وارد سینما شده، گمان می‌کند نصیبی از هنر برده است! دیگری که قلّۀ توانایی‌اش بازی با توپ است، متوهم شده که عقل کّل است و می‌تواند دربارۀ حقایق، اظهارنظر کند! و آن دیگری که از حضور در تلویزیون به شهرت دست یافته، دیگر خدا را هم بنده نیست و به عالم و آدم، فخر می‌فروشد! از رقم‌‎زدن یک زندگیِ شخصیِ ساده و طبیعی، عاجز هستند؛ کاری که از تودۀ مردمِ بی‌ادّعا ساخته است! ۴. مشغلۀ اینان، "اشرافی‌گری" و "سگ‌بازی" و "خودشیفتگی" و "خودنمایی" و ... هست. دست‌کم ما خویش را بازیچۀ زندگی سطحی و بی‌مایۀ اینان نکنیم و نردبان جاه‌طلبی و پول‌پرستی‌شان نشویم: به جهنم که فلان سلبریتی به سفر خارج از کشور رفته... به جهنم که ازدواج کرده یا جدا شده... به جهنم که همسرش کیست... به جهنم که چه پوشیده و چه آرایشی دارد... به جهنم که چه نظری داده و چه گفته... به جهنم که کشف ‌حجاب کرده است... . این جماعت مذبذب و هرهری‌مسلک، هر روز رو به قبله‌ای دارند و بندۀ خدایی هستند. تابع جهت وزرش باد هستند! بادبان‌های منفعت‌شان، همیشه باز و در انتظار شکار است. به خدا که اینان لایق "توجّه" و "اعتنا"ی ما نیستند. وقتی نزدیک‌شان می‌شوی، تازه درمی‌یابی که هیچ ندارند جز "نقاط ضعفِ پنهان نگاه داشته‌شده"... میان "بود" و "نمود" اینان، فاصله و زاویه، بسیار هست. به همین دلیل است که حتّی کسانی از خودشان، خودشان را تحمّل نمی‌کنند و جز در ظاهر، به یکدیگر لبخند نمی‌زنند. از درون پوسیده‌اند و ظاهرآرایی می‌کنند. به صورت پرداخته‌اند و سیرت را باخته‌اند. "زندگی‌های سیاه" امّا "بازنمایی‌های سفید" در "رسانه‌های زرد" برای "مخاطبان بی‌رنگ" ... بیش از این فریبِ بازی‌های رواییِ رسانه‌های عوام‌پسند را نخوریم... ۵. می‌خواهند "منطقِ زیبایی‌شناسانۀ" ما را دگرگون کنند تا خود در صدر بنشینند و تفاخر و تکبّر بورزند. زیبایی در "ساده‌زیستی" و "قناعت" و "زهد" است، نه در "تجمّل" و "اسراف" و "اشرافی‌گری". زیبایی در "ایمان" و "خلوص" و "پارسایی" است، نه در "جامۀ شاهانه" و "شهرت" و "کثرت هواداران". زیبایی در "نجابت" و "عفت" و "پوشیدگی" است، نه در "ولنگاری" و "برهنگی" و "گیسوی عیان". زیبایی در "لطافت روح" و "محبّت انسانی" و "قلب زلال" است، نه در "بینیِ عمل‌شده" و "لبانِ فربه" و "پوستِ صیقل‌خورده". زیبایی در "غیرت" و "مردانگی" و "مروّت" است، نه در "بی‌ناموسی" و "بی‌رگی" و "اباحه‌گری". ۶. شاید محتاج تلنگر و تنبّه نباشد که سخن من دربارۀ "فضای غالب" است و نه "همه". همه، این‌گونه نیستند، ولی فضای غالب، این‌گونه است. سرشت و ذاتِ سلبریتی‌مآبی این‌چنین است و اندک هستند کسانی‌که به آلودگی‌های مشمئزکنندۀ آن آغشته نشده باشند. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻"حذف عامدانه" یا "اشاره در لفافه"؟! 🖋 مهدی جمشیدی ۱. رهبر انقلاب در سخنرانی امروز خویش، با وجود همۀ برجستگی‌های روانی و گستردگی‌های رسانه‌ایِ حادثۀ درگذشت مهسا امینی و شکل‌گیری موج اغتشاش‌ها در برخی از شهرها، حتّی "کمترین اشاره"‌ای نیز به این واقعه نداشتند! چرا؟ بسیاری از ما انتظار داشتیم که در این باره، سخنی و خطی و جهتی از ایشان بشنویم و موضع ایشان را بدانیم، امّا تا پایان سخنرانی، ایشان به این مسأله نپرداختند. این "حذف آگاهانه" به چه دلیل بوده است؟ ۲. فرضیۀ اوّل این است که ایشان بر این باور هستند که مسأله از "مجرای قانونی" در حال پیگیری هست و نیازی به موضع‌گیری ایشان نیست. یعنی از یک سو، مسأله در درون حاکمیّت از طریق نهادهای قانونی، در حال رسیدگی است و باید در انتظار نشست تا نتایج، مشخص شوند و از فضای ابهام، خارج شویم. از سوی دیگر، در خیابان‌ها نیز نیروهای نظامی و امنیتی در حال مواجهه با جریان آشوب و اغتشاش هستند. بنابراین، باید همین مسیر "امتداد" یابد. ۳. فرضیۀ دوّم این است که رهبر انقلاب، موضع‌گیری آشکارِ خود را متوقف بر "مشخص‌شدن نتیجۀ تحقیقات" دربارۀ این مرگ کرده‌اند و نمی‌خواهند "پیشاپیش"، سخنی بگویند که به "روند طبیعی و تخصصی تحقیقات"، ناخواسته جهت بدهد یا بهانه‌ای در اختیار جریان رواییِ دشمن قرار بگیرد تا مدّعی شوند که تحقیقات به گونه‌ای رقم خواهد خورد که ایشان به صورت پیشینی، مطرح کرده است. ۴. امّا فرضیۀ سوّم بر این تصوّر تکیه دارد که از نظر ایشان، مسأله در "حد"ی نیست که "ایشان" به آن وارد شود و ورود مسئولانِ لایه‌های فروتر، کافی است. به‌بیان‌دیگر، لازم نیست همۀ سطوح حاکمیّت، درگیر مسأله شوند و آشکارا و علنی دربارۀ آن موضع‌گیری کنند، چراکه در این صورت، جبهۀ رواییِ دشمن القاء خواهد کرد که مسأله، بسیار "بزرگ" و "جدّی" انگاشته شده و نظام جمهوری اسلامی، خود را در برابر آن ناچار به واکنش دیده است. گاهی ندیدن و نگفتن ونپرداختن، بر کوچکی و کم‌اهمّیّت دلالت دارد و در مقابل، مطرح‌کردن به برجستگیِ هرچه بیشتر آن خواهد انجامید. ۵. فرضیۀ چهارم که جالب است، این است که ایشان در قالب "استعارۀ دفاع مقدّس"، به صورت غیرمستقیم به این مسأله پرداختند و و رویکرد کلّی و اساسی و خویش را عرضه داشتند، از جمله اوّلاً، در جایی‌که "دوگانۀ مقاومت/ تسلیم" را مطرح و راه پیشرفت را مقاومت دانستند؛ ثانیاً در آنجا که به تعیین‌کنندگی "روایت حقیقت" پرداختند و "روایت‌های مخدوش و غلط و دروغ" را ملامت نمودند، ثالثاً، در آن جمله که به آفت "خضوع و خودکمتربینی در میدان فرهنگی در برابر دشمن" اشاره کردند. این درس‌آموخته‌های دفاع مقدس باید در امروز و اکنون ما نیز به‌کار گرفته شوند تا به همان فتوحات و توفیقات دست یابیم. ۶. البتّه این مواجهۀ رهبر انقلاب، به‌طور ضروری، "قابل‌اقتباس" برای ما نیست؛ یعنی نباید نتیجه گرفت که چون ایشان در این "مورد خاص"، چنین کردند، و ما نیز باید همین منطق را به کار ببندیم. ازآنجاکه "موقعیّت‌های اجتماعی" در زمینۀ اصل و نوع "موضع‌گیری‌ها" مؤثّر هست و نباید "برداشت یکسان و یکنواخت" از کنشگری داشت و برای همه، یک "الگو و قالب واحد" را توصیه کرد، در اینجا ما باید به وظیفۀ قطعی و حتمی خود که دفاع از "نظام جمهوری اسلامی" و "کلّیّت عملکرد نیروی انتظامی" و "حجاب الزامی و قانونی" است، عمل نماییم و آشکارا و صریح، با "جریان غیرانقلابی" و "نیروهای معتقد به اسلام رحمانی"، مرزبندی کنیم. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻این یک «جنبش» نیست! 🖋 مهدی جمشیدی ۱. قرار بود که مرگ مهسا امینی، به «زمینۀ مساعد» و «دستاویز موجّهی»ی برای شکل‌دهی به یک جنبشِ به‌ظاهر «اعتراضی» و در واقع، «ساختارشکنانه» تبدیل شود تا از این طریق، نظام جمهوری اسلامی در ورطۀ یک چالش دشوار، گرفتار شود و به زانو درآید. مهسا امینی از هر جهت، گزینۀ بسیار «هیجان‌انگیز» و «اجماع‌ساز»ی بود. جریان غیرانقلابی نیز «بی‌درنگ» و «جدّی» به میدان آمد و هرچه در توان داشت را به‌کار گرفت تا «شور کاذب» و «حرارت تصنّعی» بیافریند و از یک حادثۀ ناخواسته و سرشار از ابهام و مبتلا به تعلیق، «بحران ملّی» پدید بیاورد. این بار، «سلبریتی‌ها»ی نمک‌خوردۀ نمک‌دان‌شکسته نیز به میدان فراخوانده شدند تا بازی طرّاحی‌شده، نقص و کمبود مرجعیّتی نداشته باشد. همۀ این ظرفیّت‌ها در فضای مجازی، به خطّ شدند و به‌ظاهر جبهه‌ای شکل گرفت که «صدای بلند» داشت و می‌توانست حاکمیّت را در کوتاه‌مدّت، به عقب‌نشینی و انفعال وادارد و یک زنجیرۀ تمام‌نشدنی از مطالبه‌گریِ ساختارشکنانه و سکولار را صورت‌بندی کند. ۲. در مرحلۀ بعد، باید کنشگری از «فضای مجازی» به «فضای واقعی» انتقال می‌یافت تا هرچه بیشتر، «مشهود» و «ملموس» باشد و در نظام جمهوری اسلامی، «هراس‌افکنی» کند، امّا این «انتقال بسترِ چالش‌گری»، کار را بر جریان غیرانقلابی، دشوار کرد و برای خود آنها بحران آفرید. چرا چنین شد؟ نکتۀ نخست این است که «بسیج اجتماعی در فضای مجازی»، هیچ تناسبی با «بسیج اجتماعی در فضای واقعی» نداشت و در عمل و به‌طور آشکار نشان داد که ما با یک «جنبش» روبرو نیستیم، بلکه «عدّه‌ای اندک» به‌صورت پراکنده در نقط مختلف ایران، به صحنه آمده‌اند و تنش ایجاد می‌کنند. به‌عبارت‌دیگر، «راهپیمایی فراگیر» و «اجتماع بزرگ» شکل نگرفت، بلکه تحرّکات بیرونی و عینی به «حضورهای تکه‌تکۀ سی نفری تا سیصد نفری» منحصر ماند! چه نسبتی است میان این «جماعتِ نزدیک به صفر» با «ایران هشتادوپنج میلیونی»؟! این یعنی نسنجیده‌کاری در ملاحظۀ محدودیّت‌های انتقالِ حرکت اعتراضی از فضای مجازی به فضای واقعی. همین که حرکت اعتراضی از پوستۀ فضای مجازی بیرون آمد و در خیابان، «مشاهده‌شدنی» و «عینی» گردید، رسوا نیز شد و تمام اندوختۀ خود را یکجا و ناگهان باخت. به‌بیان‌دیگر، مشخص شد که «صدای بلند در فضای مجازی» به معنی «کثرت جمعیّت در فضای واقعی» نیست و میان این دو، تفاوت فراوان وجود دارد. پانهادن به «سیاست خیابانی» و «کنشگری میدانی»، جریان غیرانقلابی را زمین‌گیر و فلج کرد و به خاک سیاه نشاند؛ آنها در خیابان و میدان، فقط «کشف حجاب» نکردند، بلکه «کشف کمّیّت» نیز کردند و به نظام جمهوری اسلامی نشان دادند که «عقبۀ مردمی» و «بدنۀ اجتماعی» ندارند و با وجود همۀ فریاد‌ها و نعره‌ها و جوّسازی‌ها، ناتوان در بسیج اجتماعی هستند. ۳. نکتۀ دیگر این‌که کوشیدند این ضعف راهبردی و رسواکننده را با کنش‌های گفتاری و رفتاریِ «ساختارشکنانه» جبران کنند و «فقر اجتماعیِ» خود را با «توانمندی تخریبیِ» خویش بپوشانند، درحالی‌که این امر نیز آنها را بیشتر منفعل و ضربه‌پذیر کرد؛ چون هم مردم را از «پیوستن» به آنها بازداشت و هم به نظام مجال داد که مسیر «مواجهۀ جدّی و بی‌تعارف» را در پیش بگیرد. شعارهایی که در خیابان سر داده شدند، کمترین ارتباطی با مطالبۀ (بهانۀ) نخستین نداشتند، بلکه نشان دادند که جریان غیرانقلابی در پسِ این اعتراض، هدف‌های دیگری را دنبال می‌کند و می‌خواهد از طریق فضاسازی و غوغاسالاری، بدنۀ اجتماعی بیافریند و «فشار از پایین» را رقم بزند. سخن اوّلیّه این بود که برخی از رفتارهایی که از سوی پلیس امنیّت اخلاقی صورت گرفته، از جمله دربارۀ مهسا امینی، صواب و صلاح نیستند و باید در «روش‌ها» تجدیدنظر شود و بر «سهم فرهنگ» و «وزن اخلاق» افزوده شود. بگذریم که همین مطالبه نیز درست است یا نه و پلیس امنیّت اخلاقی، مواجهۀ غیراخلاقی نداشته و نباید از «خطاهای محتملِ موردی»، نتایج وسیع و کلّی گرفت، امّا مسأله این است که در عرض چند روز، این مطالبه به شعار «حجاب اختیاری» ارتقا یافت و سپس به سطح متهم‌ساختن نظام جمهوری اسلامی به «دیکتاتوری» کشیده شد. این اندازه ناشی‌گری و ندانم‌کاری در «تشدید مطالبه‌ها» و «حرکت به سوی ساختارشکنی» و «تقابل سخت و غیرقانونی»، هیچ توجیهی ندارد جز حماقتِ جریان غیرانقلابی. ۴. جالب این‌که پس از مرگ مهسا امینی، آیت‌الله خامنه‌ای دو سخنرانی عمومی داشت، امّا با وجود فشارها، کمترین اشاره‌ای به این ماجرا نکرد؛ گویا هیچ حادثه‌ای رخ نداده و اگر هم رخ داده، پای «مسألۀ مردم ایران» در میان نیست، بلکه مسأله، «مسألۀ خواص اغواگر» و «مسألۀ اقلّیّتِ تجدّدی» است که آن هم درخور پرداختن نیست. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻"چهره‌های بی‌نقاب" را دریابید! 🖋 مهدی جمشیدی آنان که انکار می‌کردند و به تمسخر حقایق می‌پرداختند، چشم باز کنند و ببیند که: ۱. اینان جزو "مردم" نیستند، بلکه "عموم" و "اکثریّتِ" مردم در اجتماعات ناچیز آنها شرکت نمی‌کنند و به شعارها و رفتار‌های‌شان اعتقاد ندارند. اینان، "برآیندِ مردم" نیستند و افکار عمومی را نمایندگی نمی‌کنند. ما با یک "اقلیّت زبان‌دراز و پُرمدّعا" روبرو هستیم که به‌غلط، "مردم" خوانده می‌شوند. اینان، مردم نیستند. ۲. به "مردم‌سالاری" و "رأی اکثریّت" باور ندارند و می‌خواهند نظر خود را به اکثریّت نجیب، تحمیل کنند. هم پرچم مخالفت با قانون برافراشته‌اند و هم سازوکار غیرقانونی را برگزیده‌اند. ۳. اهل "گفتگو" و "استدلال" و "عقلانیّت" نیستند، بلکه منطق‌شان "تخریب" و "کتک‌زدن" و "سوزاندن" و "ترور" است. نظام جمهوری اسلامی را به "خشونت" متهم می‌کنند، امّا خودشان در خشونت‌ورزی، بی‌پروا هستند و همچون "سگ‌های هار"، به جان دیگران افتاده‌اند. ۴. "وطن‌فروش" و "بیگانه‌پرست" هستند و دست در کاسۀ اجانب و دشمنان ایران دارند. "جبهۀ رسانه‌ایِ غرب"، یکپارچه و بی‌امان، به حامیِ تمام‌عیار اینان تبدیل شده است. ۵. مسألۀ اینان، "تغییر روشِ" پلیس امنیت اخلاقی نیست، بلکه "برهنگی" و "ولنگاری" و "لاابالی‌گری" است و اینان می‌خواهند "بدنِ" خود را در عرصۀ عمومی به نمایش بگذارند. "آزادی" را فارغ از چهارچوب "اخلاق" و "شرع" می‌طلبند و "لذّت فردی" را بر "مصالح جمعی" ترجیح می‌دهند. فلسفۀ زندگی‌شان، "خوش‌باشی" و "هوس‌رانی" است، نه "کمال" و "سعادت". ما با "فاحشه‌های خیابانی" روبرو هستیم که با "نمایاندن بدن‌شان"، نگاه‌های حرام می‌خرند. از گیسوانِ عریان‌شان، طنابی بافته‌اند برای فروافتادن جامعه به چاه دوزخ. ۶. اینان بویی از "دیانت" نبرده‌اند و "قرآن" و "مسجد" و "امام‌زاده" را به آتش می‌کِشند. دین را کنار نهاده‌اند و بندگیِ ابلیس می‌کنند. "شیاطین إنس" در خیابان‌ها به حرکت درآمده‌اند. ۷. "فضای مجازی وِل و افسارگسیخته"، اسلحه‌ای است که در بزنگاه‌ها و لحظه‌های حسّاس، ناگهان به صحنه می‌آید و ضربه‌های کاری می‌زد. شبکه‌های اجتماعیِ غرب، "آتش‌بیار معرکۀ آشوب" هستند. ۸. "سلبریتی‌های روباه‌صفت" که نان این نظام را خورده‌اند، حرف دشمن را تکرار می‌کنند و مردم را به تقابل با نظام، تهییج و تحریک می‌کنند و از پشت، خنجر می‌زنند. حال که این منفعت‌طلبانِ اشرافی و جاه‌طلب، نردبان ترقی را پیموده‌اند، لگد می‌زنند و خائنانه با دشمن، هم‌صدا و هم‌داستان می‌شوند. به نهایت، حقیر و پَست هستند؛ هم آن فوتبالیستِ خارج‌نشینِ ابله که سفاهتش را توئیت می‌کند، هم آن بازیگرِ بی‌هنرِ پول‌پرست که زبانش به چرندگویی گشوده شده است. ۹. "جنگ شناختی و ادراکی"، یک حقیقت مؤثّر و جدّی است و "کج‌روایت‌ها"، مسأله و بحران می‌آفرینند. "واقعیّت"، هرچه که باشد، چندان مهم نیست، بلکه این "روایت" است که تعیین‌کننده است. روایت بر واقعیّت، غلبه یافته است. ۱۰. فهم بخشی از جامعه نسبت به "ارزش‌ها"، گرفتار تحریف و خدشه شده است و این برخاسته از "فقرِ معرفت دینی" است. به‌راستی، ساختار فرهنگ، سخت محتاج "بازسازی انقلابی است و باید چاره‌ای اندیشید. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻 جوشش "مردم" در معرکۀ میدان 🖋 مهدی جمشیدی ۱. تهران، ۱ مهر ۱۴۰۱، نماز جمعه، راهپیمایی مردم. آن‌قدر از "مردم" سخن گفتند که بعضی باور کردند که گویا آنان که در خیابان، رسم "هرزگی" و "خیانت" و "خباثت" در پیش گرفته‌اند، به‌راستی "مردم" هستند، امّا امروز، نه در شب تاریک بلکه در روز روشن، معنی "مردم" را دریافتیم و دیدیم "مردم" چه کسانی هستند و چه می‌گویند. سیل جوشان و برآشفتۀ جمعیّت، پایان نداشت و مردم از پسِ مردم در راهپیمایی، روان بودند. هرچه می‌آمدند و می‌رفتند، تمام نمی‌شدند. در اینجا، دل‌ها شعله‌ور بود، نه سطل‌های زباله؛ درد دین داشتند، نه سودای ولنگاری فرهنگی؛ هم‌دل و مؤمن بودند، نه اجیرشده و فریب‌خورده؛ نه سنگی پرتاب شد و نه شیشه‌ای شکست شد؛ نه اموال عمومی به آتش کشیده شد و نه مأمور نیروی انتظامی؛ نه راه بر کسی سد شد و نه به کسی حمله شد؛ نه سلاح سرد در میان بود و نه سلاح گرم. ۲. امروز، متن و ماهیّتِ "واقعیّت اجتماعی" در ایران، از سوی خودِ "مردم"، به تصویر کشیده شد؛ تصویری راستین از "لایۀ پنهانِ هویّتی". آنچه را که دیگران در "نظرسنجی‌ها" و "نظرسازی‌ها" طلب می‌کردند، امروز در برابر چشمان خویش مشاهده کردیم و از زبان خودش، "دردها" و "دغدغه‌ها" و "رنج‌ها" و "خواسته‌ها" و "آرمان‌ها"یش را شنیدیم. همه‌چیز، "طبیعی" و "دست‌کاری‌نشده" بود و مردم، خویش را همان‌گونه که بودند، نمایاندند. کافی بود از حائل و عایق "رسانه" خارج بشویم و به خودِ "واقعیّت"، چشم بدوزیم تا حقیقت را دریابیم. باید خویش را از بافته‌ها و ساخته‌های "رسانه‌های نارسا"، تهی سازیم و صدای واقعیّت را مستقیم بشنویم. ۳. همچنین در "میدانِ عینیّت"، مشاهده کردیم که واقعیّت اجتماعی در ایران، هر چند خصوصیّت "پیوستاری" و "رنگین‌کمانی" دارد، امّا از "دامنۀ دیانت" و "دایرۀ ولایت" خارج نیست. مردم، یکسان نیستند، امّا تنوّع و تکثّرشان، در چهارچوب "ارزش‌های غایی و بنیادی" صورت‌بندی شده است که همگی از هویّت و حیات دینی برخاسته‌اند. این است عمق و عقبۀ تعهد دینی در جامعۀ ایران. آنان که جامعۀ ایران را "پاره‌پاره" و مبتلا به "شکاف‌های فزاینده" و "تضادهای ریشه‌ای" می‌دانند، نمی‌دانند که بیرون‌زدگی‌ها و اصطکاک‌ها، اقلّی و ناچیز هستند و نمی‌توانند به یکپارچگیِ هویّت دینی، گزند برسانند. ۴. البتّه می‌دانم که ما در ایران با "طبقۀ متوسطِ متجدِّد" روبرو هستیم که دنبالۀ بومی و وطنیِ تمدّنِ غربی هستند و انتخاب‌های فرهنگی‌شان با ما تفاوت فراوان دارد، امّا اینان، "تعیین‌کننده" نیستند؛ چراکه "اکثری" و "فربه" نیستند. اینان اقلّیّتِ پریشان‌حال و پُرمدّعایی هستند که می‌کوشند از خویش، "روایت‌های بزرگ" بیافرینند و وانمود که کنند همان "مردم" هستند. این دعاوی و روایت‌سازی‌ها، چنان زیرکانه و موذیانه بوده که حتّی برخی از ما را نیز به خطا افکنده و دچار این گمان کرده که جامعۀ ایران از "ایدئولوژی انقلابی" عبور کرده است؛ حال‌آن‌که واقعیّتِ نیالوده به کج‌روایت، چنین دلالتی ندارد. ۵. بخش عمده‌ای از این روایت‌سازی‌های وارونه، بر عهدۀ "روشنفکرانِ سکولار" بود. آنان به‌طور عامدانه و آگاهانه، "پیش‌فرض‌های اثبات‌نشدۀ" خود را تکرار کردند و کوشیدند با "تکرار روایت"، دروغ را بر جای حقیقت بنشانند. ما نیز سعی نکردیم که مواجهۀ ساختارشکنانه با "بدیهیّات کاذبِ" آنها داشته باشیم و نشان دهیم که "مقدّمات" و "مبانی"‌شان، یکسره خطا و ناصواب هستند. بیچاره اینان که استدلال‌های‌شان، پای چوبین دارند و آرمان‌شهرشان، چونان خانه‌ای بر آب است. آنچنان در مردابِ "حماقتِ نظری" فروغلتیده‌اند که هرچه "واقعیّت" فریاد می‌زند که "نظریه‌ها"ی‌شان را برنمی‌تابد، نمی‌شنوند. ۶. در آن سو، دسته‌ای از "روحانیانِ دگراندیش و سیاست‌زده" قرار دارند که تجدّد را "توجیه دینی" می‌کنند و برای "آزادیِ لیبرالی"، آیه و روایت می‌آورند. از آن‌ هنگام که سهم‌شان از قدرت سیاسی پرداخت نشده، زبان به اعترض گشوده‌اند و سرگرم دوخت‌ودوز "جامۀ کج‌روایت" به تن واقعیّت شده‌اند. این "آیت‌الله‌های فرسوده" و "حجت‌الاسلام‌های پشیمان"، جاده‌صاف‌کنِ نیروهای تجدّدی در ایران هستند و دین را به دست‌مایۀ بازتولید سیاسیِ خویش فروکاهیده‌اند. دریغ از اندکی صداقت و تقوا و اخلاق در این ظاهرالصلاح‌های معمّم. شریح‌های هُرهری مسلکی هستند که دین‌دانی‌شان، "نرخ" دارد نه "عیار". اینان مبلغان و مروّجانِ "فقهِ جان لاکی"‌اند نه"فقهِ جعفری"‌. می‌توانند به هر دروغ و خدعه‌ای، ده‌ها آیه و روایت سنجاق کنند و از دین و دین‌دانی، "دکّان" بسازند. خمینیِ کبیر از بوی تعفّن اینان در آخرت گفت، امّا کار بدانجا رسیده که ما در همین دنیا، از وجودِ مشمئزکنندۀ اینان گریزان شدیم. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻حاج‌قاسم و حجاب در عرصۀ عمومی 🖋 مهدی جمشیدی ۱. برخی جوّزده‌های متمایل به "خودنمایی‌های روشنفکرمآبانه"، به سخن حاج‌قاسم استناد می‌کنند که گفته است دختران بی‌حجاب را از خود "طرد" نکنیم و آنها را نیز "دختر خودمان" بدانیم، و نتیجه می‌گیرند که منطقِ پلیس امنیت اخلاقی، غلط است. میان آن "مقدّمه" – که سخن حاج‌قاسم است - و این "نتیجه"، ارتباطی وجود دارد؟ سخن حاج‌قاسم، نادرست است یا برداشت اینان خطاست؟ ۲. "طرد نکردن" و "نراندن" و "او را از خود دانستن"، به معنی "نهی‌ازمنکر نکردن" نیست. از قضا، اگر به "سعادت اُخروی" این دخترانِ بی‌حجاب علاقه داریم، باید به آنها "تذکّر" بدهیم و با "بی‌تفاوتی" و "سهل‌انگاری"، کاری نکنیم که آنها در رفتار نامشروعِ خود، مصمّم شوند و هرچه بیشتر سقوط اخلاقی کنند. مؤمن نسبت به مؤمنان دیگر، "حسّاس" و "متعهد" و "حریص" است و تنها در اندیشۀ کمال و سعادت خود نیست، بلکه می‌خواهد همگان در سایۀ دین‌داری و پرهیز از محرّمات، به صلاح و فلاح برسند. او رستگاری را تنها برای خود نمی‌خواهد. پس نهی‌ازمنکر، به معنیِ "دلسوزی" و "مودّت" و "خیرخواهی" و "دیگرخواهی" است، و بی‌تفاوتی به معنی "بی‌مسئولیّتی" و "خودخواهی" و فردگرایی" و "سهل‌انگاری". "دولت اسلامی" نیز همچون رسول اکرم، می‌خواهد مردم را به بهشت رهنمون سازد، نه این‌که فقط به رفاه و معیشت و مادّیّات آن بیاندیشد و کاری با کمال و سعادت آنها نداشته باشد. دولت اسلامی، دولت زمینه‌سازِ بهشت است. در غیر این صورت، دولت اسلامی فقط به نام و در ظاهر، اسلامی است. ازاین‌رو، نباید برداشت وارونه داشت و حقّ را باطل انگاشت. ۳. این‌که نیروی انتظامی، آن دختر بی‌حجاب را فقط "تذکّر زبانی" می‌دهد و "رها" می‌کند و یا او را به "کلاس آموزشی" فرامی‌خواند و اندکی از نقص‌های تأسّف‌بار نهادهای فرهنگی را جبران می‌کند و به طرف "پرونده‌سازی" و "ایجاد سوء‌سابقه" حرکت نمی‌کند و او را به چشم "مجرم" نمی‌بیند و با ده‌ها راهکار حاشیه‌ای و بازدارنده می‌کوشد که او را به اسلام و انقلاب، "بدبین" نسازد، به معنی "طرد" و "دفع" کردن است؟! چنانچه نیروی انتظامی در پی دفع حداکثری بود، باید "مواجهۀ سخت" می‌کرد و طبق جرم‌انگاریِ صورت‌گرفته، بی‌حجابان را همانند "قاتل" و "قاچاقچی" تصوّر می‌کرد؛ حال‌آن‌که "کریمانه" و "دلسوزانه" چنین نکرده است. عجب است از انصافِ داوران بیرونی که چشم بر حقیقت فروبسته‌اند و بی‌پروا، "سخن دشمن" را تکرار می‌کنند. چگونه می‌توان این حجم از واقعیّت‌های مثبت و درخشان و اخلاقی را ندید و برجسته نکرد، امّا چند "تخلف موردی و جزئی" را بزرگ‌نمایی کرد و دربارۀ اتّفاقی که گویا نیروی انتظامی در آن مقصر نیست و ناخواسته و طبیعی بوده، حکم قطعی راند و صدر تا ذیل نظام جمهوری اسلامی را متهم کرد؟! ۴. روشن است که بخش عمده‌ای از کم‌حجاب‌ها و حتّی بی‌حجاب‌ها، "عناد" و "خصومت" ندارند و رفتارشان را نباید حمل بر "معارضۀ سیاسی" کرد. اینان یا "نمی‌دانند" و "ناآگاه هستند" و یا با وجود علم به فلسفه و حدود حجاب، چون گرفتار "نقص درونی" و "هوای نفس" هستند، تبرّج و بدن‌نمایی می‌کنند. در مرحلۀ نخست، باید تمام توان خویش را برای "هدایت" و "همراهیِ" اینان به کار گرفت و "مخالف" و "دشمن" نتراشید و خاکستری‌ها را "بدبین" و "بددل" نکرد، امّا اگر پس از تلاش فرهنگی و دعوت فکری و استدلال نقلی و عقلی، باز کسانی اصرار بر کشف حجاب داشتند، در اینجا نباید "میل فرد" را بر "مصلحت جامعه" ترجیح داد. حاج‌قاسم نیز چنین چیزی را نخواسته است؛ چنان‌که در سخنرانی دیگری، تصریح کرده که باید "فضای جامعۀ اسلامی" از نظر اخلاقی، امن و مطمئن باشد، نه آلوده به فساد و تباهی. آن دسته از دختران و زنانی که لجاجت می‌کند و حاضر نمی‌شوند به "قانون شرع و نظام"، تن در دهند و در عرصۀ عمومی، "حداقل‌های پوشش" را بپذیرند، نباید انتظار داشته باشند که حاکمیّت دینی از "مصالح معنوی و دینیِ جامعه"، عقب‌نشینی کند و به عدّه‌ای اندک، مجالِ "هوس‌بازی" و "شهوت‌رانی" و "هرزگی" در عرصۀ عمومی بدهد. "حقّ جامعه" بر "حقّ فرد"، مقدّم است و دولت اسلامی موظّف است بر این اساس، از "حرام اجتماعی"، جلوگیری کند. حرام اجتماعی، برخلاف حرام فردی، بر دیگران نیز اثر ضدّمعنوی می‌گذارد و کمال و سعادت اخلاقی آنها را دچار اختلال می‌کند. پس بی‌حجابی، "تضییعِ حقوقِ معنویِ جامعه" است و چون حقوق جامعه بر حقوق فرد، ترجیح و تقدّم دارد، باید آزادی‌های فردی، مقیّد و محدود به آن باشند. تأثیر "محیط" و "فضا" و "جامعه" بر فرد، بسیار گسترده است و هرگونه تساهل و غفلت در این زمینه، به بهای ازدست‌رفتن سلامت معنوی و سعادت اخلاقیِ "جامعه" تمام خواهد شد. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻کنشگری میدانیِ مردم و سرنگونی معادلۀ غیرانقلابی‌ها 🖋 مهدی جمشیدی ۱. در این روزها، همواره نیروهای غیرانقلابی از «مردم» سخن می‌گفتند و به نام «مردم» حرف می‌زدند و «مردم» را روایت می‌کردند و خواسته‌های خود را به «مردم» نسبت می‌دادند. راهپیمایی حماسی امروز در تمام ایران نشان داد که این «روایت‌ها» و «نسبت‌ها» و «تفسیرها» و «تحلیل‌ها»، خطا و ناصواب بودند و «مردمِ آنها» با «خودِ مردم»، فاصلۀ فراوان، بلکه تضاد دارد. امروز خودِ مردم، زبان گشودند و با حضور و شعارهای‌شان، خودشان را روایت کردند و بار دیگر آشکار ساختند که «مردمِ روایت‌شده» از سوی جریان غیرانقلابی، «بافتۀ مجازی» و «ساختۀ تخیّلی» است. از این لحظه به بعد، اینان یا سکوت اختیار می‌کنند و یا باز هم همین «مردمِ واقعی» را به دلخواه خویش، روایت می‌کنند، اما هرچه کنند راهی برای برون‌رفت از چاله‌ای که در آن گرفتار شدند، ندارند. صدای «واقعیّت متراکم» و «عینیّت پهن‌دامنه»، آن اندازه بلند و رسا بود که همۀ «کج‌روایت‌ها» و «خلاف‌گویی‌ها» و «جوّسازی‌ها» را بلعید و منهدم کرد. این قبیل «ابرواقعیّت‌ها»، تنها پادزهر روایت‌پردازی‌های دروغین هستند. خوشا به حال انقلاب که چنین بدنۀ اجتماعی‌ای «وفادار» و «متعهد»ی دارد که هیچ‌گاه، طریق بی‌تفاوتی در پیش نمی‌گیرند و در برنگاه‌های تاریخی، «بودن‌شان» و «همدلی‌شان» و «انقلابی‌گری‌شان» را عیان می‌کنند. دیگر باب استناد واهی و ارجاع دروغین به مردم، مسدود شده و جریان غیرانقلابی نمی‌تواند از مردم برای منافع خویش، بهره بگیرد و خودش را برآیند مردم بنمایاند. به‌راستی که انقلاب، جان تازه گرفت و طراوتی دل‌انگیز یافت. هم حضور مؤمنانۀ مردم، شگفت‌آور است و هم خاصیّت مصونیّت‌بخشی آن. ۲. نیاز به هیچ تفسیر و روایتی نیست؛ اجتماع امروز، «صامت» نبود که تحلیل‌گر و فهم‌کننده بخواهد. مردم، همۀ آنچه را که می‌خواستند، با «فریاد» و «خروش» و «حرارت» عرضه کردند و نیّات و اندیشه‌ها و دغدغه‌ها و آرمان‌ها و حسّاسیّت‌های‌شان را بیان نمودند. این جماعت عظیم، سخن ناگفته‌ای باقی نگذاشت. در روزهای اخیر، دو جریان در ایران شکل گرفت که رو در روی یکدیگر قرار گرفتند. جریان ضدّانقلابی و غیرانقلابی، هرچه در توان داشت را به میدان آورد امّا حاصلش، جز تعداد انگشت‌شماری گروهکی و ولنگار و بازی‌خورده نبود که در شبکه‌های اجتماعیِ غربی، سامان‌دهی شده بودند. مردمِ اینها، همین اندازه «کم‌تعداد» و «فرومایه» بودند. در این سو، جریان انقلابی نیز امروز به میدان آمد و خویش را نمایان کرد و نشان داد که چقدر «عمق» و «عقبه» دارد. در نتیجه، ورق برگشت و معادلۀ پیشین، سرنگون شد. جریان غیرانقلابی، باز هم همۀ اندخته‌های خویش را در «معرکۀ میدان»، یک‌جا و ذلیلانه باخت و در متن یک «مواجهۀ عینی»، به حاشیه رفت. آن همه تلاش و برنامه‌ریزی و سازمان‌دهی و پول‌پاشی و وعده‌پراکنی و تهییج کجا و این «نتیجۀ ناچیز و تمسخرآمیز» کجا؟! جامعۀ ایران با عمل و میدان‌گزینی و حضور خویش نشان داد که ایدئولوژیِ انقلابی، همچنان «صدرنشین» و «پُرجاذبه» و «مقتدر» است و جوّسازی‌ها و هوچی‌گری‌ها در فضای مجازی و در میان سلبریتی‌های دروغ‌پرست، حاکی از واقعیّت اجتماعی نیستند. منتشرشده در خبرگزاری تسنیم: https://tn.ai/2778938
🔻 تحلیل لایۀ پنهان اغتشاش-۱ در کمین نشسته بودند 🖋 مهدی جمشیدی ۱. جریان اغتشاش در کمین نشسته بود و مترصد شکار بود. ما این طعمه را در اختیار او قرار ندادیم، چون مسأله، «واقعیت» نیست، بلکه «روایت از واقعیت» است؛ یعنی واقعیت، چه خوب و چه بد، او می‌خواست آن را به نفع خود مصادره کند و از «هیچ»، فاجعه ببافد. علت این مرگ، همچنان مبهم است، درحالی‌که از همان «لحظۀ نخست»، تیر اتهام به سوی پلیس امنیت اخلاقی روانه شد. بنابراین، هرگز نباید به این واکنش‌ها، خوشبین بود و آنها را حمل‌برصحت کرد. من در تحلیل‌هایم، بسیار کم از «فرضیۀ توطئه» استفاده می‌کنم، اما در اینجا، شواهدی وجود دارد که نمی‌توان نسبت به آنها بی‌تفاوت بود. ۲. اعتراض‌های مجازی، «مجازی» هستند؛ یعنی در دیدۀ مخاطب، «بزرگ» جلوه می‌کنند و ما «تصوّر» می‌کنیم در امتداد این ماجرا، موج اجتماعی بزرگی شکل گرفته است، درحالی‌که بسیار از کنکاش‌ها و جستجوها، چیزی بیش از اطلاع‌یافتن از «اصل داستان» نیستند. مسألۀ جامعۀ ایران، نه این مرگ است و نه عملکرد پلیس امنیت. می‌خواهند ما را در «محاصرۀ کج‌روایت‌ها» قرار بدهند تا دچار «اختلال محاسباتی» شویم. ۳. من رد پای «مردم» را در این اعتراض‌ها نمی‌بینم. آنچه که مشاهده می‌کنیم، جماعت «بسیار اندک و ناچیز»ی هستند که در گوشه‌وکنار، می‌کوشند با قتل و جنایت و تعدّی و آتش‌افروزی و وحشی‌گری، «توجه مردم» را به خود جلب کنند، اما خوشبختانه، مردم به آنها اعتنا نکردند. این جریان در جذب مردم، ناکام ماند و نتوانست به یک «جنبش مردمی» تبدیل بشود. پس نباید اینان را «مردم» قلمداد کرد. ۴. اینان «معترض» هم نیستند؛ چراکه اعتراض، قواعد متفاوتی دارد و فرد معترض، این‌چنین رفتار نمی‌کند. در همین ماه‌های اخیر، ده‌ها تجمع اعتراضی در نقاط مختلف کشور در زمینۀ اقتصاد برگزار شد، اما به این وضع نینجامیدند. آنچه که دیدیم، «اغتشاش» و «شورش» بودیم، نه «اعتراض». معترض، به دیگران آسیب نمی‌زند و اموال عمومی را تخریب نمی‌کند و شعارهای ساختارشکنانه و حتی ضد دین، سر نمی‌دهد. اینان به دنبال یک «جرقه» برای حمله بودند و این مرگ، همان جرقه بود. برای آنها مهم نیست که «علت مرگ» چیست، بلکه مهم این است که از آن، «بهره‌برداری حداکثری» کنند و بتوانند مردم را در امتداد حرکت خود، بسیج نمایند. ازاین‌رو، مشاهده می‌کنید که از یک مرگ مشکوک، «نفی تمامیت ساختار» را نتیجه گرفتند. روشن است که صداقتی در میان نیست و به این مسأله، به چشم یک «بهانه» و «دستاویز» می‌نگرند و می‌خواهد ماهی خویش را از آبی که گل‌آلود کرده‌اند، صید کنند. ۵. از «آغاز»، هدف همین بود که درگیری خشن ایجاد کنند و امنیت جامعه را بفرسایند. پیام‌هایی که در همان نقطه نخستین ساخته شد، حاکی از این بود که قصد «تخریب» و «ساختارشکنی» و «هرج‌ومرج» دارند و به کمتر از «درگیری» و «نزاع خیابانی» راضی نمی‌شوند. کسی که مواجهۀ سخت را «آغاز» کرد، نیروهای گروهکی و وابسته بودند، نه نظام. نظام در برابر بدترین تخریب‌ها و اغتشاش‌ها، «مدارا» ورزید و «نجابت» به خرج داد، اما طرف مقابل، هرچه که توان داشت را برای «شدت‌بخشیدن» و «التهاب‌آفرینی» به کار بست و فاجعه‌ها آفرید. در اینجا نیز نباید گمان کرد که علت، نظام بود. «ارادۀ پیشینی» وجود داشت، اما حماقت‌شان موجب شد که حتی روند را به صورت «تدریجی»، غلظت نبخشند، بلکه از همان آغاز، دست به سلاح بردند و تخریب کردند. از طرف دیگر، «همراه‌نشدن مردم» با اینان نیز بر خشم‌شان افزود و کوشیدند با خشونت و سبعیت، «نقص مردمی» و «خلاء اجتماعی» خویش را جبران کنند. ۶. مصاحبه‌ها و مشاهده‌ها نشان می‌دهند که این اغتشاش‌ها، مشتمل بر دو لایه است: یک لایه عبارت از نیروهای «گروهکی» و «اجیرشده» که نقش هدایتی و سازمان‌دهی دارند و اغلب در پشت صحنه هستند؛ دیگری نیروهای «دهۀ هشتادی» که از طریق شبکه‌های اجتماعی غربی، سازمان‌دهی شدند و فریب خوردند. این عده، «بسیار اندک» هستند و این نشان می‌دهد که برخلاف تصوّر رایج، دهۀ هشتادی‌ها در برابر انقلاب نیستند. آن‌همه سرمایه‌گذاری و برنامه‌ریزی، در نهایت به این نقطه رسیده که از میان انبوه نسل دهۀ هشتادی، «عدۀ بسیار ناچیزی» جذب می‌شوند. از طرف دیگر، همین عده نیز «هویت ضدانقلابی» ندارند و مخالف‌شان، «جنبۀ ایدئولوژیک» ندارد، بلکه بیشتر «هیجان‌زده» و «بازی‌خورده» و «سرگردان» هستند؛ چنان‌که پس از دستگیری، به‌راحتی می‌شکنند و اظهار پشیمانی و انفعال می‌کنند. منتشر شده در خبرگزاری ایرنا: https://irna.ir/xjKDBm
🔻 تحلیل لایۀ پنهان اغتشاش-۲ گرفتار «فقر روایت» هستیم 🖋 مهدی جمشیدی ۷. این اغتشاش، «خصوصیت زنانه‌گی» نداشت و با این برش و از این زوایه نمی‌توان آن را فهمید. زن و حقوق زن، فقط همان «جرقۀ ابتدایی» بود و بس. از این مرحله به بعد، اغتشاش از نقطۀ آغاز خویش فاصله گرفت و درون و باطن خویش را آشکار کرد و نشان داد که مسأله‌اش، مواجهه با «اصل و اساس نظام جمهوری اسلامی» و «هویت دینی جامعۀ ایران» است. این هم از حماقت و خامی این جریان بود که ناگهان و دفعی، خویش را بیرون ریخت و آرزوهایش را در سطحی تعریف و آشکار نکرد که بتواند مردم را با خود همراه کند. ۸. رسانه‌ها، نسل جوان را به سوی «خشونت» سوق می‌دهد و «تخریب» و «بی‌منطقی» و «وحشی‌گری» را ترویج می‌کند. ابرانسان رسانه‎های نوپدید، انسانی است که همواره، «حمله‌ور» و «مهاجم» و «متجاوز» است. در یکی از مصاحبه‌ها، یکی از جوانان اغفال‌شده، تصریح کرد که بسیار از شخصیت سریال «یاغی»، متأثر است؛ سریالی که هم‌اینک از شبکۀ نمایش خانگی پخش می‌شود. ما از تأثیر زیرپوستی و ناپیدای این الگوسازی‌ها و خط‌دهی‌ها غافلیم. ۹. درست است که اعتماد سیاسی در اثر کارنامۀ پرخطا و ناکام دولت اعتدال‌‎گرا، به شدت آسیب دیده و درست است که وضع معیشتی مردم، خوشایند نیست، اما در عین حال، مردم می‌بینند که دولت جدید، در حال ایجاد «دگرگونی‌های اساسی» است و می‌‎خواهد ورق را به نفع «مردم» برگرداند. من هم سکوت هوشمندانۀ رهبر انقلاب را تمجید می‌کنم و هم همدلی صمیمانۀ رئیس‌جمهور را و هم خویشتن‌داری نیروی انتظامی را، اما سخت بر این باور که گرفتار «فقر روایت» هستیم و «زبان توضیح»مان دچار لکنت و اختصار است. از نیروی انتظامی انتظار می‌رفت و همچنان نیز می‌رود که هرچه بیشتر بگوید و توضیح بدهد و روشنگری کند و تصور نکند که کار میدانی، کافی‌ست. در معرکۀ «جنگ روایت‌ها»، باید گفت و بازگفت، وگرنه گرفتار چاله‌های روایتی می‌شویم و دشمن از ما، چهرۀ واژگونه می‌سازد. ما به نیروی انتظامی، اعتماد داریم، اما در عین حال، از او می‌خواهیم که خودش، خودش را روایت کند. ۱۰. من برای تشخیص این‌که یک قانون یا روش، ناکارآمد است، «روایت‌های برساختۀ رسانه‌ها» را معتبر نمی‌دانم، بلکه باید دید که در میدان عمل، چه گذشته است. هم‌اکنون نیز به پژوهشی که به چنین پرسشی پاسخ داده باشد، دسترسی نداریم یا چنین پژوهشی انجام نشده است. ازاین‌رو، نباید «پیش‌داوری» کرد و تعبیر «ناکارآمدی» را مطرح نمود. از سوی دیگر، روشن است که طرح‌های اجتماعی باید به‌تدریج و در مواجهه با واقعیت، اصلاح شوند و کمال یابند. البته این خود نیز مشروط به آن است که تعارضی با شرع در میان نباشد. همچنین برخی از «تخلف یک شخص» یا «سازوکارهایی اجرایی معیوب»، نتایج کلی و عام می‌گیرند و قانون یا طرح را نفی می‌کنند. این قبیل گفته‌ها، غیرمنطقی و ناشی از جوّزدگی است. هر زمان که حقایق آشکار شدند و فضا آرام گرفت و توئیت‌ها و غوغاسالاری‌ها و اتهام‌ها پایان پذیرفت، می‌توان در بستری عالمانه و عقلانی، به گفتگو نشست و نقایص احتمالی را کشف کرد، اما پیشاپیش و متأثر از موج‌سازی‌ها نباید از قانون موجود، عقب نشست. منتشر شده در خبرگزاری ایرنا: https://irna.ir/xjKDBm
🔻هزینه‌های گزافِ «فقر روایت» -۱ بی‌زبانیِ نیروی انتظامی 🖋 مهدی جمشیدی ۱. حدود یک ماه است که جریانی در فضای مجازی به نام «کارزار حجاب» به راه افتاده است. چنان‌که از این عنوان پیداست، با یک «کارزار» مواجه هستیم و طرف مقابل، آشکارا سخن از «جنگ» به میان آورده است. او در این کارزار، هیچ در اختیار نداشت جز «گفتن» و «بازگفتن»، و با تکیه بر همین «روایت‌پردازی» توانست سرمایه‌های دیگری را به دست آورد. ۲. مسألۀ ریشه‌ای و دیرینه این است که بسیاری از نهادها، اگر نگوییم همه، «بی‌زبان» و «بی‌سخن» هستند و نمی‌خواهند یا نمی‌توانند برای مردم، توضیح بدهند و روشنگری کنند و گره‌های ذهنی را بگشایند، بلکه تنها به نظاره می‌نشینند و «ذهن مردم» را در مقابل موج «روایت‌ها» و «تصویرسازی‌ها» و «تفسیرها»، به حال خویش «رها» می‌کنند. تعجبی ندارد که در این حال، ذهن مردم به گونه‌ای صورت‌بندی خواهد شد که دشمن در پی آن است. «واقعیّت»، محتاج «توضیح» و «تبیین» است و اگر نهادهای حاکمیّتی، خود را «فراتر از ارائۀ روایت» بشمارند و به این امر، بی‌اعتنا و بی‌اهتمام باشند، روشن است که جبهۀ رسانه‌ای دشمن، راه خویش را هموار می‌بیند و می‌تازد و «ساخت‌شکنیِ ذهنی» می‌کند. ۳. حدود «ده فیلم» از مواجهۀ ناصواب پلیس امنیت اخلاقی با برخی بی‌حجاب‌ها در فضای مجازی منتشر شده و میلیون‌ها بار، بازنشر داده شده‌اند، اما مشخص نیست آیا این فیلم‌ها، «واقعی» هستند؟ آیا مربوط به «پلیس امنیت اخلاقی» هستند؟ اگر مأمور نیروی انتظامی، مرتکب تخلف شده، آیا با او «برخورد» شده است؟ در طول ماه‌های گذشته، نیروی انتظامی هیچ‌گونه توضیحی دربارۀ این فیلم‌ها ارائه نکرد و مُهر سکوت بر لبان خویش دوخت. آیا امروز، هزینۀ «سکوت دیروز» را نمی‌پردازیم؟ اگر روشنگری صورت می‌گرفت و حقایق آشکار می‌شدند، شبهه‌ها و بدبینی‌ها و سوء‌فهم‌ها، «انباشته» نمی‌شدند و حالت انفجاری به خود نمی‌گرفتند. می‌دانید که امروز نظام جمهوری اسلامی، بهای گزافِ «فقر روایتیِ» شما را می‌پردازد و «آن نگفتن‌ها» به «این شوریدن‌ها» انجامیده است؟ ۴. پیش از این، مواجهۀ با بی‌حجابی در قالب «گشت ارشاد» صورت می‌گرفت، اما چندی‌ست که «امنیّت اخلاقی»، جایگزین آن شده است، درحالی‌که مردم نمی‌دانند آیا این تغییر نام، فقط «تغییر نام» است، یا آن‌که «چرخش روشی» رخ داده است و این دو در محتوا و مضمون با یکدیگر متفاوت هستند. در طول سال‌ها و ماه‌های گذشته، کسی به میدان رسانه و روایت نیامده و این منطق نو را برای مردم توضیح نداده است. ۵. همچنین مشخص نیست که پلیس امنیت اخلاقی، با چه سطحی از بی‌حجابی برخورد می‌کند؟ روشن است که به «تمامیّت قانون»، جامۀ عمل نمی‌پوشاند و «حجاب شرعیِ کامل» را مبنا نمی‌انگارد، امّا مشخص نیست که چه اندازه از این معیار، فاصله گرفته و با چگونه پوششی، برخورد می‌کند؟ ۶. افزون بر این، «مراحل» و «مراتب» مواجهه با بی‌حجاب‌ها نیز مشخص نیست. این روند از کجا آغاز می‌شود و مراحل بعدی چه هستند و در نهایت به چه نقطه‌ای خواهد رسید؟ یک «سازوکار ناگفته» و «فرآیند پنهانی» در جریان است که به دلیل همین «مبهم» و «نامشخص‌» بودن، تولید اشکال و شک می‌کند و رسانه‌های دشمن نیز می‌توانند به‌آسانی، هر نسبتی را به آن بدهند. ۷. دربارۀ مرگ مهسا امینی نیز، توضیح‌هایی که ارائه شد، هم «دیرهنگام» و پس از رسیدن فتنه به نقطۀ جوش بود، و هم «ناقص» و «جزئی». ازاین‌رو، نتوانست آبی بر آتشِ هوچی‌گری و دروغ و فریب بریزد. این‌همه، حاکی از چه هستند جز «فقر روایت»، آن هم در معرکۀ جنگ روایت‌ها. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻فیلم کامل مناظره دربارۀ حجاب: mehrnews.com/xYBvP ✔️ چکیدۀ استدلال‌ها: ۱. حجاب به دلیل "حکم خدا" بودن، ارزش است، نه "هنجار جامعه" بودن؛ و ارجاعِ مطلق به هنجار یعنی "اومانیسم جمعی". ریشۀ فعل اخلاقی و ارزشی، "بندگی خدا" است نه "تبعیّت از جامعه". ۲. ارجاع شرع به عرف، به معنی هنجارمداری نیست، بلکه شرع، گاه به "عرف عقلا" استناد می‌کند و گاه به "عرف متدیّنین" و گاه هم در منطقه‌الفراغ به "عرف عامّه". به‌هرحال، عرف جزو منابع فقه نیست و دلیل مستقل و خویش‌بنیاد به شمار نمی‌آید. ۳. بی‌حجابی، هنجار نشده است؛ چنان‌که اگرچه فرد بی‌حجاب، در عمل، بی‌حجاب است یا حتّی باور به حجاب هم ندارد، امّا در عین حال، بر اساس "درک اجمالی" می‌داند که در مقایسه با "حد متوسطّ حجاب" (نه حجاب کامل و عالی) و نسبت به "اکثریّت جامعه"، هنجارشکنی می‌کند. ۴. بر وزن و سهم "شناخت"، بسیار تکیه کرده‌ایم، درحالی‌که نقش "میل" هم در اصلاح فرهنگی، فراوان است؛ چنان‌که "تبرّج"، رذیلتی از سنخ میل و خواسته است. ازاین‌رو، محتاج "تدبیر امیال" هستیم، نه‌فقط "شناخت‌درمانی". ۵. نظریۀ "مردم‌سالاری دینی" یعنی "چهارچوب"، دین است و نظر مردم در این گستره، موجّه و مشروع است، نه بیرون از آن. دولت اسلامی، فقط به مردم ارجاع نمی‌دهند و از ذائقۀ آنها پیروی نمی‌کند، بلکه در پی "تعلیم" و "تربیت" و "هدایت" نیز هست و به این واسطه، "خواسته‌های مردم" را به سوی "حقّ"، سوق می‌دهد. دولت اسلامی، دولت ذائقه‌ساز و جهت‌دهنده است، نه منفعل و تابع. ۶. پلیس امنیت اخلاقی، "مقدّمات نرم و غیرحقوقی" را مراعات کرده و ناگهان، "برخورد سخت" نکرده است؛ چراکه در مواجهاتش، ابتدا فقط "تذکّر" داد و فرد را رها کرده، و گاه "تعهد"ی از وی ستانده، و گاه لازم دیده که "کلاس آموزشی و توجیهی" نسبت به حجاب برای وی برگزار کند. این راهکارها، وظیۀ پلیس نبوده، امّا با این حال، همۀ "مراحل ابتدایی و فرهنگی" را در حدود توانایی‌های خود به‌جا آورده است. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻«موضع‌گیری‌های تبیین‌کننده» در سایۀ «واقعیّت‌های عیان‌کننده» 🖋 مهدی جمشیدی ۱. برخی این ‌شبه‌استدلالِ تکراری را مطرح می‌کنند که ممکن است «تذکّر» و «نقادی»، موجب گریختن فرد به طرف مقابل بشود؛ یعنی نگویید تا «آنچنان»، «آنچنان‌تر» نشود. این حرف، باب «نقادی» و «مواجهۀ منطقی» را مسدود می‌کند از خوف این‌که مبادا «بی‌طرف» به «مخالف» و «منتقد» به «معارض» تبدیل شود. دربارۀ هر نقدی می‌توان چنین گفت و با این توجیه، در برابر هر لغزش و خطایی، «سکوت» را توصیه کرد. چرا این اشکال را مطرح نمی‌کنید که «نگفتن‌ها» و «مماشات‌ها» و «فقر مرزبندی‌ها» ممکن است موجب «فرسایشِ ایدئولوژی انقلابی» شود و به‌تدریج، «باطل» را بر جای «حقّ» بنشاند؟! و چرا اصرارهای طرف‌های مقابل را در پنجه‌افکندن به چهرۀ انقلاب و نظام نمی‌بینید و برآشفته نمی‌شوید؟! آنها عناد بورزند و ارزش بفرسایند و بدبینی و ناامیدی بیافرینند و ما نیز از هراس «انحراف بیشترشان»، خاموش بمانیم؟! این چه مغالطه‌ای است؟! ۲. استاد مطهری در مباحث تفسیری خود به این لطیفه اشاره کرده که از جمله حَسنات و برکات فتنه‌ها و آشوب‌ها این است که «باطنِ نهفتۀ کنشگران اجتماعی» را مشخص می‌کند و «صف‌بندی‌های روشنگرِ جدید» می‌آفریند. باید «واقعیّت جدید» رخ بدهد تا در مواجهه با آن، «نسبت‌های جدید» آشکار شوند و از این رهگذر، «ضعف‌ها» و «نفاق‌ها» از پردۀ ضمیر، بیرون افتند. این خاصیّت ذاتیِ رویدادهای فتنه‌گون است. «مواضع اشخاص»، به‌طور قهری، «جبهه‌بندی‌های جدیدی» می‌آفرینند و به این وسیله، سطح تازه‌ای از «رویش» و «ریزش» شکل می‌گیرد. پس باید این شکاف‌های نوپدید را به «سرشتِ واقعیّتِ اجتماعیِ فتنه‌گون» نسبت داد، نه «موضع‌گیری‌های صریحِ انقلابی‌ها». ساختارِ نهفتۀ جهانِ اجتماعی این‌چنین اقتضای قهری و تکوینی دارد که در آن، فتنه‌ها کمال و شدّت می‌یابند و در نسبت با این فتنه‌هاست که جبهۀ حقّ، «خالص‌تر» و «ناب‌تر» می‌شود. ۳. «جذب حداکثری» نیز به معنی «مداهنه» و «مصانعه» در برابر ارزش‌های اساسیِ انقلاب نیست. وحدت، «ارزش ذاتی» ندارد، بلکه صورتی از وحدت، مطلوب است که نقطۀ مرکزی‌اش، «حقّ» باشد. «ائتلاف‌های سیاست‌زده» و «وفاق‌های عمل‌گرایانه»، با دیانت و حقّ‌مداری نسبتی ندارند؛ حتّی اگر هدف، بسیار عالی و قدسی باشد. بر این اساس بود که استاد مطهری در روند نهضت اسلامی، هم‌گرایی و هم‌افزایی با هیچ گروه «غیرمسلمان» یا «مسلمانِ التقاطی»‌ای را برنتابید و مرزبندی کرد. این در حالی بود که بسیاری از روحانیان سرشناس و مؤثّر، منطق استاد مطهری را برنمی‌تابیدند. استاد مصباح نیز در این باره، از الگویی که خودش آن را «الگوی دوایر متحدالمرکز» نامیده بود، برای طرّاحی مناسبات خویش با دیگران بهره می‌برد. از یاد نبرده‌ایم که بسیاری از همین روحانیانِ مدّعیِ فهم قواعدِ اجتماعی، ایشان را تخطئه و ملامت می‌کردند که «دافعۀ فراوان» دارد و «سخن غلیظ» می‌گوید و «پیشتر از رهبری» است. این در حالی است که رهبر انقلاب در سخنرانی سال پیش خویش، از این نوع کنشگری دربارۀ شخص ایشان به «غیرت اسلامی و انقلابی» تعبیر کرد و ایشان را از این نظر در کنار امام خمینی نشاند! ۴. سخن من، هرچه که هست، دربارۀ «خواص» هست، نه «تودۀ مردم». تودۀ مردم اگر هم لغزشی دارند، از سرِ «ناآگاهی» است نه «غرض‌ورزی»؛ چنانچه که استاد مطهری می‌گفت، همواره فساد از «طبقۀ بالای جامعه» به «طبقۀ پایین جامعه» راه می‌یابد و «عوام»، متأثّر از «خواص» هستند. این‌که رهبر انقلاب به «خواص اغواگر» اشاره کرد، به همین سبب است. «خواص اغواگر»، تودۀ مردم را می‌فریبند و دچار گمراهی می‌کنند. ازاین‌رو، باید خواص اغواگر را «رسوا» کرد و به «چالش» کشید. آنچه مایۀ زوال انقلاب و نظام است، حضور شخصیت‌های منافق و ناشناخته‌مانده نفاق آنهاست. واقعیّت‌های اجتماعیِ فتنه‌گون، بستر و زمینه‌ای است برای «کشف نفاق». جالب این‌که رهبر انقلاب دربارۀ مسألۀ «حجاب اجباری» تصریح کرد که از دشمن، انتظاری نیست، اما آنچه دل انسان را می‌خراشد آن است که مسألۀ حجاب اجباری از زبان «خواصِ داخلی» مطرح می‌شود. و ایشان گفتند که در میان این خواص، «آخوند» هم هست. صراحت و غلظت از این بیشتر؟! این عبارت‌ها، قطب‌‌بندی ایجاد نمی‌کند؟! آری، اما میان چه کسانی؟! میان «مردم» و «مردم» یا میان «خواص اغواگر» و «مردم»؟! ۵. در این میان، کسانی نیز هستند که همواره «موقعیّت بینابینی» دارند؛ «دوپهلو» می‌گویند؛ «مبهم» می‌نویسند؛ «حد وسط» را برمی‌گزینند؛ نه «این» هستند و نه «آن»؛ و خلاصه، «دکّان دو نبش» زده‌اند. باید اینان را که به «رندی» عادت کرده‌اند، وادار به انتخاب کرد. نمی‌شود ارزش‌ها را «نسبی» انگاشت و در هر موقعیّتی، هر دو طرف را مقصر قلمداد کرد. نمی‌شود هم «نظام جمهوری اسلامی» را متهم کرد و هم «طرف مقابل» را. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 صوت درس‌گفتار مجازی: تحلیل ساختارمند مسألۀ حجابِ الزامی مهدی جمشیدی شنبه، ۹ مهرماه| https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻آیندۀ اغتشاش در آینۀ جنگ روایت‌ها 🖋 مهدی جمشیدی ۱. فتنۀ اخیر، یکی از مصداق‌های برجستۀ «جنگ روایت‌ها» است و در درون خود، درس‌ها و عبرت‌های فراوانی در این باره دارد. در بازی روایتی، «مسائل غیرمرتبط» و «اجزای ناهمگون» به هم ربط داده می‌شوند و «شبکۀ پیچیده»‌ای از معادلات و مناسبات در میان متغیّرها طرّاحی می‌شود؛ به‌طوری‌که مخاطب از دستیابی به «شناخت اطمینان‌بخش»، بازمی‌ماند و نمی‌تواند خود و ذهن خود را از این «فضای غالب» بیرون بکشد و مستقل و فارغ از جوّ ایجادشده، اندیشه‌ورزی کند. در این حال، وظیفۀ ما عبارت است از «واسازی روایت»، نه تسلیم‎‌شدن در برابر روایت. به‌بیان‌دیگر، اگر روایت نمی‌سازیم، نباید «روایت‌زده» شویم و در چهارچوب‌ها و قفس‌هایی تنفس کنیم که جریان معارض تولید کرده است. وظیفۀ ما، شکستن همین روایت‌ها و در واقع، کج‌روایت‌هاست. باید «ساختارشکنی ذهنی» کنیم و «گزینه‌های شناختیِ جدید»ی در اختیار افکار عمومی قرار بدهیم. ذهنیّت جمعی، همواره گرسنه است و محتاج تحلیل و تفسیر و روایت. باید برای او در مقابل هر واقعیّت، روایتی را ساخت و آن را توزیع کرد تا شاید در برابر روایت‌های معارض، تاب بیاورد و مردم را متقاعد سازد. ۲. به محض تحقّق واقعیّت، روایت‌هایی بر آن بار می‌شوند و به این ترتیب، جنگ روایت‌ها آغاز می‌گردد و بر اساس مضمون روایت‌ها، جبهه‌بندی صورت می‌گیرد. در این ماجرا، ما «روایت نخست» را از آنِ خود نکردیم و در انتظار نشستیم تا پس از شکل‌گیری روایت اوّل، «مواجهۀ واکنشی» با آن داشته باشیم. در این مواقع، کار زیادی از رویارویی واکنشی ساخته نیست و خواه‌ناخواه، فرصت‌ها و مزیّت‌هایی که در «مرحلۀ پیشاروایت» در اختیار ماست، از دست می‌روند یا ضعیف و رقیق می‌شوند. بنابراین مسأله عبارت از سرعت عمل در ساخته‌وپرداخته‌کردن «روایت اوّل». چنین روایتی، محتمل است که «غالب» نیز شود. روشن است که ذهن‌های خالی و آغشته‌نشده به کج‌روایت‌ها را بهتر و آسان‌تر می‌شود جذب کرد و همراه و همدل نگاه داشت، تا ذهن‌هایی که روایتی در بسترشان نشسته است و با آن انس گرفته‌اند. ۳. بازی روایتیِ جبهۀ دشمن، محدود به این مورد نخواهد بود، بلکه ما با «مجموعه»‌ای از کنش‌های روایتی و ضدّروایتی روبرو خواهیم بود که یکی پس از دیگری از راه می‌رسند و می‌خواهند اعصاب عمومی را بفرسایند و امید اجتماعی را بزدانید. این یک «خطّ ممّتد» است که متوقف نخواهد شد؛ چراکه دشمن زین‌پس، هیچ اقدامی را بدون «پیوست روایتی» به انجام نخواهد رساند و به‌خوبی دریافته که می‌تواند با ذهن جمعی، بازی کند. در این صورت، ما باید همواره نگران از دست رفتن «شناخت‌های پیشین» باشیم؛ «ساختارشکنی ذهنی»، به هیچ باوری رحم نمی‌کند و هدفی جز «بی‌ثبات‌سازیِ شناختی» ندارد. ذهن جمعی، دستخوش طوفان‌ها و تلاطم‌های متعدّد خواهد شد و بازی دشمن، به زمین برداشت‌ها و تفسیرها و درک‌ها تغییر یافته است. ازاین‌رو، نباید سرگرم «واقعیّت» و اصلاح آن شد و تصوّر کرد که ساماندهی به واقعیّت، شرط لازم و کافی است. واقعیّت، هرچه که باشد، چه بسامان و چه نابسمان، این «روایت» است که تعیین‌کننده است و نتیجۀ نبرد را مشخص می‌‌کند. «قدرت روایت» بر «قدرت واقعیّت»، پیشی گرفته و روایت به علّت تامّۀ تحوّلات اجتماعی تبدیل شده است. با این حال، ما همچنان این وضع تاریخیِ جدید را جدّی نگرفته و برای آن چاره‌سازی نکرده‌ایم. ۴. زمانی بود که با مواجهۀ امنیتی یا حضور مردمی، قصّه‌های تلخ، پایان می‌پذیرفت و‌ فصل تازه آغاز می‌شد، اما اینک، قواعد بازی تغییر کرده است. باید به سراغ «ذهنیّت‌ها» رفت و «شناخت‌ها» و «معرفت‌ها» را دگرگون ساخت. ما هیچ گزینۀ دیگری در اختیار نداریم که بتواند در «بلندمدّت» و به‌طور «ریشه‌ای»، کارساز و راهگشا باشد؛ نه‌فقط ما بلکه این تقدیر کنونیِ همۀ جوامع است. جهان کنونی، چنین خصوصیّتی دارد و دشمن نیز بر اساس درکی که از این موقعیّت تاریخی یافته است، کنش‌های خویش را صورت‌بندی می‌کند. در این ماجرا نیز تلاش دشمن، معطوف به تثبیت روایتِ نخست خویش است؛ می‌خواهد اثبات کند که داوری ‌ابتدایی‌اش درست بود و هیچ‌یک از «توضیح‌های نظام جمهوری اسلامی»، معتبر و واقعی نیستند. گفته شد که این وضع انفعالی، برخاسته از تعلل ما در ساختن «روایت اوّل» است. حال که چنین شده، باید تمام توان خویش را صرف «گردآوری شواهد عینی» کنیم و «مراجع اجتماعی» را نیز به صحنۀ تأیید و همراهی فرابخوانیم تا این کج‌روایت، شکسته شود. در این جنگ ترکیبی، ما نیز باید «ترکیبی» و «چندلایه» عمل کنیم و متناظر با حملۀ شناختی و تهاجم روایتی، یک «جبهۀروایت‌گر» بیافرینیم که «در لحظه» و «متقن» بگویند و بنویسند و به این واسطه، زمام و عنان «ذهن جمعی» را در اختیار خویش بگیرند. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻دعوت شیاطین إنس و جن به خیابان مهدی جمشیدی ۱. در مصاحبه‌‎هایی که این روزها از افراد حاضر در صحنه‌های اغتشاش منتشر می‌شود، یک ادّعا تکرار می‌شود؛ این‌که «جوّزده شدیم» و «نفهمیدیم چه می‌کنیم» و «نمی‌خواستیم چنین بشود» و «گرفتار هیجان و احساس و حرارت شدیم» و «غرض و تعمدّی نداشتیم» و ... . چنانچه بخواهیم در سایۀ ادبیّات علوم اجتماعیِ تجدّدی، این خویش‌بیانی و اظهارهای گفتاری را تحلیل کنیم، باید بگوییم مسأله، «انبوهۀ خَلق» است؛ یعنی این افراد عادی و غیرگروهکی، چون در فضای مجازی و در خیابان، گرفتار «غلبۀ تصوّرِ اکثریّت» شدند و خود را در برابر «موجِ شبه‌اجتماعی» دیدند، ناخواسته و احمقانه، همین رفتار را «تکرار» کردند. ۲. امّا اگر از چشم‌اندازی معنوی و دینی به این واقعیّت بنگریم، به نتایج دیگری خواهیم رسید. از یک طرف، رهبر انقلاب در طول سال‌های گذشته، چند بار به هجوم «شیاطین إنس و جن» اشاره کرد و گفته که اینان در مقابل انقلاب، صف‌آرایی می‌کنند و می‌کوشند انقلاب را به عقب برانند. از طرف دیگر، حالت «بی‌خودی» و «عنان‌گسیختگیِ» این افراد نشان می‌دهد که از سوی شیاطین إنس و جن، «مسخَّر» شده‌اند که این‌چنین، «وحشی‌گری نامعمول» و «طغیان ناموجّه» کردند و پس از «به خود آمدن»، از کرده‌های‌شان «پشیمان» شده‌اند. آن همه «غلظت» و «خروش» و «تعدّی» و «تجاوز» و «عصیان‌گری»، با این «در خود شکستن‌ها» و «به راه بازگشتن‌ها» و «ندامت‌های صریح»، سازگار نیستند و گویا پای عناصر غیبی در میان است. ۳. زمانۀ ما، زمانۀ «روایت‌های دروغ» و «تفاسیر وارونه» است؛ زمانۀ «کج‌‌روایت‌های تصویری» و «ناراستی‌های زبانی» و «نفاق‌های چندلایه». واقعیّت، یکی است ولی ما در میان اقیانوس روایت‌های «مخدوش» و در عین حال، «برانگیزاننده» و «حسّاسیّت‌زا» و «پُرجلوه»، غوطه‌ور هستیم. در قرآن کریم از این قبیل روایت‌ها به‌عنوان «زُخرف القول»، یاد شده است؛ سخنانی که به دلیل زیبایی، فریبنده هستند، امّا نسبتی با حقیقت ندارند. قرآن کریم می‌گوید روایت‌هایی که از نوع «زخرف القول» هستند نیز از سوی «شیاطین إنس و جن»، پراکنده می‌شوند و آنها به این واسطه، ضعفای فکری و معنوی را به دام می‌اندازند. این هم نشانه‌ای دیگر. ۴. و امّا فضای مجازی. اینان گرفتار «شبکه‌های اجتماعیِ غربی» بوده‌اند و از این دریچه، به آن تلقین می‌شده است، به‌طوری که اینان، مستغرق در این شبکه‌ها بوده‌اند و با آنها «اُنس فراوان» داشته‌اند. در این حال، می‌توان به تعبیر قرآنیِ «خوض در باطل» استناد جُست و در پرتو آن، دریافت که این «خوض» و «مؤانست» و «یکی‌شدن»، چنین عاقبتی داشته است. فضای مجازی، مشتمل بر حقایق نیست و از واقعیّت، گسسته است. فضای مجازی، خودش «مجاز» است، امّا «اثر عینی و واقعی» دارد، بلکه در ذهن‌ها، واقعیّت می‌سازد. در همین عالَم مجازی، «دعوت به خیابان» شده است و آن‌که به خیابان آمده، سودایی را در سر دارد که در عالَم مجاز، به او تلقین شده است. او ذهنش را به عالَم مجاز سپرده و با همان «ذهنِ مجازساخته و پیشینی»، به خیابان آمده است، ولی آنچنان گرفتار «اسارتِ ناخودآگاه» و «مسخَّرشدگیِ تمام‌عیار» و «وسوسۀ تثبیت‌شده» است که تفاوت را درنمی‌یابد و بر اساس همان «بافته‌های مجازی»، در خیابان عمل می‌کند. تازه آن‌هنگام که قانون، گریبان او را می‌ستاند و بر او را بر کرسی تأمّل و درنگ می‌نشاند، به خود می‌آید و می‌گوید این او نبوده که چنین کرده است. در عالَم اینستاگرام، «ولایت» از آنِ شیطان است، نه خدا، و آنان که به این عالَم شیطانی، تعلّق‌خاطر دارند، به «جنود جهلِ تجدّدی» خواهند پیوست و «بردگان شیطان در خیابان» خواهند شد. ۵. البتّه وسوسه‌های شیاطین إنس و جن، همگان را گرفتار فتنه نمی‌کند و آنها را در برابر قدرت حقّ نمی‌نشاند، بلکه فقط «ضعفای معنوی و معرفتی»، تاب مقاومت ندارند و فریفته می‌شوند. به‌بیان‌دیگر، این اسارت و مسخَّرشدگی، قهری و جبری نیست و «بضاعت‌های ایمانی» و «قوّت‌های باطنی»، تعیین‌کنندۀ نهایی هستند. آنان که پیشاپیش، خویش را تزکیه نکرده‌اند و نور ندارند و هویّت ایمانی‌شان، «متزلزل» و «لنگان» است، خویش را می‌بازند و تسلیمِ شیاطین جن و إنس می‌شوند. ۶. شیاطین جن و إنس، همان نفوس ناریّه‌ای هستند که آدمیان عادی را به خود دعوت می‌کنند و آنها را در برابر حقّ قرار می‌دهند تا شاید جبهۀ حقّ را بفرسایند. از «شیاطین جن»، خبری ندارم، امّا «شیاطین إنسی» را می‌شناسم که در این مدّت، هرچه در توان داشتند به کار بستند تا شاید حاکمیّت حقّ را براندازند: «سیاست‌مدارِ قدرت‌طلبِ اشباع‌ناشدنیِ حاشیه‌نشین»، «روشنفکرِ بردۀ علوم انسانیِ تجدّدی»، «سلبریتیِ بدن‌نمایِ اشرافیِ خودخواه»، «معمّمِ ظاهرالصلاحِ مترصدِ انقلاب‌ستیز» و ... . (به یاد مرحوم آیت‌الله سیّدعباس حسینی‌کاشانی و اثر شریفش، المخازن) https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻در دفاع از استاد کچویان: فرهیخته‌ستیزیِ نافرهیختگان 🖋 مهدی جمشیدی ۱. سردبیر روزنامۀ «فرهیختگان»، آقای مسعود فروغی، در یادداشتی با عنوان «جناب کچویان! اقناع پیشکش، آتش را زیاد نکنید» مدّعی شده است که استاد کچویان در گفتگوی خویش با شبکۀ افق، همۀ کسانی را که شعار «زن، زندگی، آزادی» می‌دهند به «هرزگی» و «فحشا» متهم کرده است؛ چون ایشان گفته است که از شعار «زن، زندگی، آزادی»، «زن، هرزگی، فحشا» را می‌خواهند. به‌نظرم چنانچه «پیش‌داوری‌های غیرمعرفتی» و «سوگیری‌های لجوجانه» را کنار بگذاریم و صادقانه به سخن ایشان بنگریم، به‌روشنی درخواهیم یافت که مقصود ایشان، بیان خواستِ «تک‌تک» کسانی‌که این شعار را در خیابان سرمی‌دهند نیست، بلکه این «خواست»، به طرّاحان این شعار و همچنین آن عدّه‌ای که در خیابان در پی هرزگی و فحشا هستند بازمی‌گردد، نه «همگان». بسیارند کسانی که فهم سیاسی و درک اجتماعی ندارند و از خاستگاه این شعار و زنجیرۀ فرهنگیِ تعریف‌شده در پشت آن بی‌خبرند و فقط یک «هیجانِ ناگهانی»، آنها را به صحنه کشانده است. چنین کسانی، اهل هرزگی و فحشا نیستند. این تفسیر، آن‌قدر «بدیهی» است که تفسیر دیگری جز آن را فقط با «جوزدگی» یا «غرض‌ورزی» می‌توان توجیه کرد. ۲. استاد کچویان با مطرح‌کردن این «مفاهیمِ جایگزین»، به دنبال آن است که «واقعیّتِ نهفته» را برای مخاطب، آشکار سازد و به او تفهیم کند که الفاظ «زندگی» و «آزادی»، پوشش‌ها و لعاب‌هایی هستند برای «هوس‌بازی» و «لذّت‌پرستی»، و چنانچه این زنجیره ادامه یابد، پرده از این واقعیّت‌ها برداشته خواهد شد. ایشان در همین «نقطۀ آغاز»، سرنوشت و فرجام را بیان می‌کند تا مخاطب جوان، آگاه شود که این «راه»، به کدام «مقصد» می‌رسد. طرّاحان این شعار، با زیرکی دریافته‌اند که باید در مراحل آغازین، مفاهیم «خنثی» و «چندپهلو» بیافرینند تا بتوانند یک «چتر کلّی» ایجاد کنند که بسیاری از جوانان با «ذهنیّت‌های خویش»، و نه بر اساس «دلالت واقعیِ این مفاهیم»، خویش را در زیر آن تعریف کنند و با آن هم‌صدا شوند. امّا پس از این‌که بدنۀ اجتماعی در راستای این شعار بسیج شد و حرکت و جریان به راه افتاد، به‌تدریج، خویشتنِ واقعی‌شان را عیان می‌کنند. «متفکّرِ عاقبت‌اندیش»، می‌کوشد شعارها و نمادها و گفته‌ها را در همین مرحلۀ ابتدایی، «واسازی» کند و مخاطب را با واقعیّت‌هایی که چندی بعد آشکار خواهند شد، روبرو نماید. روشن است که این منطق، مخاطب جوان را دچار «تردید» می‌کند و به وادی «پرسش» و «تأمّل» می‌افکند و احساسش را مهار می‌کند. ۳. دو بند پیشین، بر اساس خوش‌بینی نگاشته نشده است و چه‌بسا مخاطب از غلظت و شدّت آن تعجب کند. این برداشت، درست است و دلیلش نیز این است که «روزنامۀ فرهیختگان»، در مسیری غلتیده است که من آن را «شبه‌انقلابی‌گریِ متمایل به لیبرالیسم» می‌خوانم. مواضع این روزنامه نشان می‌دهد که پای یک «خطّ» در میان است و بناست با پرچم جبهه و جریان «انقلاب»، همان استدلال‌های فسیل‌شدۀ «جریان روشنفکریِ شبه‌دینی»، تکرار شود. انقلابی که اینها از آن سخن می‌گویند، بیشتر به «اصلاح» شبیه است تا «انقلاب». در ماجرای طرح تنظیم‌گری فضای مجازی، هرچه که در توان داشتند را برای تخریب این طرح و مسدود کردن باب «نفوذ غرب» به‌کار بستند و شعله‌ها افروختند. من این جریان را «خطرناک» قلمداد می‌کنم و معتقدم روایت اینان از انقلاب و انقلابی‌گری، آغشته به «تحریف» و «ناراستی» است. رندانه می‌خواهند «چهرۀ روشنفکرانه» از خویش بسازند. اگر جریان چپ‌، سال‌ها کوشش کرد که از امام خمینی، تصویرسازیِ لیبرالی کند، اینان نیز ارائۀ «روایت لیبرالی از آیت‌الله خامنه‌ای» را در دستورکار خویش قرار داده‌اند. چیزهایی که این روزها می‌نویسند، «تحریف نظرات رهبر انقلاب» است. «مواجهۀ گزینشی» می‌کنند تا خویش را اثبات کنند و حقیقت را در چاه کج‌روایت حبس کنند. سردبیر که این اندازه بی‌ربط و معوج بنویسد، حساب باقی روشن است. به «مهدی فضائلی» استناد کرده‌اند تا نظر «رهبر انقلاب»، آشکار شود! عجبا! چه زبانی «گویاتر» و «رساتر» از زبان رهبر انقلاب؟! ایشان محتاج «سخنگو» و «زبان مکمّل» نیست. هرچه لازم بوده و هست را خود گفته و تصریح کرده است که حکومت اسلامی باید از «حرام اجتماعی»، از جمله کشف حجاب، جلوگیری کند! امّا روزنامۀ فرهیختگان، این پاره از تفکّر ایشان را «حذف» می‌کند تا از آب گل‌آلود، ماهی خویش را صید کند. این بازیِ غیراخلاقی با تفکّر رهبر انقلاب، روا نیست. اعتبارزدایی از متفکّری همچون استاد کچویان که در تمام ایران، نظیر ندارد و کارنامه‌اش، سرشار از خدمات و حسنات به انقلاب است، جفای ناجوانمردانه‌ای است. می‌خواهند «صدای دشمن» را در جبهۀ انقلاب، طنین‌انداز کنند و با «مسأله‌سازی‌های دروغین»، توان ما را بفرسایند. جنگ روایت‌ها، این اندازه «درونی» و «نزدیک» شده است. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻دربارۀ حالِ کنونیِ عزت‌الله ضرغامی 🖋 مهدی جمشیدی ۱. ما با یک «نسلِ مدیریّتیِ فرسوده» مواجه هستیم که خسته شده‌اند، کم آورده‌اند، بیش از این نمی‌توانند، و شاید نمی‌خواهند مسیر انقلاب را ادامه بدهند. ازاین‌رو، «تظاهر به روشنفکری» می‌کنند تا شاید بدنۀ اجتماعی بیابند و کیسه‌ای برای آیندۀ سیاسی‌شان بدوزند. تصوّر کرده‌اند که مسیر قدرت، از رهگذر «چنگ‌کشیدن به چهرۀ ارزش‌ها» می‌گذرد و هرچه که «سیمای منتقدانه» از خود بتراشند و سخن باطل ببافند، بازار مخاطب‌شان، داغ‌تر و پُررونق‌تر خواهد شد. همان راهی را می‌روند که عدّه‌ای رفتند و چند صباحی بر کرسی قدرت تکیه دادند و اینک خانه‌نشین و متروک و مطرود هستند. مثال عینی‌اش علی لاریجانی. عاقبت خوش‌رقصی‌هایش برای جریان غیرانقلابی جز این شد که اکنون خاکسترنشین است و ورشکسته سیاسی به شمار می‌آید؟! ۲. اینان به این اندازه از حضور در قدرت، راضی نیستند. بیشتروبیشتر می‌خواهند. دیدید که چگونه صف کشیدند برای ریاست‌جمهوری. گویا بازنشستگی ندارند؛ اگرچه در قدرت هم که بودند، «نشسته بر کرسی» بودند، نه «ایستاده در میدان». چرخۀ باطل ساخته‌اند و سیری ندارند. معدۀ قدرت‌خواهی‌شان، بی‌اندازه اتساع‌پذیر است. اگر آیت‌الله خامنه‌ای از «چرخش قدرت» سخن نمی‌گفت و در بیانیۀ گام دوّم انقلاب، «جوانان مؤمنِ انقلابی» را به عرصۀ حکمرانی فرانمی‌خواند، بیش از اینها گرفتار این جماعتِ تکراری و تمام‌نشدنی می‌بودیم. ۳. کم‌کم دارند «ریزش» می‌کنند. چیزهای که می‌گویند، نشانگر «اتّفاقات باطنی»‌اشان است. امّا مسأله این است که سقوطِ «خودشان» را به «جامعه» نسبت می‌دهند و در لفافۀ «جانبداری از جامعه»، آن را «متهم» می‌کنند؛ متهم به عبور از ارزش‌های دینی و تفکّر انقلابی. می‌گویند جامعه، دیگر کشش انقلابی ندارد و از راه رفته، بازگشته؛ می‌گویند جامعه، دچار تغییر ارزشی شده؛ می‌گویند جامعه با انقلاب، زاویه پیدا کرده است. حال آن که این اوصاف و احکام، جملگی بازگویی حال درونیِ خودِ اینان است و نه جامعه. «خودشان» را توصیف می‌کنند، امّا رندانه و زیرکانه، سقوط و ریزش خودشان را به «جامعه» نسبت می‌دهند. می‌هراسند از این‌که بگویند «ما» استحاله شده‌ایم. می‌خواهند جامعه را نیز در انحطاط فکریِ خویش، «سهیم» و «شریک» کنند تا هم خود را توجیه کنند و هم دستاویزی برای فشار بر حاکمیّت بیایند. همان سخن حجاریان است؛ فشار از پایین ... . ۴. هنوز درنیافته‌اند که مردم، الگوی مدیریّتیِ «حاج‌قاسم سلیمانی» را می‌پسندند که با وجود حضور چهل‌ساله «در قدرت»، هیچ‌گاه «بر قدرت» نشد و ایدئولوژی‌ انقلابی‌اش رقیق نگشت. نمی‌فهمند «عیان‌سازی وابستگی به ارزش‌ها»، فضیلت است نه نقطۀ ضعف. البتّه حتّی برای توجیه خویش، دست تصرّف و تحریف به سوی حاج‌قاسم نیز دراز کردند تا او را «غیرانقلابی» و «منتقد» جلوه بدهند، امّا در همان آغاز راه، آیت‌الله خامنه‌ای برآشفت و گفت عدّه‌ای سعی نکنند وی را «زاویه‌دار با انقلاب» و «بریدۀ از ارزش‌ها» نشان بدهند؛ چراکه وی یک «انقلابی اصیل و ریشه‌دار» بود. حاج‌قاسم، آکندۀ از «محبّت» و «خوش‌بینی» و «ملاطفت» بود، امّا برای «جذب مخاطب به سوی ارزش‌ها»، نه برای «سیّال‌سازی ارزش‌ها» و «نسبی‌کردن مرزهای انقلابی». درونِ حاج‌قاسم، سرشار از «جزمیّت» و «قطعیّت» بود، ولی در عین حال، «گفتگو» و «مدارا» می‌کرد و اهتمام بر «جذب» داشت. در آنجا نیز که حس می‌کرد کسانی به‌طور عامدانه در پی «تقابل با انقلاب» هستند، ابرو در هم می‌کشید و چشم می‌دراند و با عتاب و تلخی سخن می‌گفت؛ چنان‌که با حسن روحانی چنین کرد و او را به عقب راند. حاج‌قاسم سلیمانی، هم «دافعه» داشت و هم «جاذبه». ۵. جمله‌ای که ضرغامی نوشته، وی را در وادی «خواص اغواگر» نشانده است. می‌خواهد «واقعیّت اجتماعی» را تحریف کند؛ همان واقعیّتی که مردم در متن آن زندگی می‌کنند؛ آن هم در اوج جنگ روایت‌ها. در واقع، مرتکب خیانت جنگی شده و از پشت، خنجر زده است. چون می‌داند «بازی روایت»، کارساز و فتنه‌افکن است، بر آن است که «بازی‌سازی» کند و خود را به «دیگری‌های گذشته»، نزدیک سازد. در پی «جایابیِ جدید» است برای آینده‌ای که دور نیست. نیاز دارد به چهرۀ تازه و متفاوت با گذشته. این «نیاز سیاسی»‌اش را درک می‌کنم، و نه‌فقط من، که هر مخاطبی می‌فهمد او در چه مداری و با چه هدفی به حرکت درآمده است. ازاین‌رو، کسی او را «باور» نخواهد کرد و این مواضع، حاصلی نخواهد داشت جز فروغلتیدن در مرداب انزوای سیاسی و حاشیه‌نشینیِ اجتماعی. گوارای وجودش این‌همه بی‌تدبیری در تدبیر خویش. ۶. در حالی‌که بسیجی‌ها و انتظامی‌ها در خطّ مقدّمِ نبرد، مظلومانه در خون خویش غوطه‌ور می‌شوند، اینان در پشت جبهه، گرای پیشروی و نقطه‌زنی به رسانه‌های دشمن می‌دهند. آقای رئیسی، قصد عزلِ این منصوبِ نابجا را ندارید؟! https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻آیا «دیکتاتور» این‌گونه است؟! 🖋 مهدی جمشیدی ۱. بسیار اندک‌ بودند، امّا می‌خواستند «وانمود» کنند که فراونند. می‌خواستند «گروهک‌های مجازی» را به «لشکرهای خیابانی» تبدیل کنند. بااین‌حال، نتوانستند «مردم» را با خود همراه کنند. تصوّر می‌کردند که «جامعۀ ایران»، چونان «انبار کاه»، فقط محتاج یک «جرقۀ کوچک» است تا شعله‌ور شود. نه‌فقط «جرقه»، بلکه «آتش‌ها» برافروختند امّا جامعه نخروشید و با آنها هم‌صدا و هم‌داستان نشد. این اقلیّت محض و مطلق، نعره‌های بلند سر دادند، امّا جامعه به راهی ‌رفت و اینان به راهی دیگر. «اقلیّت مطلق» بودند و «اقلیّت مطلق» ماندند. هرچه که دست‌وپا زدند و هوچی‌گری و روایت‌سازی و بازی‌پردازی کردند، نشد که نشد. و چون ناکام ماندند، در پی جبران برآمدند؛ با «آتش» و «خون» و «دروغ» و «فریب» در خیاباهای فضای مجازی و خیابان‌های ایران. و تلخ‌تر و سوزاننده‌تر از همه، روایت‌های دروغین بود. و از این جمله، متهم‌ساختن آیت‌الله خامنه‌ای به «دیکتاتوری». ۲. آیت‌الله خامنه‌ای چه کرده است که چنین اتهامی را بر او روا داشتند؟! او در هیچ انتخاباتی دخالت نکرده است و همچون یک شهروند عادی، «یک رأی» به صندوق انداخته و سپس نظاره‌گر کنشگریِ آزادانۀ مردم بوده است. او رأی مردم را «محترم» دانسته است و در منطق حکمرانی، «دخالت مستقیم و جدّی» داده است. او همواره به «مشارکت حداکثریِ مردم در انتخابات»، توصیه کرده است و نتیجه را فرع بر حضور دانسته است. حتّی آنگاه که «گزینه‌های زاویه‌دار با او» به قدرت رسیده‌اند، منطق مردم‌سالاری را کنار ننهاده و انتخابات را «ابطال» نکرده است. او در برابر این گزینه‌ها، «کارشکنی» و «سنگ‌اندازی» نکرده و جهت‌گیری‌های شخصی‌اش را مبنای تعاملاتش قرار نداده است. همۀ تعاملات او بر اساس «اخلاق» و در چهارچوب «قانون» بوده است. آیا «دیکتاتور» این‌گونه است؟! ۳. آیت‌الله خامنه‌ای در وظایف قوا و نهادها دخالت نکرده و از مدیران و کارگزاران، «مترسک بی‌عمل» و «عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی» نساخته است. او به جای «قانون»، به «خود» ارجاع نداده است و در دورۀ حاکمیّت، نظرش جایگزین قانون نشده است. او سلیقه و پسند خود را بر قانون ترجیح نداده است. هرچه که توانسته، کمتروکمتر مداخله کرده و حضور داشته است تا جریان امور، به‌صورت طبیعی و در امتداد قانون پیش برود. او نه آشکارا و نه پنهانی، هیچ امری را از «مدار قانون»، خارج نکرده و «بدعت» نساخته است. حکومت ایران در چهارچوب قانون پیش می‌رود نه خواسته‌های شخص او. حضور و قدرت و عظمت او، کمترین سایه‌ای بر سرِ قانون نیفکنده است. آیا «دیکتاتور» این‌گونه است؟! ۴. آیت‌الله خامنه‌ای، بسیار بر «فرهنگ» و «سبک زندگی» اصرار می‌ورزد، امّا در پی «تحمیل» و «تحکّم» نبوده است. با این‌که «حاکم» و «در قدرت» است، امّا به زبان «زور» و «اجبار» سخن نگفته و «امر» و «فرمان» صادر نکرده است، بلکه همچون یک «عالِم دینی»، دردها و نگرانی‌های فرهنگی‌اش را شفاف و صمیمانه بازگفته و «استدلال» کرده است. آری، «استدلال»! او برای اصلاح سبک زندگی، «بخشنامه‌های فاشیستی» صادر نکرده و از «موضع بالا» به جامعه نگاه نکرده است. او همواره خود را «از جامعه» و «در کنار جامعه»، انگاشته است. او «از مردم» بوده است نه «بر مردم». او «تربیت» و «فهم» و «اخلاق» و «گفتگو» و «تبیین» و «گفتمان‌سازی» را کنار نزده و «تحکّم» و «تحمیل» و «زور» و «خشونت» و «تعدّی» و «جبر» را حاکم نکرده است. زبان او، «زبان استدلال» بوده است؛ همچون تمام گذشتۀ فکری‌اش. «آیت‌الله خامنه‌ایِ نظام جمهوری اسلامی»، همان «حجت‌الاسلام خامنه‌ایِ طرح کلّیِ اندیشۀ اسلامی در قرآن» است؛ با همان حوصلۀ گفتگویی و اهتمام تبیینی و منطق تبلیغی. پس از پنجاه سال، و با وجود صدرنشینی در قدرت سیاسی، حال‌وهوای او دگرگون نشده است. آیا «دیکتاتور» این‌گونه است؟! ۵. عدّه‌ای از یک «اعتراض جزئی»، شعار ساختارشکنانۀ «مرگ بر دیکتاتور» ساختند و در خیابان، حرمت او را شکستند و حریمش را درنوردیدند، امّا او هیچ واکنشی نشان نداد. نه‌فقط توپ و تانک به خیابان نیاورد و چوبۀ دار برپا نکرد، بلکه گفت حساب «هیجان‌زدگانِ بازی‌خورده» را از «غرض‌ورزانِ بازی‌ساز» جدا کنید و همه را به یک چوب نرانید. او هیچ سخنی در دفاع از خود نگفت و زبان به انتقاد نگشود. او مرز میان «منتقد» و «معارض» را شعار «مرگ بر دیکتاتور» ندانست و خویش را محور و مبنای حقّ معرفی نکرد. آیا «دیکتاتور» این‌گونه است؟! ۶. نه، او «دیکتاتور» نیست، او «مقتدرِ مظلوم» است. و مگر حاج‌قاسم سلیمانی در وصیّت‌نامه‌اش، آیت‌الله خامنه‌ای را «مظلوم» نخواند؟! چه خون‌دل‌ها که نخورده است در این سال‌ها، و چه دردها و رنج‌ها که پنهان نساخته است در عمق سینه‌اش ... . از چشمانِ قلمم، اشک می‌چکد و از حنجره‌اش، فریاد برمی‌آید. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻حجابِ اختیاری یعنی «برجامِ فرهنگیِ یک» 🖋 مهدی جمشیدی رهبر انقلاب در یکی از سخنرانی‌های اخیر خویش گفته‌ است: «آنها فقط با جمهوری اسلامی مخالف نیستند، آمریکا با ایران قوی و مستقل، مخالف است. همۀ دعوای آنها سر جمهوری اسلامی نیست ... دعوا بر سر مسئلۀ باحجاب و بدحجاب نیست؛ دعوا بر سر از دنیا رفتن یک دختر جوان نیست. خیلی از این کسانی‌که حجاب کاملی هم ندارند، جزو هواداران جدّیِ نظام جمهوری اسلامی هستند؛ در مراسم مذهبی، در مراسم انقلابی، اینها شرکت می‌کنند؛ بحث سرِ اصل استقلال و ایستادگی و تقویت و اقتدار ایران اسلامی است.»(۱۱/۷/۱۴۰۱). آنچه که از سخن رهبر انقلاب فهمیده می‌شود این است که: ۱. ایشان دربارۀ انگیزۀ «آمریکا» سخن می‌گوید و نه «جوانانِ معترض». سخن ایشان در مقام تحلیلِ نیّات و ذهنیّاتِ «جوانانِ معترض» نیست. این در حالی است که کسانی به «موضوع» این سخن (یعنی این‌که دعوا بر سر مسئلۀ باحجاب و بدحجاب نیست) پرداخته‌اند و «طرف مقابلِ» آن را عام انگاشته‌اند. دعوای «چه کسی» با ما بر سر این مسأله نیست؟! ۲. حرف ایشان این است که نیّت دشمن، نه‌فقط «مخالفت با مرگ آن دختر» نیست، بلکه «مخالفت با حجابِ الزامی» نیز نیست، و از این فراتر، حتّی «مخالفت با نظام جمهوری اسلامی» نیز نیست، بلکه قصد دشمن، «مخالفت با ایرانِ مستقل و مقاوم» است. این یعنی تعارض ما با آمریکا، بسیار «ریشه‌ای» و «حل‌نشدنی» است. ۳. امّا آیا همۀ جوانان معترض نیز چنین هدف و غایتی دارند؟! روشن است که برخلاف آمریکا، انگیزۀ بخشی از جوانانِ «دانش‌آموز» و «دانشجو»ی شرکت‌کننده در اعتراض‌های خیابانی (که وابستگیِ گروهکی و سیاسی نداشته‌اند)، «سبک زندگی» بود. آنها در اثر ولنگاری فرهنگی و فقر معرفتی و هیجان‌زدگی، طعمۀ سبک زندگیِ غربی شده‌اند و با عبور از سطح سیاسی، فقط خواهان «سبکِ زندگیِ متفاوت» هستند. در این سبک زندگی، «کشف حجاب» و «برهنگی» را باید حلقۀ آغاز یک زنجیرۀ فرهنگی انگاشت که به سوی اباحی‌گریِ عملی و لاابالی‌گریِ اخلاقیِ هرچه بیشتر سوق خواهد یافت. این جمع اندک تصوّر می‌کنند که با فشار خیابانی می‌توانند به مطالبۀ خود دست یابند. ۴. راهکار مواجهه با این عدّه (و نه همگان)، نه «شدّت امنیتی» و «غلظت قضائی» است، نه «رهاسازی مسألۀ حجاب» و «وانهادن کارِ پلیس امنیت اخلاقی». باید در متن «گفتگوی واقعی و جدّی» با اینان، همۀ سخنان‌شان را شنید و حکمت حجاب را با استدلال، اثبات کرد و امراض اخلاقی را علاج نمود و زمینه‌های بیرونی و غیرفرهنگی و غیرمعرفتی را برطرف کرد. ما با یک جماعت مبتلا به «آسیب اجتماعی» روبرو هستیم و باید از این دریچه به آنها بنگریم. در پایان این سازوکار، بسیاری از آنها از جریان اعتراض، کناره‌گیری خواهند کرد و البتّه کسانی نیز خواهند ماند. آنان که ماندند را باید به واسطۀ «اقتدار قانون»، وادار به تمکین داد. ۵. بنابراین، هرگز چنین نیست که رهبر انقلاب، از مسألۀ «حجاب» عبور کرده باشد. این برداشت، نافی مواضع پیشین ایشان است. ایشان، حجاب را «نمادِ هویّتیِ زن مسلمان» می‌داند؛ یعنی افزون بر حکم اوّلی (فراموقعیّتی)، از این زاویۀ نوپدید (مستحدثه) و در چهارچوب حکم ثانوی (موقعیّتی) نیز به حجاب می‌نگرد که حجاب به «نماد» و «نشانه» تبدیل شده و معرّف «استقلال فرهنگیِ جامعۀ اسلامی» و شاخص «مرزبندی با دیگری‌های فرهنگی» و حاکی از «عزّت زنِ مسلمانِ کنونی» است. ۶. در ماجرای هسته‌ای، رهبر انقلاب تصریح کرد که اتهام حرکت نظام به سوی ساخت سلاح هسته‌ای، «دستاویزِ دشمن» است و حتّی چنانچه نظام از این صنعت «عقب‌نشینی» کند، باز «فهرست مفصّلی از بهانه‌های دیگر» را روی میز قرار خواهند داد، از جمله عمق منطقه‌ای، صنعت موشکی، نظارت استصوابی و ... . اگر در آنجا، «برجام یک» و «برجام دو» و «برجام سه» در میان بود، در اینجا نیز «برجام‌های متعدّد فرهنگی» در میان هستند که پس از هر قدم «عقب‌نشینیِ» ما، مطرح خواهند شد. چنانچه باور ندارید، از «حجاب الزامی» عقب‌نشینی کنید تا چندی بعد، «مطالبۀ ضدّفرهنگیِ دیگر»ی پیش روی نظام قرار بگیرد. فقط کافی‌ست وارد این «بازیِ طرّاحی‌شده» بشوید و آن را «آغاز» کنید و به جبهۀ دشمن، نشان دهید که «فشار» و «تحمیل» و «فضاسازی»، کارساز است. در برابر روایت‌سازی‌های دشمن، تنهاوتنها باید «مقاومت» کرد؛ آن هم از طریق «آفریدنِ ضدّروایت‌ها» و «حسّاسیّت به خطوط قرمزِ ارزشی». ۷. غفلت نکنیم که در اینجا، «سکوت» نیز به معنی عقب‌نشینی است. نگفتن و نهفتن ارزش‌ها، آنها را «مهجور» و «متروک» می‌سازد. دین، همۀ دین است و نباید به بهانه‌های ناصواب و دشمن‌ساخته، مجال «فتح سنگر به سنگر» را به دشمن داد. این عقب‌نشینی، نگه‌داشتن موقعیّت‌های دیگر نیست، بلکه نشان‌دادن منطق پیشرویِ تدریجی و گام‌به‌گام به دشمن است. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻در مذمّت بی‌طرفیِ نظام آموزشی 🖋 مهدی جمشیدی ۱. مطالعۀ تاریخ جنبش دانشجویی نشان می‌دهد که ما با مسألۀ تازه‌ای روبرو نشده‌ایم؛ از اواسط دهۀ هفتاد به این سو، جنبش دانشجوی دچار «دوگانگی هویّتی» و «دوپارگی معنایی» شده است و در هر واقعه‌ای، این شکاف موجود و واقعی، خود را نشان می‌دهد. پاسخ جنبش دانشجویی به مسأله‌ها، «یکسان» نیست، بلکه یک بخش با تکیه بر «سنّت اسلامی و انقلابی» با مسأله‌ها مواجه می‌شود و راه‌حل‌های اینجایی مطرح می‌کند و بخش دیگر، به دلیل تعلّقاتش به «هویّت تجدّدی» و وابستگی‌اش به ایدئولوژی‌های آن، راه‌حل‌های بیرون از تاریخ و فرهنگ ما ارائه می‌دهد. در نسبت با این واقعیّت اجتماعی نیز، همان «دوگانگی دیرینه و ریشه‌دار»، سربرآورد و جلوه‌ای دیگر از خود را به نمایش گذاشت. البته در این میان، بدنۀ دانشجویان را نباید بی‌طرف و بی‌موضع قلمداد کرد، چون آنها ریشه در خاک «تاریخِ خودی» دارند و فقط کم‌کنش یا بی‌کنش هستند، اما در درون‌شان، خود را جزو هویّت اسلامی و انقلابی می‌شمارند. آن پاره از جنبش دانشجویی که در فتنۀ اخیر، به کنشگرِ بازی دشمن تبدیل شد، در مقاطع پیشین نیز چنین نقشی را ایفا کرد و این جریان، امتداد همان عقبه است. باید بیفزایم که در میان اینان، دانشجویانی نیز بوده‌اند که به دلیل «فقر شناختی» و «اسارت در بازی‌های روایتی»، گرفتار شدند و «توهم» را «حقیقت» پنداشتند. تجربۀ بازی سیاسی در اینان، بسیار ناچیز است و اینان نمی‌دانند که در عالم سیاست، نباید «ساده‌سازی» کرد و گفته‌ها و ادعاها را حق انگاشت و تکرار کرد. در عین حال، نباید به «آینده» ارجاع داد و هزینۀ «تجربه‌اندوزیِ نسل جدید» را به جامعه تحمیل کرد، بلکه باید آنها را به «تاریخ» ارجاع داد. این تاریخ و مطالعۀ تاریخ است که جنبش دانشجویی را غنی و قویم می‌سازد. ۲. دانشجویان، برآمده از «مدرسه»‌اند و نظام آموزشی در مدارس، از هرگونه «کنش سیاسی» و «فهم رسانه‌ای»، تهی است. دانش‌آموز در نظام آموزشی، به «انبار محفوظات» فروکاهیده شده و رشد یک‌سویه و تک‌بعدی یافته است. در تمام مدّت دوران تحصیل در مدرسه، دانش‌آموز نمی‌تواند هیچ‌گونه ارتباط ساختاریافتۀ آموزشی با انقلاب و ارزش‌های اساسی آن پیدا کند، بلکه همواره باید معلوماتی را به حافظۀ مظلوم خویش بسپارد که اغلب با نیازها و واقعیّت‌های زندگی او، فاصلۀ فراوان دارند. نظام آموزشی، بر «معرفت سیاسی» و «شناخت رسانه‌ای» دانش‌آموز نمی‌افزاید، بلکه او را در این زمینه به حال خویش، «رها» می‌کند. نظام آموزشی، خود را نسبت به این بخش، مسئول نمی‌انگارد. از این جهت باید گفت که نظام آموزشی نسبت به ارزش‌های انقلابی، بی‌طرف و بی‌موضع است، یا دست‌کم، به‌صورت جدّی و ساختاری به آن وارد نشده است و نمی‌کوشد «هویّت انقلابی» را در دانش‌آموزان، ایجاد و تثبیت کند. «دانشگاه»، جلوۀ بیرونی این وضع در «مدرسه» است. به بیان دیگر، آنچه که در دانشگاه مشاهده می‌کنید، چیزی نیست جز حاصل «کم‌کاری‌ها» و «بی‌عملی‌ها»ی نظام آموزشی در مدرسه. اگر منصفانه بنگریم، باید معترض «ساختار آموزشی» باشیم، نه «دانش‌آموز» یا «دانشجو». اینان، پروردۀ همین نظام آموزشی هستند؛ نظام آموزشی‌ای که متهم به «ایدئولوژیک‌بودن» است اما در عمل، مخاطب خود را با ارزش‌های انقلابی، آشنا نمی‌سازد. ازاین‌رو، باید علاج واقعی و زیربنایی را «بازسازی انقلابیِ نظام آموزشی» دانست و «معلول‌ها» را مقصر قلمداد نکرد. ۳. کاری که اکنون باید به آن همّت گمارد، ایجاد فضای گشوده و منطقی برای «گفتگو» است. باید شنید و گفت و استدلال کرد. باید صبورانه و همدلانه، حرف‌ها و دردها و دغدغه‌ها و گلایه‌ها را شنید و به آنها پاسخ داد. آری، کسانی هستند که غرض‌ورز و بیگانه‌گزین‌اند و «اغتشاش» و «هوچی‌گری» و «تنش» را بر «گفتگو» ترجیح می‌دهند. حساب اینان از سخن من جداست. با اینان باید با زبان «قانون» سخن گفت. اما آنان که به‌واقع «پرسش» و «ابهام» و «اشکال» دارند و می‌خواهد «صدای‌شان» شنیده شوند را نباید در کنار اینان نشاند و همه را با یک چوب راند. دانشگاه، از ظرفیّت بسیاری گسترده و درخشانی برای «مناظره» و «گفتگو» و «مواجهه» و «تضارب آراء» برخوردار است. باید این ظرفیّت‌ها را فعّال کرد و از دانشگاه، «باشگاه هم‌اندیشی» و «معرکۀ آزاداندیشی» ساخت. نباید آرمان «کرسی‌های آزاداندیشی» را معلّق نهاد. آن همه اصرار و تأکید رهبر انقلاب در این باره نباید به فراموشی سپرده شود. انقلاب از «گشودگی» نمی‌هراسد و خواهان «دانشگاه انقباضی» نیست. گفتگو، راه‌حلی برای «همۀ فصل‌ها» است، نه‌ مرهمی برای عبور از بحران. بحران‌ها، زادۀ «فقر گفتگو» هستند و دانشگاه می‌تواند با رویکرد انبساطی و گشودۀ خود، از جامعه نیز تنش بزداید، نه این‌که در امتداد تنش جامعه به حرکت افتد. 📎منتشرشده در ایرنا: https://irna.ir/xjKMg2
🔻طریقۀ دیکتاتوری، طریقۀ گفتگو 🖋 مهدی جمشیدی ۱. نظر قطعیِ امام خمینی این بود که او بر «کرسیِ رهبری» تکیه بزند، امّا هرگز از این امر استقبال نکرد، بلکه خویش را به حاشیه راند تا حتّی در معرض چنین انتخابی نیز قرار نگیرد. در پی ارائۀ هیچ «مؤیّد»ی از سوی امام خمینی نبود تا مبادا به پشتوانۀ این‌چنین نظری، ذهن دیگران را مرعوب و به خود متمایل سازد. نگفت و نهفت و از صحنۀ بازیِ قدرت گریخت، درحالی‌که دیگرانی بودند که طلب و تمنّای قدرت داشتند، امّا چنین «برگ برنده»‌ای در اختیار نداشتند. آری، او به‌دنبال رهبریِ امّت نبود، امّا «تقدیر» چنین می‌خواست. ۲. آن‌گاه که به قدرت دست یافت، «مخالفان» و «منتقدانِ» پیشین خویش را قلع‌وقمع نکرد و از قدرت نراند، بلکه با همۀ آنها مدارا کرد و از درِ لطف و مرحمت وارد شد. او در پیِ آن‌همه ظلم و جفای نخست‌وزیرِ دهۀ شصت برنیامد و بر او نتاخت و از او انتقام نگرفت. اگر در گذشته که رئیس‌جمهور بود، صبر ورزید و مدارا کرد، اینک که رهبر شد، بسیار بیش از آن‌هنگام، طریق «پدرانه» و «دوستانه» را در پیش گرفت و موافقت و مخالفت با «خویش» را معیار حقّ و باطل ندانست. ۳. او «ولیّ‌فقیه» است و «نائب امام معصوم»، امّا هرگز برای خویش، «قداست» نمی‌تراشد. مبدأ «مشروعیّت» است، امّا بر دین و مردم اصرار می‌ورزد و از خویش سخن نمی‌گوید. می‌گوید نه‌فقط قابل‌مقایسه با حضرت امیر نیست، بلکه از قنبر، غلام آن حضرت نیز فروتر است. او می‌توانست «دکّان قداست‌فروشی» بگشاید و خویش را دریچۀ امام معصوم معرفی کند، امّا هرگز به‌گونه‌ای سخن نگفت و عمل نکرد که از آن، بوی الوهی و آسمانی بودن برخیزد. ۴. او همیشه به «قانون»، ارجاع داده و قانون را فصل‌الخطاب دانسته است، نه خویش را. بارهاوبارها گفته است که باید قانون، ملاک عمل باشد و نباید «بدعت‌های قانون‌گریزانه» ایجاد کرد. او نظر خودش را بر قانون حاکم نمی‌کند، بلکه حتّی آنجا که قانون برخلاف نظرش باشد، باز خویش را موظّف به «اطاعت از قانون» می‌شمارد و معترض نمی‌شود. او قانون را محترم می‌انگارد تا همگان دریابند که حتّی رهبر نیز از قانون عبور نمی‌کند. او برای خویش در برابر قانون، «استثناء» نمی‌تراشد و «تبصره» نمی‌زند و «ویژه‌خواری» نمی‌کند، بلکه همچون یک شهروند عادی، تابع و تسلیم قانون است. ۵. او قدرت را در خویش، متمرکز نساخته و خود را تبدیل به «قدرت متمرکز» نکرده است. مجال نداده که در اطرافش، «انباشت قدرت» به وجود بیاید و نهادها و قوا، «بی‌قدرت» و «صوری» شوند. از یک سو، عمدۀ بضاعت‌های نظام در دولت، تجمیع و انباشته شده است و از سوی دیگر، او خود در پی «تفویض» و «واگذاری» برآمده و بسیاری از نیروهای سیاسی و اجتماعی در قالب شوراها و نمایندگی‌ها و ... به «حضور مؤثّر» فراخوانده و قدرت در میان «کنشگران متنوّع»، توزیع کرده است. ازاین‌رو، امروز با «قدرت توزیع‌شده» و «کنشگری‌های پخش‌شده» مواجه هستیم. ۶. او جامعه را نیز به‌صورت حداکثری، به «مشارکت» فراخوانده است و از نظریۀ «مردم‌سالاریِ دینی»، روایت رقیق و اقلّی نداشته است. مردم‌سالاریِ دینی به روایت او، جوهرۀ نظام است و مناسبات و معادلات سیاسی، وابسته به آن و برآمده از آن است. مردم‌سالاریِ دینی، محدود به انتخابات نیست و او «مردم‌سالاریِ انتخاباتی» را سقف و حداکثرِ مشارکت مردم در قدرت و تدبیر معرفی نکرده است، بلکه بر «مردم‌سالاریِ پساانتخاباتی» نیز اصرار ورزیده و فروع و اضلاعی را نیز برای حضور و فاعلیّتِ مردم در دورۀ پساانتخابات عرضه داشته است. او خواهانِ «حضور حداکثریِ مردم» است، نه گریزان از آن. او مردم را «رقیبِ» خویش نمی‌شمارد و نمی‌خواهد با تنگ‌کردن دامنۀ انتخاب‌ها و کنشگری‌های مردم، قدرتِ خویش را تثبیت کند، بلکه «مردمی‌سازی» را سازوکارِ نافع و قطعیِ نظام قلمداد می‌کند. ۷. او یک «رهبرِ گفت‌وگویی» است؛ آن هم نه «گفت‌وگوی ساختگی»، بلکه «گفت‌وگوی واقعی». گفت‌وگویی که در آن «استدلال»، غالب است و «برهان»، تعیین‌کننده. گفت‌وگو در «شرایط برابر» و «بدون هراس از عواقب گفته‌ها». منطق او، «تحکّم» و «فرمان» و «امر» و «تحمیل» نیست، بلکه «همراه‌سازی» و «استدلال‌پردازی» و «اقناع» و «مباحثه» است. آن‌گاه که با دانشجویان دیدار می‌کند، به‌واقع «می‌شنود» و خود را در جایگاه «مخاطب مستقیم» می‌نشاند. به دانشجو حقّ می‌دهد که «صریح» بگوید و «شفاف» بخواهد و «انتقاد» کند؛ چه از او و چه از دفترش و چه از نهادهای منصوبش. هیچ‌چیز از پیش، طرّاحی نشده است و تصنّعی نیست، بلکه مجال برای «گفت‌وگوی ساختارنیافته» فراهم شده است. گفته‌های چالشی و منتقدانه نیز زیر آن سقف، محبوس نمی‌شوند و خاص آن جمع محدود نیستند، بلکه رسانه‌ای می‌شوند. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi‌
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻گزینه‌‌ی "روایت" در برابر جنبش دانشجویی: چریک‌های روایی، برخیزید! https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi‌
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنِ تو معترض، ما هستیم! درد داریم و خموشیم امّا چه بگوییم از این قصّۀ تلخ؟! شهر، تب‌دار شده برگ‌ریزان حیاست و چه غوغایی‌ست از حجمِ هوس، آرمان‌ها شده‌اند تبعیدی و حقیقت هم، زندانیِ زنجیرِ روایت‌بافان گیسوانت شده بازیچۀ باد عقده‌ها، حسرت‌ها داغ‌ها، نفرّت‌ها چشم‌ها آلوده، دل تو آسوده شهر در پیچ‌وخمِ زلف تو در خود پیچید و چه تلخی‌ها دید شبِ گیسوی پریشانِ تو شد فاجعه‌ساز و تو هم می‌دانی؛ فتنه این‌بار شده موج‌سوارِ تن تو بدنت، طعمه شده و خیابان شده بازارِ حراجِ بدنت چشم‌ها، وسوسه‌آلودِ تنت بدنت، سهمِ نظربازیِ هر بی‌سروپا عشق، این است؟! رهاییِ تَنَت؟! میم. جیم. @sedgh_mahdijamshidi
🔻امراض ساختاری در مدرسه(۱): نسبت نظام آموزشی با سبک زندگی 🖋 مهدی جمشیدی ۱. نخستین اشکال ساختاری این است که مدرسه به یک «معبر بی‌ارزش» تبدیل شده است. دانش‌آموز، مدرسه را آشیانۀ خود نمی‌داند و به آن دلبسته نیست، بلکه آن را همچون یک «دالان تنگ» و «راهرو بی‌خاصیّت» تصوّر می‌کند که باید به‌ناچار، از آن بگذرد. مدرسه، «بی‌شأن» و «تهی‌مایه» شده است و دیگر موضوعیّتِ مستقل ندارد و مهم نیست. مدرسه از هر جهت، به خدمت دانشگاه درآمده است و هیچ فلسفه و غایتی در درون خود و برای خود ندارد. چنین نهادی، همچون مسافرخانه‌ای است که اصالت ندارد و محل قرار نیست. مدرسه باید همچون خانۀ دوّم باشد که در آن دانش‌آموز، احساس «استقرار» و «ثبات» کند و آن را از خویش بداند، نه این‌که از آن «گریزان» و به آن «بی‌وفا» و «بی‌تعلّق» باشد. دانشگاه و کنکور، همۀ ذهن دانش‌آموز را تصرّف کرده و مدرسه را از هویّتِ خویش‌بنیاد، تهی کرده است و ازاین‌رو، مدرسه در چشم دانش‌آموز، جلوه و شوکت و حرمتی ندارد. ۲. آفت دیگر، «زوال پرورش» در نظام آموزشی است. وقتی مدرسه به «خادم دانشگاه» فروکاهیده شد، و دانشگاه نیز به بستر کارسازِ معطوف به «ثروت» و «منزلت» تبدیل شد، «تربیت» و «اخلاق» و «هویّت» ، جملگی بی‌معنا و موهوم می‌شوند و نظام آموزشی، همچون کارخانۀ تولیدِ «کارگزارانِ نظریۀ توسعه»، عمل خواهد کرد. در جهان سنّت، نهاد علم و تعلیم به‌مثابه دریچه‌ای برای کشف «حقیقت» تلقّی می‌شد که باید به لحاظ جوهری، با «تزکیه» و «تربیت» نیز متّصل می‌شد، امّا در رویکرد تجدّدی، «پرورش» به حاشیه رفته و شاید منهدم شده است. مدرسه، «سکولار» و «بی‌طرف» و «بی‌تفاوت» شده و دیگر به «هدایت اخلاقی» و «سعادت معنوی» و «کمال ایمانی» نمی‌اندیشد. مدرسه‌، تنهاوتنها، محملی است برای آموزش‌دادن مجموعه‌ای از معلومات، که البتّه اغلب، مفید و کاربردی نیز نیستند و هیچ گرهی را نمی‌گشایند. پس نه‌فقط «پرورش» در کنار «آموزش» ننشسته و هم‌عرض و هم‌رتبۀ آن نیست، بلکه حتّی آموزش نیز، بی‌خاصیّت و غیرنافع شده است و دانش‌آموز میان این حجم انبوه از معلومات و زندگیِ واقعیِ خویش، ارتباط و پیوندی را احساس نمی‌کند. ۳. از طرف دیگر، مدرسه از «ساختارهای فرهنگی و هویّتیِ بومی» بریده و خویش‌بسنده شده است؛ چنان‌که با «مسجد» و «حوزه» و «هیأت» و «بسیج»، بیگانه است. مدرسه، مناسبات بیرونی ندارد و نمی‌کوشد از طریق «مددهای فرهنگیِ برون‌ساختاری»، ضعف‌های خود را جبران کند و خود را به معیارهای فرهنگیِ انقلاب، نزیک سازد. حتّی اگر مدرسه در وضعیّت مطلوب نیز باشد، باز محتاج هماهنگی و همگرایی با ساختارهای فرهنگیِ دینی است و باید نسبت «هم‌افزایانه» و «تکمیلی» با آنها برقرار نماید، امّا با وجود این‌که دچار «افول کارکردی» و «سکولاریسم» شده است، باز هم به بیرون از خود نظر نمی‌کند و کمک و مساعدت نمی‌طلبد. این بریدگی و انقطاع، دوسویه است؛ چنان‌که نه مدرسه به مسجد اعتنا دارد و نه مسجد به مدرسه. دو نهاد مستقل و بیگانه، در یک محله هستند و هر یک برای خویش، وظیفه و مخاطب و غایتی در نظر گرفته است. ائمۀ جماعات در مساجد، کمترین اهتمامی به مدرسه‌های محلۀ خویش ندارند و در این باره، احساس مسئولیّت نمی‌کنند. آنها تلاش نمی‌کنند که به تجمع دانش‌آموزان در مدرسه، به چشم یک «ظرفیّت عینی و بارورشده» بنگرند و مدرسه را به مسجد پیوند بزنند. مدرسه و مسجد می‌توانند به‌گونه‌ای صورت‌بندی بشوند که در مسیر «کارکردهای متقابل» قرار بگیرند و هم‌افزایی کنند. ۴. بسیاری از معلّمان، بی‌جهت و خنثی هستند و موضع اسلامی و انقلابی ندارند، یا برای خود در زمینۀ هدایت ارزشی دانش‌آموزان، رسالتی نمی‌شناسند. آنان بر این گمان هستند که تنها باید دروس رسمی را آموزش بدهند و دربارۀ دین و انقلاب، سکوت کنند، درحالی‌که معلّم مسلمان و انقلابی، می‌تواند در حاشیۀ همین آموزش‌های غیرایدئولوژیک، به‌گونه‌ای رفتار کند و سخن بگوید که حس هویّت اسلامی و انقلابی را در دانش‌آموز، برانگیخته و تثبیت نماید. معلّمانِ بی‌طرف، خودآگاهیِ تاریخی ندارند و به معلّمی، همچون یک حرفه می‌نگرند، نه یک مسئولیّت انسانی و هویّتی. روشن است که چون همۀ سرفصل‌های آموزشی در اختیار این عدّه است و تنها یکی دو درس به‌طور مستقیم، معطوف به دغدغه‌های اسلامی و انقلابی است، نباید انتظار داشت که مدرسه به هویّت، کمکی نماید و گرهی را بگشاید. مسألۀ معلّمانِ بی‌طرف، معلوماتِ سکولار و انباشت حافظه از گزاره‌های خنثی و است نه سبک زندگیِ اسلامی و انقلابی. در این انگاره، تعلیم چیزی فراتر از علم سکولار نیست؛ علمی که حتّی در بیرون از خود و در حاشیۀ خویش نیز جهت و دلالت ارزشی ندارد. @sedgh_mahdijamshidi